من این ایوان نه تو را نمیدانم نمیدانم
من این ایوان نه تو را نمیدانم نمیدانم من این نقاش جادو را نمیدانم نمیدانم مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۱۴۳۹) من این ایوان نه تو را...
من این ایوان نه تو را نمیدانم نمیدانم من این نقاش جادو را نمیدانم نمیدانم مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۱۴۳۹) من این ایوان نه تو را...
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه مولوی » مثنوی معنوی » دفتر سوم (بخش ۱۷۸) حکایت متهم شدن...
"شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا" "سایه نوری تو و ما جمله جهان سایه تو نور کی دیدست که...
"شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی" خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار مولوی » دیوان شمس » غزلیات...
مولوی ، دیوان شمس ، غزلیات (غزل ۱۳۲) در میان پرده خون عشق را گلزارها عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه...
"گر از غم عشق عار داریم پس ما به جهان چه کار داریم" "ای یوسف یوسفان کجایی ما روی در آن دیار داریم" مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل...
"گرد این بام و کبوترخانه من چون کبوتر پر زنم مستانه من" "آن کبوتر را که بام آموختست تو مخوان میرانش کان پر دوختست" مولوی ، مثنوی معنوی ، دفتر...
آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد شد رخ من سکه زر تا که به میزان برسم هیچ طبیبی ندهد بیمرضی حب و دوا من همگی درد شوم تا که...
آن کیست که بیرون درون مینگرد در اهل جنون به صد فسون مینگرد مولوى » ديوان شمس » رباعيات (رباعی ۴۹۶) آن کیست که بیرون درون مینگرد در اهل جنون...
"همچو عیسی بر سرش گیرد فرات که ایمنی از غرقه در آب حیات" "چون بود آن چون که از چونی رهید در حیاتستان بیچونی رسید" مولوی ، مثنوی معنوی ،...
سودای ترا بهانهای بس باشد مستان ترا ترانهای بس باشد مولوی ، دیون شمس ، رباعیات (شماره ۷۳۴) سودای ترا بهانهای بس باشد مستان ترا ترانهای بس باشد در کشتن...
"ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش" عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان...
دایم ز ولایت علی خواهم گفت چون روح قدس نادعلی خواهم گفت مولوی ، دیوان شمس ، رباعیات (رباعی ۲۹۹) دایم ز ولایت علی خواهم گفت چون روح قدس نادعلی...
"راست شو چون تیر و واره از کمان کز کمان هر راست بجهد بیگمان" "سهل شیری دان که صفها بشکند شیر آنست آن که خود را بشکند" مثنوی معنوی، دفتر اول (بخش ۷۶)...
"چه داند جان منکر این سخن را که او را نیست آن دیدار دیگر" " به حسن تو نباشد یار دیگر درآ ای ماه خوبان بار دیگر " مرا غیر...