” غرق آوازیم و بلبل رفته است
بوی گل میآید و گل رفته است “
غرق آوازیم و بلبل رفته است
بوی گل میآید و گل رفته است
ای جماعت خاکِ غم برسرکنید
هجرت خورشید را باور کنید
سوختم، یاران، سرا پا سوختم
درغم فرزند زهرا سوختم
خواب بودم، فکر امروزم نبود
سنگ بودم، گرمی وسوزم نبود
کوعصای دست ما، کو رهبرم؟
کو چراغ و نور چشمان ترم؟
زهر نوشاندند برآن خوب هم
چشم را بست ای خدا، یعقوب هم
شرمساران، سینه را آتش زنید
آب را، آیینه را، آتش زنید
ای قلم، لختی ملامت کن مرا
ای غم، ای اندوه، راحت کن مرا
ای سپیداران عاشق خم شوید
با سیه پوشیدگان همدم شوید
سوگواران، عقده دل وا کنید
ای عزیزان آه و وایلا کنید
برسرخود خاک و خاکستر زنید
سینه کافی نیست، پس بر سر زنید
من گُلی گم کردهام چون آفتاب
گل مگو، چشم و چراغ انقلاب
عشق از ما سخت طاقت برده است
چشم ها دریای باران خورده است
چشم های عاشقان خون شد، خدا
قلب ها از سینه بیرون شد، خدا
ای خدا انبوه یاران آمدند
دسته های داغداران آمدند
دست ها، ای دست های سوگوار
سینه ها، ای سینه های داغدار
چشم ها، ای چشم های خون شده
گر قیامت نیست آخر، چون شده؟
ای عزاداران، عزاداری کنید
رود رود از چشم ها جاری کنید
قایق دل ماند و پاروها شکست
ای خدا بال پرستوها شکست
خون چکان گردید زخم شانه ها
شعله افتاده است در پروانه ها
وای من از درد، درد روزها
وای من از روزها و سوزها
جرأتی باید که سر بالا کنیم
بیخجالت چشمها را وا کنیم
بدون دیدگاه