” رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن “

” شیر مردی چون علی را تاج سلطانی سزاست
وان زنان را یک دو گز شلوار و معجر داشتن “

” مهر او سرمایه آمال کن گر بایدت
خویش را در عین درویشی توانگر داشتن “

” خود کرامت شو کرامت چند جویی زان و این
تا توانی برگ بی برگی میسر داشتن “

اشعار قاآنی شیرازی

قاآنی » دیوان اشعار » قصاید

در مدح هژبر سالب علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه

رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن

ناجوانمردیست چون جانوسیار و ماهیار
یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن

یا اسیر حکم جانان باش یا در بند جان
زشت باشد نو عروسی را دو شوهر داشتن

شکرستان کن درون از عشق تا کی بایدت
دست حسرت چون مگس از دور بر سر داشتن

بندگی کن خواجه را تا آسمان بر خاک تو
از پی تعظیم خواهد پشت چنبر داشتن

ای که جویی کیمیای عشق پر خون کن دو چشم
هست شرط کیمیا گوگرد احمر داشتن

تا کی از نقل کرامت های مردان بایدت
عشوها همچون زنان در زیر چادر داشتن

از کرامت عار آید مرد را کانصاف نیست
دیده از معشوق بر بستن به زیور داشتن

گرچه گاهی از پی بوجهل جهلان لازمست
ماه را جوزا نمودن سنگ را زر داشتن

عمرو را حاصل چه از نقل کرامت های زید
جز که بر نقصان ذات خویش محضر داشتن

خود کرامت شو کرامت چند جویی زان و این
تا توانی برگ بی برگی میسر داشتن

چرخ اگر گردد به فرمانت بر آن هم دل مبند
ای برادر کار طفلانست فرفر داشتن

از نبی باید نبی را خواست کز بوجهلی است
جشم اعجاز و کرامات از پیمبر داشتن

عارف اشیا را چنان خواهد که یزدان آفرید
قدرت از یزدان چرا باید فزونتر داشتن

گنج شونه گنج جو خوشتر کدام انصاف ده
طعم شکر داشتن یا طمع شکر داشتن

در سر هر نیش خاری صد هزاران جنتست
چند باید دیده نابینا چو عبهر داشتن

مردم چشم جهان شو تا توان در چشم خلق
خویش را در عین تاریکی منور داشتن

دیدن خلقست فرض و دیدن حق فرض تر
دیده باید گاه احول گاه اعور داشتن

ظل یزدان بایدت بر فرق نه ظل همای
تا توانی عرش را در زیر شهپر داشتن

پرتو حقست در هر چیز ماهی شو به طبع
تا ز آب شور یابی طعم کوثر داشتن

کوش قاآنی که رخش هستی آری زیر ران
چند خواهی چون امیران اسب و استر داشتن

تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار
ورنه عیسی می نشاید شد ز یک خر داشتن

میخ مرکب را به گل زن نه به دل کاسان بود
در لباس خسروی خود را قلندر داشتن

دل سرای حق بود در سرو بالایان مبند
سرو را پیوند نتوان با صنوبر داشتن

غوطه گه در آتش دل زن گهی در آب چشم
خویش باید گاه ماهی گه سمندر داشتن

گوهر جان را به دست آور که زنگی بچه را
می نیفزاید بها از نام جوهر داشتن

هم دو جعفر بود کاین صادق بد آن کذاب بود
نیست تنها صادقی در نام جعفر داشتن

چون قلم از سر قدم ساز از خموشی گفتگو
گر نمی خواهی سیه رویی چو دفتر داشتن

رستگاری جوی تا در حشر گردی رستگار
رستگاری چیست در دل مهر حیدر داشتن

همچو احمد پای تا سر گوش باید شد ترا
تا توانی امتثال حکم داور داشتن

امر حق فوریست باید مصطفی را در غدیر
از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن

بایدش دست خدا را فاش بگرفتن به دست
روبهان را آگه از سهم غضنفر داشتن

ذات حیدر افسر لولاک را زیبد گهر
تاج را نتوان شبه بر جای گوهر داشتن

از تعصب چند خواهی بر سپهر افتخار
نحس اکبر را به جای سعد اکبر داشتن

نیستی معذور بالله گرت باید ز ابلهی
عیسی جان بخش را همسنگ عازر داشتن

ای کم از سگ تا کی این آهو که خواهی از خری
شیر را همسایه با روباه لاغر داشتن

شیر مردی چون علی را تاج سلطانی سزاست
وان زنان را یک دو گز شلوار و معجر داشتن

طفل هم داند یقین کاندر مصاف پور زال
پیر زالی را نشاید درع و مغفر داشتن

خجلتت ناید ربودن خاتم از انگشت جم
وانگه آن را زیب دست دیو ابتر داشتن

در بر داود کز مزمار کوه آرد به وجد
لولیان را کی سزد در دست مزهر داشتن

زشت باشد نزل های آسمانی پیش روی
همچو بیماران نظر سوی مزور داشتن

چون صراط المستقیمت هست تا کی ز ابلهی
دیده در فحشاء و دل در بغی و منکر داشتن

نعشت ار در گل رود خوشتر گرت بایست چشم
با فروغ مهر خاور در سه خواهر داشتن

گر چو کودک وارهی از ننگ ظلمات ثلاث
آفرین ها بایدت بر جان مادر داشتن

بر زمین نام علی از نوک ناخن بر نگار
تا توانی نقش دل بر گل مصور داشتن

شمع بودن سود ندهد شمس شو از مهر او
تا توانی روی گیتی را منور داشتن

ذره یی از مهر او روشن کند آفاق را
چند باید منت از خورشید خاور داشتن

عطرسایی چند برخود رمزی از خلقش بگو
تا توانی مغز گیتی را معطر داشتن

رقصد از وجد و طرب خورشید در وقت کسوف
زانکه خواهد خویش را همرنگ قنبر داشتن

علم ازو آموز کاسانست با تعلیم او
نه صحیفه آسمان را جمله از بر داشتن

مهر او سرمایه آمال کن گر بایدت
خویش را در عین درویشی توانگر داشتن

طینت خویش ار حسن خواهی بباید چون حسین
در ولای او ز خون در دست ساغر داشتن

پشت بر وی کرد روزی مهر در وقت غروب
تا ابد باید ز بیمش چهره اصفر داشتن

زورق دین را به بحر روزگار از بیم غرق
ز آهنین شمشیر او فرضست لنگر داشتن

روی خود را روزی او از شرق سوی غرب تافت
رجعت خورشید را بایست باور داشتن

ای خلیفه مصطفی ای دست حق ای پشت دین
کافرینش را ز تست این زینت و فر داشتن

خشم با خصمت کند مریخ یا سرمست تست
کز غضب یا سکر خیزد دیده احمر داشتن

غالیان گویند هم خود موسئی هم سامری
بهر گاو زر چه باید جنگ زرگر داشتن

چرخ هشتم خواست مداحت چو قاآنی شود
تا تواند ملک معنی را مسخر داشتن

عقل گفت این خرده کوکب های زشت خود بپوش
نیست قاآنی شدن صورت مجدر داشتن

گیتی ار کوهی شود از جرم بالله می توان
کاهی از مهر تو با آن که برابر داشتن

کی تواند جز تو کس در نهروان هفتاد نهر
جاری از خون بداندیشان کافر داشتن

کی تواند جز تو کس یک ضربت شمشیر او
از عبادت های جن و انس برتر داشتن

کی تواند جز تو کس در روز کین افلاک را
پر خروش از نعره الله اکبر داشتن

کی تواند جز تو کس در عهد مهد از پردلی
اژدهایی را به یک قوت دو پیکر داشتن

شاه ما را میر شاهان کن که باید مر ترا
هم ز شاهان لشکر و هم میر لشکر داشتن

خسرو غازی محمد شه که در سنجار دهر
ننگش آید خویش را همسنگ سنجر داشتن

رشکم آید مدح او گویم که شاهان بشنوند
گر گدایان گنج را باید مستر داشتن

نه خجل گردم ز مدح او که دانم ذره را
نیست امکان مدح مهر چهر خاور داشتن

سال عمرش قرنها بادا ز حشر آنسو ترک
تا که برهد ز انتظار روز محشر داشتن

شه چو اسکندر جوان و خواجه همچون خضر پیر
ای سکندر لازمست این خضر رهبر داشتن

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=1361

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند