“بر آستان تو دل پایمال صد دردست
ببین که دست غمت بر سرم چه آوردست”

“دهان غنچه فروبسته ماند در شب باغ
که صبح خنده گشا روی ازو نهان کردست”

اشعار امیرهوشنگ ابتهاج (ه الف سایه)امیرهوشنگ ابتهاج » دیوان اشعار » غزلیات

شعر شبگرد

بر آستان تو دل پایمال صد دردست
ببین که دست غمت بر سرم چه آوردست

هوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ
که بلبلان همه زارند و برگ ها زردست

شب است و اینه خواب سپیده می بیند
بیا که روز خوش ما خیال پروردست

دهان غنچه فروبسته ماند در شب باغ
که صبح خنده گشا روی ازو نهان کردست

چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی
به مردمی که جهان سخت ناجوانمردست

به سوز دل نفسی آتشین بر آرای عشق
که سینه ها سیه از روزگار دم سردست

غم تو با دل من پنجه درفکند و رواست
که این دلیر به بازوی آن هماوردست

دلا منال و ببین هستی یگانه ی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدردست

ز خواب زلف سیاهت چه دم زنم که هنوز
خیال سایه پریشان ز فکر شبگردست

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=27930

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند