حسین منزوی :

“هم چو خامُشان ، بسته ام زبان
حرف من بخوان ، از اشاره ها”

شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره ها

هم چو خامُشان ، بسته ام زبان
حرف من بخوان ، از اشاره ها

قصه ی مرا ، بشنوی تو هم
بشنوند اگر ، سنگ خاره ها

” شعر با ستاره ها “

حسین منزوی :

شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره ها

هم چو خامُشان ، بسته ام زبان
حرف من بخوان ، از اشاره ها

قصه ی مرا ، بشنوی تو هم
بشنوند اگر ، سنگ خاره ها

ما ز اصل و اسب ، اوفتاده ایم
ما پیاده ایم ، ای سواره ها !

ای لهیب غم ! آتشم مزن
خرمنم مسوز ، از شراره ها

دور بسته را ، فصل خسته را
دوره می کنم ، با دوباره ها

image

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=13075

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند