“سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت”

“دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت”

اشعار سعدی شیرازیسعدی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۱۵۳)

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت

تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی
کس دیگر نتواند که بگیرد جایت

همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت

روزگاریست که سودای تو در سر دارم
مگرم سر برود تا برود سودایت

قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری
که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت

دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار
تا فرورفت به گل پای جهان پیمایت

چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص
گر تأمل نکند صورت جان آسایت

دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت

روز آنست که مردم ره صحرا گیرند
خیز تا سرو بماند خجل از بالایت

دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت

عاشق صادق دیدار من آن گه باشی
که به دنیا و به عقبی نبود پروایت

طالب آنست که از شیر نگرداند روی
یا نباید که به شمشیر بگردد رایت

دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=44307

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند