“نماز کردم و از بیخودی ندانستم
که در خیال تو عقد نماز چون بستم”

اشعار سعدی شیرازیسعدی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۳۶۵)

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم

کجا روم که بمیرم بر آستان امید
اگر به دامن وصلت نمی‌رسد دستم

شگفت مانده‌ام از بامداد روز وداع
که برنخاست قیامت چو بی تو بنشستم

بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
یکی منم که ندانم نماز چون بستم

نماز کردم و از بیخودی ندانستم
که در خیال تو عقد نماز چون بستم

نماز مست شریعت روا نمی‌دارد
نماز من که پذیرد که روز و شب مستم

چنین که دست خیالت گرفت دامن من
چه بودی ار برسیدی به دامنت دستم

من از کجا و تمنای وصل تو ز کجا
اگر چه آب حیاتی هلاک خود جستم

اگر خلاف تو بوده‌ست در دلم همه عمر
نه نیک رفت خطا کردم و ندانستم

بکش چنان که توانی که سعدی آن کس نیست
که با وجود تو دعوی کند که من هستم

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم-نماز کردم و از بیخودی ندانستم

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=38741

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند