در ادامه درس مثنوی به بخش ۸۵ و ۸۶ ام بر اساس شمارش اشعار دفتر اول مثنوی و بخش ۱۷۰ تا ۱۷۳ ام بر اساس فایلهای صوتی درس مثنوی توسط آیت الله محمدرضا رنجبر میرسیم که به تفسیر ابیات ۱۵۷۵ ام تا ۱۶۰۲ ام از دفتر اول مثنوی میپردازد.
تفسیر بخش ۸۵ دفتر اول مثنوی “صفت اجنحهٔ طیور عقول الهی”
تفسیر بخش ۸۶ دفتر اول مثنوی “دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت و پیغام رسانیدن از آن طوطی“
“قصه طوطی جان زین سان بود
کو کسی کو محرم مرغان بود”
بخش اول – بخش دوم – بخش سوم – بخش چهارم – بخش پنجم – بخش ششم – بخش هفتم – بخش هشتم – بخش نهم – بخش دهم – بخش یازدهم – بخش دوازدهم – بخش سیزدهم – بخش چهاردهم – بخش پانزدهم – بخش شانزدهم
مثنوی معنوی، دفتر اول (بخش ۸۵)
“صفت اجنحهٔ طیور عقول الهی”
قصه طوطی جان زین سان بود
کو کسی کو محرم مرغان بود
کو یکی مرغی ضعیفی بیگناه
و اندرون او سلیمان با سپاه
چون بنالد زار بیشکر و گله
افتد اندر هفت گردون غلغله
هر دمش صد نامه صد پیک از خدا
یا ربی زو شصت لبیک از خدا
زلت او به ز طاعت نزد حق
پیش کفرش جمله ایمانها خلق
هر دمی او را یکی معراج خاص
بر سر تاجش نهد صد تاج خاص
صورتش بر خاک و جان بر لامکان
لامکانی فوق وهم سالکان
لامکانی نه که در فهم آیدت
هر دمی در وی خیالی زایدت
بل مکان و لامکان در حکم او
همچو در حکم بهشتی چار جو
شرح این کوته کن و رخ زین بتاب
دم مزن والله اعلم بالصواب
باز میگردیم ما ای دوستان
سوی مرغ و تاجر و هندوستان
مرد بازرگان پذیرفت این پیام
کو رساند سوی جنس از وی سلام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثنوی معنوی، دفتر اول (بخش ۸۶)
“دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت و پیغام رسانیدن از آن طوطی”
چونک تا اقصای هندستان رسید
در بیابان طوطیی چندی بدید
مرکب استانید پس آواز داد
آن سلام و آن امانت باز داد
طوطیی زان طوطیان لرزید بس
اوفتاد و مرد و بگسستش نفس
شد پشیمان خواجه از گفت خبر
گفت رفتم در هلاک جانور
این مگر خویشست با آن طوطیک
این مگر دو جسم بود و روح یک
این چرا کردم چرا دادم پیام
سوختم بیچاره را زین گفت خام
این زبان چون سنگ و هم آهن وشست
وانچ بجهد از زبان چون آتشست
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف
زانک تاریکست و هر سو پنبهزار
درمیان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
جانها در اصل خود عیسیدمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جانها بر خاستی
گفت هر جانی مسیحآساستی
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان
هرکه صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپستر رود
بدون دیدگاه