“پردهای کاندر برابر داشتند
وقت آمد پرده را بر داشتند”
عمان سامانی » گنجیه الاسرار (بخش ۲)
شعر عمان سامانی در ستایش امام حسین (ع)
« شراب عشق »
در بیان تجلی امام حسینبنعلی علیهالسلام و اظهار شأن و مراتب بر ما سوی و عرض امانت عشق وشدت طلب به اندازهی استعداد در هر یک و خیمه زدن تمامیت آن در ملک وجود انسانی به مصداق آیۀ «انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا.»
بخش نخست
پردهای کاندر برابر داشتند
وقت آمد پرده را بر داشتند
ساقی ای با ساغری چون آفتاب
آمد و عشق اندر آن ساغر شراب
پس ندا داد او نه پنهان، برملا
کالصلا ای باده خواران الصلا
همچو این می خوشگوار و صاف نیست
ترک این می گفتن از انصاف نیست
حبذازین می که هر کس مست اوست
خلقت اشیا مقام پست اوست
هرکه این می خورد جهل از کف بهشت
گام اول پای کوبد در بهشت
جملۀ ذرات از جا خاستند
ساغر می را ز ساقی خواستند
بار دیگر آمد از ساقی صدا
طالب آن جام را بر زد، ندا
ای که از جان طالب این بادهیی
بهر آشامیدنش آمادهیی
گرچه این می را دو صد مستی بود
نیست را سرمایۀ هستی بود
از خمار آن حذر کن کاین خمار
از سرمستان برون آرد دمار
در دو رنج و غصه را آماده شو
بعد از آن آمادۀ این باده شو
این نه جام عشرت این جام ولاست
درد او در دست وصاف او بلاست
بر هوای او نفس هر کس کشید
یک قدم نارفته پا را پس کشید
سرکشید اول به دعوی آسمان
کاین سعادت را بخود بردی گمان
ذرهیی شد ز آن سعادت کامیاب
ز آن بتابید از ضمیرش آفتاب
جرعهیی هم ریخت ز آن ساغر بهخاک
ز آن سبب شد مدفن تن های پاک
ترشد آن یک را لب این یک را گلو
وز گلوی کس نرفت آن می فرو
فرقهی دیگر به بوقانع شدند
فرقهیی از خوردنش مانع شدند
بود آن می از تغیر در خروش
در دل ساغر چو می در خم بهجوش
چون موافق با لب همدم نشد
آنهمه خوردند واصلا کم نشد
جلوهای کردرخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد (حافظ)
چه ملک را که عقل خالص است و از شهوت محروم، این مرتبه حاصل نیست.
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
بیار جام شرابی به خاک آدم ریز (حافظ)
و حیوان را که شهوت صرف و از عقل بی نصیب این منزله و مرتبه را واصل نه. حیوان را خبر از عالم انسانی نیست- وجود انسانی هر دو جنبه را داراست.
بخش دوم
باز ساقی برکشید از دل خروش
گفت ای صافی دلان درد نوش
مرد خواهم همتی عالی کند
ساغر ما را ز می خالی کند
انبیا و اولیا را با نیاز
شد بهساغر، گردن خواهش دراز
جمله را دل در طلب چون خم بجوش
لیک آن سر خیل مخموران خموش
سر ببالا یکسر از برنا و پیر
لیک آن منظور ساقی سر بزیر
هریک از جان همتی بگماشتند
جرعهیی از آن قدح برداشتند
باز بود آن جام عشق ذوالجلال
همچنان دردست ساقی مال مال
جام بر کف؛ منتظر ساقی هنوز
اللّه اللّه غیرت آمد غیر سوز
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی آدم ازوست (حافظ)
در اینجا مقصود انسان کامل و حضرت ولی است و منظور از اشاره ساقی ازلیست.
بخش سوم
ساقیا لبریز کن ساغر ز می
انتظار باده خواران تا بهکی
تازه مست جورکش را دور کن
می بساغر تا بخط جور کن
می به شط بصره و بغداد ده
نی بهخط بصره و بغداد ده
شط می را جز شناور بط نیم
از حریفان فرودین خط نیم
مدعی خواست که آید بتماشا گه راز
دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد (حافظ)
و در استشفاء عارف به اکتاب معارف به لسان اهل ذوق گوید
بخش چهارم
باز ساقی گفت تا چند انتظار
ای حریف لاابالی سر برآر
ای قدح پیما درآ، هوئی بزن
گوی چوگانت سرم، گوئی بزن
چون بهموقع ساقیش درخواست کرد
پیر میخواران ز جا، قد راست کرد
زینت افزای بساط نشأتین
سرور و سر خیل مخموران حسین
گفت آنکس را که میجویی منم
باده خواری را که میگویی منم
شرط هایش را یکایک گوش کرد
ساغر می را تمامی نوش کرد
باز گفت از این شراب خوشگوار
دیگرت گر هست یک ساغر بیار
سایهی معشوق گرافتاد بر عاشق چه شد
ما باو محتاج بودیم او بما مشتاق بود (حافظ)
و در اینجا مقصود حسینی استعدادست که در طریق جانبازی طاق و در قانون خانه پردازی زبده و اکمل عشاقاست.
بخشی از کلام فوق عمان سامانی را حسامالدین سراج در آلبوم وداع۱ در قطعات شماره ۲ و ۳ آن با عناوین (آئینه و عشق) و (بادۀ الست) در سال ۱۳۸۶ اجراء کرده است.میتوانید هر ۲ قطعات موسیقایی آلبوم وداع۱ را از وبگاه حرفمحبت به صورت آنلاین گوش دهید و یا دانلود کنید.
بدون دیدگاه