نیایشهای پارسی سره (7)
خُدایا !
دلِمان بِشنُود بانگِ تو را و بِشُد خُشنُود دلِمان.
ما دل به تو داریم و مِهرِ تو شُماریم.
به جایی تو، گر چه ندانیم کجایی؟
نداریم جُز تو کَسی و جُز دَرَت جایی نداریم. کجا تازیم؟ چون پایی نداریم.
نداریم راهِ گُزیر-و-پایِ گُریز و دَستِمان گیر که دستْگیری نداریم.
در دل، آتشِ مِهرِ تو و در جان، اَندُوهِ عشقِ تو داریم و آن را به کَس نَسِپاریم.
جایِ آن داریم، اگر بِبَخشایی، وَر بِسُوزی، سَزای آن داریم.
پس
در راهِ رَسیدنِ به خویش، از ما رنجِ راه را بِکاه و اندیشه جاه را بِخواه.
نُورِ عشقت را بر ما بِتابان تا تاریکیِ اَهرِیْمَنیِ بُودِمان را نا-بُود کُند.
بادا به تو دلِ دُوستان نُور و دیده دُشْمَنان کُور بادا.
پایانِ داستانِ زَندگیِمان را بهشادی رَسان.
بدون دیدگاه