“بیش از این نشاید تن زیر بار هجران داد”

اشعار آیت الله غروی اصفهانی - آیت الله کمپانیآیت الله غروى اصفهانى » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی (بخش ۱)

شعر به مناسبت ولادت امام زمان (عج)

فیض روح قدسى باز طبع مرده را جان داد
عندلیب نطقم را دستگاه دستان داد
بلبل غزل خوان را جاى در گلستان داد
طوطى شکر خا را ره بشکر ستان داد

کام تشنه ما را خضر آب حیوان داد

موج عشق بى پایان قطره را بدریا برد
باد، مشت خاکى را برتر از ثریا برد
دستبرد اسکندر هر چه داشت دارا برد
عشق یار شهر آشوب عقل را بیغما برد

از تنم توانائى برد و آه سوزان داد

آسمان بازادى کوس خیر مقدم زد
زهره با دو صد شادى نغمه دمادم زد
عشرت خدا دادى ساز عیسوى دم زد
صورت پریزادى راه نسل آدم زد

فتنه رخش بر باد نقد دین و ایمان داد

شمع شاهد و حدت باز در تجلى شد
نقش باطل کثرت محو لا و الا شد
تا که رایت نصرت زیب دوش مولا شد
ساز نغمه عشرت تا بعرش اعلى شد

عیش و کامرانى را شاه عشق فرمان داد

شاد باش اى مجنون صبح شام غم آمد
با قدى بسى موزون لیلى قدم آمد
اسم اعظم مکنون مظهر اتم آمد
گنج گوهر مخزون معدن کرم آمد

تخت پادشاهى را عز و شان شایان داد

آفتاب لاهوت از مشرق ازل سر زد
تا ابد شرر اندر آفتاب خاور زد
باز سینه سینا شعله از جگر بر زد
باز پور عمران را مرغ شوق دل پر زد

دور باش غیرت داد در حریم امکان داد

صورتى نمایان شد از سرادق معنى
طلعتى بسى زیبا قامتى بسى رعنا
فرق فرقدان سایش زیب تاج کرمنا
رانده رفرف همت تا مقام اوادنى

بزم ((لى مع الله )) را رونقى بپایان داد

سر مستسر آمد در مظاهر اعیان
غیب مستتر آمد در مشاهد عرفان
شاه مقتدر آمد در قلمرو امکان
سیر منتصر آمد در ممالک امکان

درد دردمندان را حق صلاى درمان داد

آنکه نسخه ذاتش دفتر کمالاتست
مصحف کمالاتش محکمات آیاتست
اولین مقاماتش منتهى النهایاتست
طور نور و میقاتش پرتوى از آن ذاتست

جلوه دلارایش جان گرفت و جانان داد

مبدء حقیقت را اوست اولین مشتق
خطه طریقت را اوست هادى مطلق
مسند شریعت را اوست حجت بر حق
کشور طبیعت را اوست صاحب سنجق

بندگان او را حق حشمت سلیمان داد

بزم غیب مکنون را اوست شاهد مشهود
ذات حق بیچون را اوست فیض نامحدود
عاشقان مفتون را اوست غایت مقصود
دوستان دلخون را اوست مهدى موعود

در قلوب مشتاقان نام نامیش جان داد

اى ز ماه تا ماهى بندگان فرمانت
مسند شهنشاهى لایق غلامانت
بزم لى مع اللهى خلوتیست شایانت
جلوه اى بکن گاهى تا شویم قربانت

جان ز کف توان داد لیک یار نتوان داد

اى حجاب ربانى تا بچند پنهانى
اى تو یوسف ثانى تا بکى بزندانى
شد محیط امکانى همچو شام ظلمانى
جلوه کن باسانى همچو صبح نورانى

بیش از این نشاید تن زیر بار هجران داد

شعر ولادت امام زمان(عج) - بیش از این نشاید تن زیر بار هجران داد

 

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=3038

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند