دیدهای باید سبب سوراخ کن تا حجب را بر کند از بیخ و بن از مسبب میرسد هر خیر و شر نیست اسباب و وسایط ای پدر
"دیدهای باید سبب سوراخ کن تا حجب را بر کند از بیخ و بن " " تا مسبب بیند اندر لامکان هرزه داند جهد و اکساب و دکان " مولوی»...
"دیدهای باید سبب سوراخ کن تا حجب را بر کند از بیخ و بن " " تا مسبب بیند اندر لامکان هرزه داند جهد و اکساب و دکان " مولوی»...
" ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی زاری از ما نه تو زاری میکنی " " ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتهٔ ما میشنود " مولوی »...
حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد " لنگ و لوک و خفتهشکل و بیادب سوی او میغیژ و او را میطلب...
" دیدم رخ خوب گلشنی را آن چشم و چراغ روشنی را " مولوی » دیوان شمس » غزلیات دیدم رخ خوب گلشنی را آن چشم و چراغ روشنی را...
" عشق آن زنده گزین کو باقیست کز شراب جانفزایت ساقیست " مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول « فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر » عشقهایی...
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند بخش ۱ - سر آغاز مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها...
كفر جهل است و قضاى كفر علم بس نكو گفت آن رسول خوش جواز ذره اى عقلت به از صوم و نماز زانكه عقلت جوهر است اين دو عرض اين...
مولوی: عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند عارفان لیلی خویش و دم...
مولوی : بگو از می بجز مستی چه آید ز خاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید خمیر و نانبا دیوانه گردد تنورش بیت مستانه...
" میلها همچون سگان خفتهاند اندریشان خیر و شر بنهفتهاند " مولوی » مثنوی معنوی » دفتر پنجم همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک بستهاند اینجا به چاه...
"اندر آ در سایهٔ آن عاقلی کش نداند برد از ره ناقلی" دست او را حق چو دست خویش خواند تا ید الله فوق ایدیهم براند مولوی » مثنوی »...
"گفتگوآيين درويشی نبود ورنه با تو ماجراها داشتم" عاشق ،لحظه لحظه ، پاس خاطر معشوق ميدارد، ورضايت او ميطلبد آنجاکه حق با وی ميگويد: چرا نافرمانی کرده و از آن...
حقيقت عرفان وتصوف از نگاه مرحوم آيةالله نخودكى قدس سره: در كتاب غوالى اللئالى آمده است كه : ازحضرت على عليه السلام پرسيدند معنى تصوف چيست ؟ فرمود: التصوف مشتق...
ای مسافر دل منه بر منزلی هیچ میدانی چه میگوید رباب ز اشک چشم و از جگرهای کباب پوستیام دور مانده من ز گوشت چون ننالم در فراق و در...