هر که گدائی ز آستان تو آموخت
دولتی اندوختی که شاه ندارد

اشعار آیت الله غروی اصفهانی - آیت الله کمپانیآیت الله غروی اصفهانی (مفتقر) » دیوان کمپانی » غزلیات (غزل ۷۷)

سینۀ تنگم مجال آه ندارد
جان بهوای لب است و راه ندارد

گوشۀ چشمی به سوی گوشه نشین کن
زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد

گرچه سیه رو شدم غلام تو هستم
خواجه مگر بندۀ سیاه ندارد

از گنه من مگو که زادۀ آدم
ناخلف استی اگر گناه ندارد

هر که گدائی ز آستان تو آموخت
دولتی اندوختی که شاه ندارد

گنج تجلی ز کنج خلوت دل جو
نیک نظر کن که اشتباه ندارد

پیر خرد گر بخلوت تو برد پی
جز در آن خانه خانقاه ندارد

مهر تو در هر دلی که کرد تجلی
داد فروغی که مهر و ماه ندارد

مهر گیاه است حاصل دل عاشق
آب و گل ما جز این گیاه ندارد

مفتقر از سر عشق دم نتوان زد
سر برود زانکه سرّ نگاه ندارد

بین الحرمین کربلا

السلام علیک یا قمربنی هاشم (ع)

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=2776

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند