نیایشهای پارسی سره (6)
خُدایا !
تویی که جَهان را پِیراستی-و-آراستی و از همه، درستی-و-راستی خواستی و به مرگ، همه را فرُو-کاستی.
دادی به جُوانی، مَستی و به پیری، سُستی دادی.
باشد از هستی-و-نیستی، رَستن-و-گُسَستن را بیآمُوزیم. ولی اکنُون، دلِمان نَژَند و حالِمان دُژَند است.
پس
تابان کُن به نُورَت، دلِمان را و حالِمان را به آن شادان کُن.
سر-مَستِمان کُن از باده عشق و از هَستیِ خویش، نیستِمان کُن.
در هر دو-سَرایْ
ارزانی دار برایِمان نیکْبختی را و نیکْفرجامی را برایِِمان ارزانی دار.
گامِمان را فرخنده و نامِِمان را بَلَند و کامِِمان را دِلْپَسَند دار.
اندیشهمان را پسندیده خویش دار.
بدون دیدگاه