آلبوم بودن و سرودن اثری با صدای “محمد معتمدی” و به آهنگسازی “مجید درخشانی” و اجرای گروه خورشید است. خواننده این آلبومِ کلاسیکایرانی محمد معتمدی که آلبوم بودن و سرودن را در مایه بیات ترک ساخته است. این آلبوم در سال ۱۳۸۵ منتشر شد و اولین آلبوم رسمی با صدای استاد محمد معتمدی است.
برخی از نوازندگان گروه بزرگ خورشید: «جواد بطحایی»، «حسام اینانلو»، «مجید درخشانی»، «شاهو عندلیبی»، «حمیدرضا مرتضوی»، «کیوان فرزین»، «محمد وطنی»، «عیسی غفاری»، «ساناز ستار زاده»، «هنگامه مشهدی اصل»، «آرمان سیگارچی»، «حامد افشاری»، «شیما شاه محمدی»، «مهرداد ناصحی»، «حسنا پارسا»، «سعیدرضا دولت زارعی»، «ارشاد واعظ تهرانی» و «بهراد توکلی». این آلبوم از این منظر که برای ارکستر بزرگ و کاملا ایرانی ساخته شده، قابل توجه میباشد.
فهرست گفتاورد
- 1 دانلود آلبوم بودن و سرودن محمد معتمدی
- 1.0.1 فهرست آهنگهای آلبوم بودن و سرودن محمد معتمدی
- 1.0.2 متن شعر قطعه شماره ۱ – در ره عشق
- 1.0.3 متن قطعه شماره ۲ – ساز و آواز
- 1.0.4 متن قطعه شماره ۴ – چهار مضراب شکسته به همراه آواز
- 1.0.5 متن قطعه شماره ۶ – تصنیف خموشانه
- 1.0.6 متن قطعه شماره ۸ – تصنیف از بودن تا سرودن
- 1.0.7 متن قطعه شماره ۹ – مثنوی
- 1.0.8 متن قطعه شماره ۱۱ – تصنیف جان عشاق
- 1.0.9 تصاویر رسمی آلبوم بودن و سرودن
دانلود آلبوم بودن و سرودن محمد معتمدی
فهرست آهنگهای آلبوم بودن و سرودن محمد معتمدی
ردیف | نام | سُراینده | آهنگساز | زمان |
---|---|---|---|---|
۱ | «تصنیف در ره عشق» | مولوی | مجید درخشانی | ۰۶:۵۴ |
۲ | «ساز و آواز» | حافظ | مجید درخشانی | ۰۷:۲۹ |
۳ | «چهار مضراب شکسته» | مجید درخشانی | ۰۱:۵۶ | |
۴ | «چهار مضراب آواز» | حافظ | مجید درخشانی | ۰۷:۱۵ |
۵ | «تکنوازی تار» | مجید درخشانی | ۰۱:۵۶ | |
۶ | «تصنیف خموشانه» | شفیعی کدکنی | مجید درخشانی | ۰۶:۲۴ |
۷ | «تکنوازی تار» | مجید درخشانی | ۰۲:۵۲ | |
۸ | «تصنیف از بودن و سرودن» | شفیعی کدکنی | مجید درخشانی | ۰۶:۲۳ |
۹ | «مثنوی» | فخرالدین عراقی | مجید درخشانی | ۰۸:۴۱ |
۱۰ | «سه تار» | مجید درخشانی | ۰۳:۱۶ | |
۱۱ | «تصنیف جان عشاق» | مولوی | مجید درخشانی | ۰۵:۲۱ |
مدت زمان کل آلبوم: | ۵۷:۵۱ |
متن اشعار قطعات موسیقی آلبوم بودن و سرودن که سرودههایی از مولوی ، حافظ ، شفیعی کدکنی و فخرالدین عراقی است به صورت کامل در ذیل درج شده است، بخشهایی را که استاد محمد معتمدی اجرا کرده و خوانده است به صورت رنگ مشکی و الباقی شعر نیز با رنگی متفاوت بدون تغییر قرار داده شده است تا اگر فرصتی داشتید مطالعه کنید و لذت ببرید.
متن شعر قطعه شماره ۱ – در ره عشق
شعر: مولوی
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما هم چو از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوختهی داغ خدایی
متن قطعه شماره ۲ – ساز و آواز
شعر: حافظ (غزلیات)
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند
دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد
هر کس حکایتی به تَصَّور چرا کنند؟
چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق
اهلِ نظر معامله با آشنا کنند
حالی درونِ پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند
مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم
ترسم برادران غَیورش قَبا کنند
بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور
اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان
خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند
حافظ دوامِ وصل میسر نمیشود
شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند
متن قطعه شماره ۴ – چهار مضراب شکسته به همراه آواز
شعر: حافظ (غزلیات)
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند
دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد
هر کس حکایتی به تَصَّور چرا کنند؟
چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق
اهلِ نظر معامله با آشنا کنند
حالی درونِ پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند
مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم
ترسم برادران غَیورش قَبا کنند
بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور
اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان
خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند
حافظ دوامِ وصل میسر نمیشود
شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند
متن قطعه شماره ۶ – تصنیف خموشانه
شعر: محمدرضا شفیعی کدکنی (دفتر شعر در کوچه باغهای نشابور)
شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدائی وانبوه هزارانت کو؟
میخزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیههی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سرنیزهِ تاتار چه حالی داری؟
دل پولادوشِ شیر شکارانت کو؟
سوت وکورست شب ومیکده ها خاموشند
نعره و عربدهی باده گسارانت کو؟
چهرهها درهم و دلها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحَرِ این شب تارانت کو؟
متن قطعه شماره ۸ – تصنیف از بودن تا سرودن
شعر: محمدرضا شفیعی کدکنی (دفتر شعر در کوچه باغهای نشابور)
صبح آمدهست برخیز
بانگ خروس گوید
وین خواب و خستگی را
در شط شب رها کن
مستان نیم شب را
رندان تشنه لب را
بار دگر به فریاد
در کوچهها صدا کن
خواب دریچهها را
با نعرهی سنگ بشکن
بار دگر به شادی
دروازههای شب را
رو بر سپیده
واکن
بانگ خروس گوید
فریاد شوق بفکن
زندان واژهها را دیوار و باره بشکن
و آواز عاشقان را
مهمان کوچهها کن
زین بر نسیم بگذار
تا بگذری از این بحر
وز آن دو روزن صبح
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخهی اقاقی
آیینهی خدا کن
بنگر جوانهها را آن ارجمندها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه آورد
بنگر به نسترنها
بر شانههای دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمهای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به بالین
تنها مرا رها کن
متن قطعه شماره ۹ – مثنوی
شعر: فخرالدین عراقی ، دیوان اشعار (غزلیات)
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت
کاتشی در پیر و در برنا نهاد
از خمستان جرعهای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد
عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
چون نبود او را معین خانهای
هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد
بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آن حرف آدم و حوا نهاد
حسن را بر دیدهٔ خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد
هم به چشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد
یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک:
فتنهای در پیر و در برنا نهاد
کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بر رخ زیبا نهاد
وز پی برک و نوای بلبلان
رنگ و بویی در گل رعنا نهاد
تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیدهٔ بینا نهاد
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد
چون در آن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد
متن قطعه شماره ۱۱ – تصنیف جان عشاق
شعر: مولوی ، دیوان شمس (غزلیات)
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
وین عالم بیاصل را چون ذرهها برهم زند
عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود
آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زند
دودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملک
زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند
بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان
شوری درافتد در جهان، وین سور بر ماتم زند
گه آب را آتش برد گه آب آتش را خورد
گه موج دریای عدم بر اشهب و ادهم زند
خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی
کم پرس از نامحرمان آن جا که محرم کم زند
مریخ بگذارد نری دفتر بسوزد مشتری
مه را نماند، مِهتری، شادّیِ او بر غم زند
افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل
زهره نماند زهره را تا پرده خرم زند
نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح
نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند
نی آب نقاشی کند نی باد فراشی کند
نی باغ خوش باشی کند نی ابر نیسان نم زند
نی درد ماند نی دوا نی خصم ماند نی گوا
نی نای ماند نی نوا نی چنگ زیر و بم زند
اسباب در باقی شود ساقی به خود ساقی شود
جان ربی الاعلی گود دل ربی الاعلم زند
برجه که نقاش ازل بار دوم شد در عمل
تا نقشهای بیبدل بر کسوه معلم زند
حق آتشی افروخته تا هر چه ناحق سوخته
آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند
خورشید حق دل شرق او شرقی که هر دم برق او
بر پوره ادهم جهد بر عیسی مریم زند
بدون دیدگاه