“شیر بیشه ابداع سر ز بیشه بیرون کرد
عقل پیر را از بیم دل دو نیم و مجنون کرد”

اشعار آیت الله غروی اصفهانی - آیت الله کمپانیآیت الله غروى اصفهانى ، دیوان کمپانی ، مدایح و مراثی

شعر درباره و در مدح امیرالمؤمنین على علیه السلام

شیر بیشه ابداع سر ز بیشه بیرون کرد
عقل پیر را از بیم دل دو نیم و مجنون کرد

بیرق ضلالت را سرنگون و وارون کرد
رایت هدایت را بر فراز گردون کرد

چهره حقیقت را همچو لاله گلگلون کرد
داده گلشن دین را جویبار تیغش آب

لاله زار یاسین را کرده خرم و شاداب
شمع بزم آئین را کرده مهر عالمتاب

داده داد تمکین را روز خیبر و احزاب
در احد فداکارى از شما افزون کرد

بازوى قویمندش بسکه داد قوت داد
در حرم خداوندش افسر فتوت داد

با حبیب دلبندش رتبه اخوت داد
همچو نى بهر بندش نغمه نبوت داد

در حرم جهانى رامست خویش و مفتون کرد
تا به تیغ خون آشام داد عشق و مستى داد

در سران بد فرجام داد ضرب دستى داد
در برابر اصنام داد حق پرستى داد

تا به پیکر اسلام داد روح و هستى داد
تا که دین و آئین را چون هما همایون کرد

ساز دست و شمشیرش تا ابد در آواز است
گوئى از بم و زیرش زهره نغمه پرداز است

شمع تیغ سر گیرش تا فلک سرافراز است
در فضاى تدویرش دست و سر به پرواز است

کو زبان که تا گویم دست و تیغ او چون کرد؟
برق تیغ خون ریزش بر سران عالم زد

شعله شرر بیزش بر روان اعظم زد
دود آتش تیزش طعنه بر جهنم زد

بازوى دلاویزش عرش و فرش بر هم زد
تا صراط ایمان را مستقیم و موزون کرد

آفتاب نورانى روز بدر کرد اشراق
یا که سیف ربانى جلوه کرد در آفاق

آنکه در سر افشانى روز بزم طاق
با قضاى یزدانى همعنان و هم میثاق

با قدر خداوندش از نخست مقرون کرد
ذوالفقار آتشبار بر قریش آتش زد

تا بگنبد دوار شعله کشا کش زد
شور برق آن بتار سران سر کش زد

تا که سکه اقرار بر قلوب بى غش زد
تا کتاب هستى را همچو مکنون کرد

چون بدعوت وحدت مظهر احد آمد
نقش رایت نصرت یا على مدد آمد

رو بلافتى رتبت ، پیر بیخرد آمد
کفر محض بدفطرت پور عبدود آمد

قطره عرض اندامى بر محیط جیحون کرد
عزم رزم بر سر داشت باسر سران یکسر

پا بمرک خود برداشت شد چو بگل اندر
گرچه کوه پیکر داشت شد ز کاه هم کمتر

دل که آن دلاور داشت همچو آهنین پیکر
آبشد چنان کز سر هر چه داشت بیرون کرد

کلک تیغ جانکاهى نقش خاک راهش کرد
از فراز خود خواهى سرنکون بچاهش کرد

خرمنى ز گمراهى برق زد تباهش کرد
ضربت یداللهى کوه بود و کاهش کرد

پنجه خداوند ش غرق لجه خون کرد
پیل مست لب پر کف عزم شیر شیران کرد

یا ز ابلهى مرحب روبه میر میدان کرد
روز عمر خود را شب یا که خانه ویران کرد

تیره بخت بد کوکب ، آرزوى نیران کرد
یا که پنجه بى مغز موهومش در محیط هامون کرد

آسمان و هفت اختر حلقه در کویش
چرخ را کند چنبریک اشاره زا برویش

چیست قلعه خیبر با کمند نیرویش ؟
چیست کندن آندرپیش زور بازویش ؟

آنچه ناید اندرو هم آن یمین میمون کرد
تا بحلقه در شد آشنا دو انگشتش

قلعه هاى خیبر شد همچو موم در مشتش
هر که را برابر شد تیغ سر زد از پشتش

ور زپیش او در شد صیحه قضا کشتش
قلعه را ز کشتارش همچو فلک مشحون کرد

رفت کشتى ایمان در احد چه در گرداب
بود از جگر نالان یا على مرا دریاب

دست و تیغ سر افشان ، کرد همتى نایاب
تا بعرصه میدان شد دل دلیران آب

روزگار دشمن را تیره و دگرگون کرد
آستین چه بالا زد آسمان بزیر آمد

تا قدم بهیجا زد شید در نفیر آمد
تیغ را بهر جا زد مرگ در صفیر آمد

بر سر سران پا زد تا سرسریر آمد
مسند نبوت را استوار و مامون کرد

فاتح ولایت بود خاتم النبیین را
مصدر عنایت بود صادر نخستین را

رایت هدایت بود هادى المضلین را
قلعه حمایت بود ملک دین و ایمان را

با پیمبرش ایزد چون کلیم و هارون کرد
مفتقر بصد خجلت و ثنا آورد

وز فریضه ذمت شمه اى بجا آورد
در بر ولى نعمت تحفه گدا آورد

بر در فلک حشمت مورى التجا آورد
پاى را بامیدى از گلیم بیرون کرد

شیر بیشه ابداع سر ز بیشه بیرون کرد

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=5451

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند