در ادامه درس مثنوی به بخش ۷۰ ام بر اساس شمارش اشعار دفتر اول مثنوی و بخش ۱۳۴ تا ۱۳۷ ام بر اساس فایلهای صوتی درس مثنوی توسط آیت الله محمدرضا رنجبر میرسیم که به تفسیر ابیات ۱۲۵۶ ام تا ۱۲۹۰ ام از دفتر اول مثنوی میپردازد.
تفسیر بخش ۷۰ دفتر اول مثنوی “پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید”
“چونک نزد چاه آمد شیر دید
کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید“
بخش اول – بخش دوم – بخش سوم – بخش چهارم – بخش پنجم – بخش ششم – بخش هفتم – بخش هشتم – بخش نهم – بخش دهم – بخش یازدهم – بخش دوازدهم – بخش سیزدهم – بخش چهاردهم – بخش پانزدهم – بخش شانزدهم
مثنوی معنوی، دفتر اول (بخش ۷۰)
“پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید”
چونک نزد چاه آمد شیر دید
کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید
گفت پا واپس کشیدی تو چرا
پای را واپس مکش پیش اندر آ
گفت کو پایم که دست و پای رفت
جان من لرزید و دل از جای رفت
رنگ رویم را نمیبینی چو زر
ز اندرون خود میدهد رنگم خبر
حق چو سیما را معرف خواندهست
چشم عارف سوی سیما ماندهست
رنگ و بو غماز آمد چون جرس
از فرس آگه کند بانگ فرس
بانگ هر چیزی رساند زو خبر
تا بدانی بانگ خر از بانگ در
گفت پیغامبر به تمییز کسان
مرء مخفی لدی طیاللسان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رنگ رو از حال دل دارد نشان
رحمتم کن مهر من در دل نشان
رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر
بانگ روی زرد دارد صبر و نکر
در من آمد آنک دست و پا برد
رنگ رو و قوت و سیما برد
آنک در هر چه در آید بشکند
هر درخت از بیخ و بن او بر کند
در من آمد آنک از وی گشت مات
آدمی و جانور جامد نبات
این خود اجزا اند کلیات ازو
زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا جهان گه صابرست و گه شکور
بوستان گه حله پوشد گاه عور
آفتابی کو بر آید نارگون
ساعتی دیگر شود او سرنگون
اختران تافته بر چار طاق
لحظه لحظه مبتلای احتراق
ماه کو افزود ز اختر در جمال
شد ز رنج دق او همچون خیال
این زمین با سکون با ادب
اندر آرد زلزلهش در لرز تب
ای بسا که زین بلای مر دریگ
گشته است اندر جهان او خرد و ریگ
این هوا با روح آمد مقترن
چون قضا آید وبا گشت و عفن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آب خوش کو روح را همشیره شد
در غدیری زرد و تلخ و تیره شد
آتشی کو باد دارد در بروت
هم یکی بادی برو خواند یموت
حال دریا ز اضطراب و جوش او
فهم کن تبدیلهای هوش او
چرخ سرگردان که اندر جست و جوست
حال او چون حال فرزندان اوست
گه حضیض و گه میانه گاه اوج
اندرو از سعد و نحسی فوج فوج
از خود ای جزوی ز کلها مختلط
فهم میکن حالت هر منبسط
چونک کلیات را رنجست و درد
جزو ایشان چون نباشد رویزرد
خاصه جزوی کو ز اضدادست جمع
ز آب و خاک و آتش و بادست جمع
این عجب نبود که میش از گرگ جست
این عجب کین میش دل در گرگ بست
زندگانی آشتی ضدهاست
مرگ آنک اندر میانش جنگ خاست
لطف حق این شیر را و گور را
الف دادست این دو ضد دور را
چون جهان رنجور و زندانی بود
چه عجب رنجور اگر فانی بود
خواند بر شیر او ازین رو پندها
گفت من پس ماندهام زین بندها
بدون دیدگاه