“من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی”
“دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی”
سعدی ، دیوان اشعار ، غزلیات (غزل ۶۰۷)
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلوم است و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
غزل “من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی” سعدی را زندهیاد استاد محمدرضا شجریان در آلبوم “غوغای عشقبازان” و در قطعه دوم آن با عنوان “آواز بر قطعه دیدار” خوانده است. میتوانید آهنگ آواز بر قطعه دیدار را از حرف محبت گوش دهید و یا دریافت کنید.
بدون دیدگاه