“در یکی گفته مکش این شمع را
کین نظر چون شمع آمد جمع را”

شرح و تفسیر مثنوی معنوی توسط استاد آیت‌الله رنجبر بخش سی و هفتم(۳۷)

در یکی گفته مکش این شمع را
کین نظر چون شمع آمد جمع را (۴۷۷)

از نظر چون بگذری و از خیال
کشته باشی نیم شب شمع وصال (۴۷۸)

در یکی گفته بکش باکی مدار
تا عوض بینی نظر را صد هزار (۴۷۹)

که ز کشتن شمع جان افزون شود
لیلی‌ات از صبر تو مجنون شود (۴۸۰)

ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
بیش آید پیش او دنیا و بیش (۴۸۱)

در یکی گفته که آنچت داد حق
بر تو شیرین کرد در ایجاد حق (۴۸۲)

بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر
خویشتن را در میفکن در زحیر (۴۸۳)

مثنوی معنوی»دفتر اول(ادامه بخش ۲۲) – تخلیط وزیر در احکام انجیل

کتاب مثنوی مولوی

گفتاوردی پیرامون (تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال‌الدین محمد بلخى) برگرفته از مقدمه ی جلداول استاد علامه آیت الله محمدتقی جعفری

از آثار ادبى – عرفانى استاد علامه محمدتقى جعفرى تبریزى (۱۳۰۴- ۱۳۷۷ه.ش)، به زبان فارسى است. این شرح پانزده جلدى، کامل است و همه شش دفتر مثنوى مولوى از آغاز تا انجام در چهارده جلد آن، به‌صورت ترتیبى شرح شده است و جلد پانزدهم اختصاص به فهرست‌هاى فنى دارد و در واقع راهنماى موضوعى براى این شرح است.

اهمیت و امتیاز اساسى این شرح، در زاویه دید انتقادى و اجتهادى آن نسبت به مباحث مطرح‌شده در مثنوى و نیز بررسى‌هاى تطبیقى و مقایسه‌اى بین اندیشه‌هاى دانشوران گوناگون مارکسیستى، غربى و اسلامى و آگاهى کافى نسبت به نظریه‌هاى مطرح در مباحث بنیادین اجتماعى، سیاسى، اخلاقى، عرفانى و انسان‌شناسانه است.

این کتاب، شرح ترتیبى مثنوى است و نظم جداگانه‌اى ندارد و بر اساس ابیات دفترهاى شش‌گانه آن تنظیم شده است. دفتر یکم در جلد یک و دو، دفتر دوم در جلد سه و چهار و پنج، دفتر سوم در جلدهاى شش و هفت و هشت و نه، دفتر چهارم در جلدهاى نه و ده و یازده، دفتر پنجم در جلدهاى یازده و دوازده و دفتر ششم در جلدهاى سیزده و چهارده شرح شده است.

گزارش محتوا

براى آشنایى بهتر با این شرح و ویژگى‌هاى آن، باید دانست که نظر شارح، استاد جعفرى درباره مثنوى و سراینده‌اش مولوى، چنین است:

  1. جلال‌الدین مولوی داراى روحى پر از سوز و عشق به «موجود برترین» بوده است و در این حقیقت، هیچ جاى تردید نیست. اگر کسى در این باره به خود اجازه شک بدهد، یا گفته‌هاى این مرد را در کتاب مثنوى به‌طور شایسته درک نکرده است یا مبتلا به غرض‌ورزى است. کیست که کوچک‌ترین گمان کند که این «اى خدا» و «یا رب»هایى که جلال‌الدین مولوى از اعماق روح خویش برمى‌آورد و روح هر مطالعه‌کننده و پژوهنده‌اى را حقیقتاً شعله‌ور مى‌سازد، ساختگى است.[۱]
  2. مولوی مى‌خواهد راه‌هایى را نشان بدهد که همگان بتوانند با استعدادهاى گوناگون، فروغ خداوندى را در همین جهان تاریک و محدود طبیعت دریابند. او مى‌خواهد عظمت روح انسانى را که در حقیقت شعاعى از بارگاه الوهیت است براى سالکان راه حق و حقیقت آشکار سازد و باید گفت در این راه، جلال‌الدین به موفقیت‌هاى عالى نائل شده است؛ بنابراین، اگر پرسیده شود که آیا مولوى در روش علمى و عرفانى خود به یک هدف مشخص رسیده است یا در حال تکاپو و هیجان روانى و بدون رسیدن به مقصود، زندگانى خود را به پایان رسانده است؟ پاسخ روشن است. با مطالعه دقیق کتاب مثنوى در سرتاسر آن مى‌بینیم هدف مشخص و منحصر او، وادار ساختن انسان‌ها به درک حقیقى این جمله است «إنا لله و إنا إلیه راجعون»؛ اگرچه در تکاپو به‌سوى این هدف هیجانات گوناگون دارد و تلاش‌هاى مختلف مى‌کند[۲]
  3. با نظر به مجموع کتاب مثنوى با تمام اطمینان مى‌توان گفت: این کتاب، واقعیات و حقایق زیاد و عمیقى را در بر دارد و جلال‌الدین توانسته است آن‌ها را با هماهنگى اندیشه و هیجان قلب روحانى دریافت کرده و در قالب الفاظ شعرى که گاهى عدم گنجایش آن‌ها کاملا نمودار است، ریخته و بپردازد. در این هماهنگى اندیشه و دل که زمینه اصلى کار او است، اغلب، هیجان و انقلاب روحى این مرد رهنماى اندیشه او گشته، در عالمى از روحانیت غوطه‌ور مى‌گردد که تا کسى خود گام در آن قلمرو نگذارد، هرگز نمى‌تواند حقیقت آن را دریابد. این حالت هیجان روحى که گاهى در ابیات مثنوى به اوج نهایى مى‌رسد چنان ارزش معنوى به کتاب مثنوى مى‌دهد که در هیچ‌یک از آثار عرفانى شرق و غرب از سرودهاى «ودا» گرفته تا اشعار عارفانه «الیوت» شاعر عرفان‌مشرب معاصر انگلستان، دیده نمى‌شود[۳]
  4. استاد محمدتقى جعفرى، این عبارات را از دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، نقل کرده و مورد تأیید قرار داده است که مولوى در مثنوى: «نه ترک شریعت و تسلیم به طامات صوفیه را توصیه مى‌کند و نه گرایش به فقر و عزلت و رهبانیت را تبلیغ مى‌نماید. مرد کامل را کسى مى‌داند که جامع صورت و معنا باشد، بلکه وجود زن و فرزند را نیز حجاب راه نمى‌شناسد و درست مثل یک متکلم، اما به کمک قیاسات تمثیلى و تشبیهات شاعرانه در تایید و اثبات عقاید و مبانى قرآن و اهل شریعت اهتمام مى‌ورزد و قضایایى مانند حقیقت توحید، واقعیت روح، کیفیت حشر و نشر و حدود جبر و اختیار را موافق مذاق اهل شریعت تبیین مى‌کند. بااین‌همه، لُبّ و مغز شریعت را عبارت از عشق مى‌داند» (ارزش میراث صوفیه، ص168 و 169) و بعد افزوده است که مى‌توان گفت جلال‌الدین در کتاب مثنوى، به‌هیچ‌روى مخالفتى با مذهب نشان نمى‌دهد، بلکه مى‌گوید: مذهب، در حقیقت عالى‌ترین و منحصرترین راه ملاقات خداوندى است و انسان بایستى هدف دستورات و فرمان‌هاى دینى را درک کند تا بتواند از دین بهترین استفاده را داشته باشد[۴]
  5. در هیچ‌یک از موارد مثنوی نمى‌توان دید که جلال‌الدین کوچک‌ترین بى‌اعتنایى به دین داشته و آن را به مردم معمولى منحصر نماید. البته چنان‌که گفتیم او مقدارى تفسیرات و تاویلات شخصى درباره گروهى از مفاهیم دینى دارد که براى دیگران مورد پذیرش نیست، ولى این مطلب باعث نمى‌شود که در سطح فرهنگ جهانى و ارزیابى مواریث عمومى اسلام، عظمت کتاب مثنوى را نادیده گرفته، یکى از بزرگ‌ترین آثار فرهنگ اسلامى را به‌طور کلى محکوم و مردود اعلام کنیم. روشن مى‌شود که جلال‌الدین مولوى با کمال واقع‌بینى اعتقاد دارد که تمام شناسایى‌هاى جهان به‌صورت کامل در اختیار و امتیاز کسى قرار نگرفته است و از مقام علمى و روحانى جلال‌الدین بسیار بعید است که در این موضوع، خودش را استثنا کند و بپندارد که تمام مطالبش عین واقع است و کوچک‌ترین خطایى در آن‌ها راه ندارد[۵]
  6. ما نمى‌توانیم ادعا کنیم: هرچه که در کتاب مثنوى آمده است صددرصد مطابق واقع است و کوچک‌ترین خلاف واقعى در آن وجود ندارد. به عقیده ما این‌گونه قضاوت‌هاى افراطى، ضررش کمتر از آن قضاوت‌هاى تفریطى نیست[۶]
  7. از آن جهت که این کتاب داراى مطالب گوناگون و پرمعناست، نمى‌توان گفت این کتاب، فلان اثر مشخص را در فرد یا قلمرو اجتماع ایجاد نموده است، ولى مطلبى را که به‌طور قاطعانه مى‌توان ابراز کرد این است که کتاب مثنوى براى متفکرین، بزرگ‌ترین خدمات را انجام داده است. این خدمت بزرگ عبارت است از توسعه دیدگاه اندیشمندان و کشانیدن آن‌ها به اعماق مطالب و اصول انسانى که قرن‌هاى متمادى براى بشریت مطرح بوده است و همچنین به‌طور اطمینان مى‌توان گفت: مطالعه دقیق و همه‌جانبه مثنوى، در ایجاد حالت روحانى و هیجان عشق به مفاهیم الهى، براى متفکرین سهم بسیار بزرگى داشته است و از آن جهت که سرتاسر مثنوى استشهاد و تفسیر آیات قرآنى و روایات اخلاقى و مربوط به سایر معارف است، توانسته است استقلال اندیشه و هیجان روحى جلال‌الدین مولوى را در برابر سایر مکاتب حفظ نماید[۷]
  8. براى مردم معمولى کتاب مثنوى نتوانسته یک اثر رسمی‌باشد، زیرا چنان‌که گفتیم دشوارى مطالب و کشف روابط ابیات که گاهى فوق‌العاده مشکل به نظر مى‌رسد، همچنین تفسیرات و تاویلات شخصى و سلیقه‌اى که درباره بعضى از مفاهیم و مسائل دینى کرده است، مردم معمولى را از بهره‌بردارى از کتاب مثنوى محروم ساخته است.[۸]
  9. کسى مى‌تواند از کتاب مثنوى بهتر استفاده کند که واجد سه ویژگى ذیل باشد:
    الف) حداقل یک مکتب فلسفى که کلیاتى را در جهان‌بینى پى‌ریزى مى‌کند دیده باشد، لذا کسانى که هیچ‌گونه اطلاعى از مکاتب فلسفى نداشته باشند، با دو اشکال روبه‌رو خواهند گشت: یکى اینکه در کتاب مثنوى، اصطلاحات فلسفى، از قبیل جوهر و عرض و کمیت و کیفیت و هستى و نیستى و تناقض و تضاد و زمان و مکان، با ملاحظه مفاهیم فلسفى آن‌ها فراوان است؛ دیگر اینکه هنگامى که شخصى استعداد جهان‌بینى نداشته باشد، مطالب مولوى را اگرچه درک کند، به‌طور گسیخته خواهد بود و چنین شخصى نمى‌تواند از مجموع کتاب مثنوى یک عده کلیات قانع‌کننده را که به شکل یک مجموعه کلى در شناخت جهان و درک و تثبیت موقعیت خود در هستى ضرورت دارد، به دست آورد.
    ب) اطلاع کافى درباره علوم اسلامى، از قبیل تفسیر و حدیث و اخلاقیات و مسائل کلامى و بلکه تا حدودى آگاهى به حقوق اسلامى؛ زیرا در کتاب مثنوى با این مطالب سروکار پیدا مى‌شود که بدون اطلاع از آن‌ها مقصود جلال‌الدین مولوى روشن نمى‌شود.
    ج) کشش و انجذاب روانى و عشق به دریافت حق جل و علا و شوقِ شناسایى یک‌پارچه بودن جهان هستى در یک وحدت عالى که جهان باعظمت هستى بدون شناسایى آن، فروغ واقعى الهى خود را به هیچ‌کس نشان نخواهد داد، پس اگر کسى بخواهد این کتاب را تنها از نظر علمى درک کند یا فقط با ذوق شاعرانه به مطالعه آن بپردازد، نمى‌گوییم هیچ‌گونه بهره‌ور نخواهد گشت، ولى مى‌توانیم بگوییم مزایاى عمده مطالعه مثنوى را از دست خواهد داد[۹]
  10. روش جلال‌الدین مولوى در کتاب مثنوى مانند روش سایر مؤلفین در کتاب‌هاى خود نیست؛ مؤلفین، معمولا مطالب را فصل‌بندى و تبویب نموده و در هر بابى موضوعى معین را با مسائلى که به‌طور مستقیم یا غیر مستقیم با موضوع مفروض مربوط است، مطرح مى‌کنند؛ درصورتى‌که جلال‌الدین در اول بحث، موضوعى را عنوان مى‌کند و با پیشرفت تدریجى در ابیات به موضوعات دیگرى منتقل مى‌شود که گاهى رابطه میان آن‌ها و موضوع اصلى کاملا روشن و مستقیم و گاهى رابطه، باریک یا غیر مستقیم است. در مواردى، فاصله میان موضوع مفروض و مسائلى که بعد مطرح مى‌سازد، آن‌چنان زیاد است که ارتباط به‌کلى قطع مى‌گردد. این مطلبى است که جلال‌الدین خود کاملا متوجه است و… به این شکل، جلال‌الدین تمام مطالب را که در بررسى یک موضوع مطرح مى‌کند، با همدیگر مربوط مى‌سازد؛ چنان‌که شخص عاشق، اندیشه‌ها و گفتارهایى دارد که براى مردم معمولى، بى‌ارتباط و بى‌پا و بى‌سر جلوه مى‌کند، ولى در واقع همه آن اندیشه‌ها و گفتارها در یک نقطه ایده‌آل که همان معشوق اوست، مربوط مى‌شوند؛ همچنین مطالبى را که جلال‌الدین مطرح مى‌کند به جهت اینکه عشق الهى و غوطه‌ور شدن در الهیات، یگانه هدف ایده‌آل اوست، آن مطالب در معنى کاملا مربوط است، ولى هنگامى که به صحنه اندیشه‌هاى معمولى و گفتارهایى منطقى وارد مى‌شوند، روابط میان آن‌ها گسیخته به نظر مى‌رسد و براى شخص عادى موجب مى‌شود که بگوید جلال‌الدین براى واحدهاى این تداعى معانى در ذهن خود چه رابطه‌اى را برقرار ساخته است؟![۱۰]
  11. با دقت در تمام مثنوى، ارتباط موضوعات را مى‌توان به قرار ذیل برقرار ساخت: مولوى، نخست، درباره موضوعى که مطرح شده است، مقدارى توضیح مى‌دهد و تفسیر و استدلال مى‌کند، سپس یکى از همان واحدهایى که در راه توضیح و تفسیر و استدلال بیان نموده است او را جلب کرده، در پیرامون همان واحد به تحقیق و اندیشه مى‌پردازد که گاهى اهمیت همان واحد از نظر عظمت خیلى بالاتر از اصل موضوعى است که مطرح کرده است. گاهى در همین واحدهایى که در راه تفسیر و توضیح و استدلال، او را به خود متوجه مى‌کند، مسئله دیگرى، مجذوبش مى‌سازد و در نتیجه به بحث و بررسى درباره این نوع از واحدها مى‌پردازد. بعضى اوقات جلال‌الدین در همین واحدها به یاد موضوع اصلى افتاده، دوباره به همان موضوع بازمى گردد؛ بنابراین، بایستى در بررسى مثنوى این نکته کاملا مراعات شود و الا ممکن است عالى‌ترین مطالب در گروهى از ابیات براى مطالعه‌کننده، ابهام‌آمیز جلوه کند[۱۱]
  12. از نظر روانى دلیل این روش (انتقال ذهنى از موضوعى به موضوع دیگر) در کتاب مثنوى، این است که جلال‌الدین با نبوغ فوق‌العاده‌اى که دارد، داراى این مزیت ذهنى نیز هست که مطالب خیلى فراوان، در اغلب حالات، در ذهن او به‌طور خودآگاه وجود داشته و مورد بهره‌بردارى او قرار مى‌گیرد… ولى این نکته را فراموش نکنیم که اغلب داستان‌هایى که جلال‌الدین مطرح ساخته است، با در نظر گرفتن مضامین آن‌ها داراى ارتباط بسیار روشنى با بحث مورد نظر مى‌باشد[۱۲]
  13. آیا همه داستان‌هاى مثنوى واقعیت دارند؟ جلال‌الدین در کتاب مثنوى داستان‌ها و تمثیلات فراوانى آورده و از آن‌ها مطالب بسیار آموزنده استخراج کرده است. آیا همه این داستان‌ها واقعیت داشته است یا نه؟ البته بعضى از داستان‌ها صددرصد واقعیت تاریخى داشته است. منشأ بعضى دیگر، قصه‌هایى است شبیه به داستان منقول در مثنوى. گروه دیگر در هیچ‌یک از منابع دیده نمى‌شود، مانند اینکه على بن ابى‌طالب(ع) به ابن ملجم فرموده است:
    «غم مخور جانا شفیع تو منم مالک روحم نه مملوک تنم»

    در هیچ‌یک از منابع اسلامى چنین مطلبى از امیرالمؤمنین(ع) نقل نشده است. جلال‌الدین در این موارد، در صدد کشیدن تابلویى است که واحدهاى آن را از مجموع معارفى انتخاب مى‌کند که مرکب از درک شخصى و معلومات مورد قبول عموم است.[۱۳]

  14. نتیجه‌اى که از مجموع ملاحظات درباره مثنوى به دست مى‌آید، این است که این کتاب مى‌تواند یکى از عالى‌ترین منابع شهودگرایى و عرفان مثبت بوده باشد، نه وسیله گرایش به عرفان منفى. در توضیح این مطلب، مى‌گوییم: جلال‌الدین در کتاب مثنوى صدها مطلب ارزنده درباره معارف عمومى و الهیات و ارزیابى موجودیت انسانى مطرح کرده است. درباره این مطالب سخنان گوناگون و اندیشه‌هاى متعدد ابراز نموده است. با دقت کافى در آن مطالب، این حقیقت روشن مى‌شود که منظور اصیل جلال‌الدین مولوى و یگانه هدف او نشان دادن راه‌هاى تصفیه و تزکیه روح براى رهسپار شدن به‌سوى خداست. این است عرفان مثبت که مى‌توان با ده‌ها آیات قرآنى و سایر منابع معتبر اسلامى به عظمت و لزوم آن استشهاد کرد[۱۴]
  15. کتاب مثنوى، گاه مسائلى را مطرح مى‌سازد که در ظاهر و با مطالعه گسیخته از سایر مطالب، افراد ساده‌لوح را به عرفان منفى سوق داده و آن‌ها را به زندگانى اجتماعى بى‌علاقه مى‌کند؛ درصورتى‌که با ملاحظه تمام مسائل مورد بحث جلال‌الدین، گرایش به عرفان منفى محکوم است. در موارد فراوانى جلال‌الدین کار و کوشش را براى فرد و نافع بودن را براى اجتماع، با صریح‌ترین لهجه توصیه و تشویق مى‌کند… به‌هیچ‌وجه گمان نمى‌رود که جلال‌الدین با آن اطلاعى که از منطق زندگى و مکتب اسلام دارد، در صدد ترویج عرفان منفى بوده باشد[۱۵]
  16. ملاقات او با شمس تبریزى و علاقه‌مند شدن جلال‌الدین به مقام عرفان شمس، از نظر تاریخى، مدارک فراوانى دارد. مى‌گویند انقلاب روحى جلال‌الدین، معلول همان ملاقات بوده است، ولى معلوم است که شمس تبریزى در تمام دوره زندگانى‌اش تنها با جلال‌الدین ملاقات نکرده است، بلکه اشخاص فراوانى را دیده بود، اما این جلال‌الدین بوده است که استعداد قبلى او از نظر معلومات و آمادگى، چنین تلاطم را مقتضى بوده است.[۱۶]
  17. با اینکه مطالب همه‌جانبه و همگانى زیادى در مثال‌ها و داستان‌هاى مثنوى دیده مى‌شود و خود آن مطالب کشف مى‌کند که او حقیقتاً به هر جمعیتى نالان شده و جفت بدحالان و خوش‌حالان گشته است، بااین‌حال از دوران کودکى و جوانى و میان‌سالى او حرکات خلاف اخلاق و مخالف روش اسلامى در تواریخ ثبت نشده است. بعضى از داستان‌ها را به‌طور افسانه نقل مى‌کنند که احتمال ساختگى و جعل در آن‌ها زیادتر از احتمال واقعیت آن‌هاست و اگر هم فرض کنیم که بعضى از آن داستان‌ها صحت داشته باشد مى‌دانیم که بالاخره این مرد نه دعواى الوهیت داشته است و نه ادعاى پیامبرى، بلکه در موارد فراوانى در مثنوى، اعتراف به «درراه‌بودن» خود مى‌کند؛ به همین جهت نمى‌توان گفت: جلال‌الدین، معصوم بوده است. خطا و اشتباه در فرزندان آدم همواره و در همه افراد جز معصومین وجود داشته است.[۱۷]
  18. کتاب مثنوى از مقوله ایلیاد هومر نیست و مطالبش مانند مطالب هیئت بطلمیوس هم نمى‌باشد که امروز فقط داراى ارزش تاریخى و شایسته بررسى دوران کودکى فرهنگ بشرى بوده باشد. نیز این کتاب را نمى‌توان یک مجموعه ادبى دانست که تنها احساسات دوران معیّن و جامعه مشخصى را اشباع مى‌کند و سپس در قفسه کتابخانه‌ها براى زینت یا فقط به‌عنوان یک جلد کتاب قدیمى مشغول انجام وظیفه مى‌شود و بالاتر از این‌ها، نمى‌توان کتاب مثنوى را به‌عنوان طرح‌کننده یک عده مسائل دوردست و تجریدشده‌اى درباره انسان و جهان تلقى کرد که تنها کارش کمک به ذوق‌پردازى‌هاى عرفانى و فلسفى و ادبى بوده باشد و بهره‌بردارى آینده را از این کتاب منحصر به همین کمک ناچیز نماید[۱۸]
  19. اگر در تحقیق و ارزیابى این کتاب، افراط و تفریط نکنیم… باید بگوییم: کتاب مثنوى براى آینده حتى خیلى دور و طولانى سخنان و حقایقى دارد… مى‌توان گفت پایان عمر طولانى همه کتاب مثنوى همان لحظاتى است که موجودیت روانى این انسان که ما مى‌بینیم به پایان برسد. به این بیان که ما خود جلال‌الدین مولوى زنده را در کتاب مثنوى مى‌توانیم ببینیم که سخن نمى‌گوید و شعر هم نمى‌سراید و ورزش اندیشه هم براه نینداخته است، بلکه او به جهت آن عامل کم‌نظیرى که توانسته است روحش را از همه زنجیرها و قیود محاصره‌کننده رها سازد، به آن مرحله رسیده است که روح زنده یک انسان جوشان و خروشان را در صحنه فرهنگ بشرى براى همیشه به نمایش بگذارد[۱۹]
  20. درباره ریاضت‌ها و شب‌بیدارى‌هاى جلال‌الدین مطالب زیادى نوشته شده است که مجموعاً دلالت مى‌کند به اینکه این مرد تنها به لذت دانستن یک مشت مفاهیم و سپس منعکس ساختن آن‌ها در اذهان افراد شایسته، قناعت نورزیده، بلکه خود در سیر و سلوک گام برداشته است.[۲۰]
  21. یکى از انتقادهاى شارح به مولوى عبارت از آلودگى مثنوى به ادبیات مستهجن در برخى ابیات است. استاد محمدتقى جعفرى با انتقاد از ابیات ناشایست جلال‌الدین مولوى، توضیح مى‌دهد کهجلال‌الدین مولوى این همه حکایات و داستان‌ها را که در مثنوى‌اش آورده است، هدفى جز این نداشته است که افراد انسانى را به‌وسیله محسوس ساختن و واقعى نشان دادن حقایق، به کمالات عالیه انسانى – الهى رهنمون شود، او مرد داستان‌گو نیست، چنان‌که نامیدن جلال‌الدین به نام یک شاعر هنرمند معمولى، بدترین تحقیر و توهین به شخصیت او مى‌باشد… و او با داشتن آن روان پرهیجان روحانى، نمى‌بایست خود را به درجه پست مستهجن‌گویى ساقط کند. آن شخصیتى که مى‌گوید:
    «من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح آن یارى که او را یار نیست»
    «اى خدا اى فضل تو حاجت‌روا با تو یاد هیچ‌کس نبود روا»
    «قطره دانش که بخشیدى ز پیش متصل گردان به دریاهاى خویش»
    «قطره علم است اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن»
    «از خدا جوییم توفیق ادب بى‌ادب محروم ماند از لطف رب»

    و تعلیم و تربیت مردم را به عهده گرفته، نباید سبک و زشت صحبت کند و از سوى دیگر اقتدار جلال‌الدین در تجسیم و تمثیل خیلى بیشتر از آن است که نیازمند مثال‌هاى زشت باشد… خلاصه در داستان‌هایى از مثنوى که شامل ابیات ناشایست است، ابیاتش را نقل نکرده و به نقطه‌چینى در آن موارد کفایت خواهم ورزید[۲۱]شارح در حکایت «امرد و کوسه در خانقاه»، چنین نوشته است: «جلال‌الدین در ابیات فوق بار دیگر با یک مثال زشت، مطالب عالى را توضیح مى‌دهد و این اشتباه و خطاى جدى است که جلال‌الدین چند بار در مثنوى مرتکب شده است؛ مخصوصاً تطبیق چند موى چانه کوسه براى حفظ ناموس او، به نامه الهى! ما از تفسیر مقدارى از ابیات به جهت روشنایى و ناشایست بودن بعضى از مطالب آن‌ها خوددارى کردیم[۲۲]

  22. آیا مى‌توان گفت جلال‌الدین مولوى در کتاب مثنوى یک مکتب انسانى – الهى سیستماتیک پى‌ریزى کرده است؟ هنگامى که مى‌گوییم یک مکتب انسانى – الهى را پى‌ریزى کرده است، باید توجه داشته باشیم که اگر مقصود از مکتب عبارت است از گروهى از اصول و قوانین و عقائد در یک سیستم بسته، البته جواب، منفى است؛ زیرا آن روش اندیشه که از چارچوبه جهان ماده و حرکت پا فراتر مى‌نهد و انسان را در صحنه پهناورتر از خور و خواب و خشم و شهوت و کون و فساد نمایش مى‌دهد، در حقیقت در یک سیستم باز قدم برمى‌دارد؛ بدین جهت، مفاهیمى از قبیل «قلمرو مشخص مکتب» و «آغاز و انجام سیستم مکتبى» در کتابى که در زمینه فرهنگ باز اسلامى تألیف شده است، موردى ندارد؛ زیرا براى فورمول «إنا لله و إنا إلیه راجعون» در معلومات بشرى محدودیت کمى و کیفى وجود ندارد[۲۳]
  23. آیا کتاب مثنوى در مسائل اجتماعى امروز مى‌تواند به‌عنوان یک کتاب زنده مطرح شود؟
    اگر مقصود از مسائل اجتماعى امروز، یک عده مسائل تجریدشده است که تنها در محور ارتباط جبرى و ظاهرى افراد با یکدیگر «مانند زنبور عسل» براى همزیستى مطرح است، مى‌توانیم بگوییم: مثنوى نه تنها در مقابل این مسائل، کم‌ارزش است، بلکه فایده‌اى براى آن نمى‌توان تصور کرد؛ یعنى اگر مسائل اجتماعى را تنها در این قیافه مطرح کنیم که «امروزه رقابت‌ها ضرورت دارد»، «امروزه در اصول عالى مانند اصل دینامیسم زندگى نمى‌توان اندیشید»، «حقوق‌ها و سایر مقررات، تکلیف همه را روشن ساخته است»، «انسان یعنى مبارز میدان تنازع در بقاء، اعم از فرد و اجتماع»، نه تنها مثنوى فایده‌اى ندارد، بلکه مانع و مخل زندگى است، اما اگر به خود اجازه بدهیم و سطح زندگانى بشرى را که امروزه از مکتب «بارى به هر جهت» پیروى مى‌کند، بشکافیم و دردهاى خانمان‌سوز تنازع در بقا را بچشیم و سؤال از هدف زندگانى را پاسخ بدهیم؛ یعنى سؤالات «از کجا آمده‌ایم، به کجا مى‌رویم، براى چه آمده بودیم؟» را پاسخ قانع‌کننده بدهیم، مجبوریم مثنوى را جدى‌تر از دوران‌هاى گذشته مطرح کنیم. آرى از این نظریه که مى‌گوید: تا موجودیت فرد و امکانات و بایستگى‌هاى او روشن نشود، هیچ‌گونه نظریات اجتماعى ریشه‌دار نخواهد بود، مى‌توان به‌شدت دفاع کرد و کتاب مثنوى در بیان این موجودیت سهم بسیار مهمى دارد[۲۴]
  24. آیا مثنوى تناقضاتى دارد؟ و اگر تناقضاتى دارد قابل حل و فصل مى‌باشند یا نه؟ بله در کتاب مثنوى تناقضاتى دیده مى‌شود، ولى بایستى ما این تناقضات را به چهار گروه عمده تقسیم کنیم:
    گروه اول: مطالبى است که درباره یک موضوع در مثنوى با بیانات متناقضى مطرح شده است، ولى این تناقضات، کاملا سطحى است و مطالعه‌کننده آگاه مى‌تواند با یک دقّت همه‌جانبه آن تناقض‌ها را برطرف کند، مانند موضوع مادیات؛ گاهى جلال‌الدین امور مادى را آن‌چنان محکوم و مطرود قلمداد مى‌کند که با نظر یک‌جانبه مى‌توان گفت: جلال‌الدین اصلا با زندگانى مخالف است. گاهى دیگر از تنظیم امور زندگانى طرف‌دارى کرده، کار و کوشش را عبادت جلوه مى‌دهد. شکى نیست در اینکه در این موارد، کوچک‌ترین تناقضى وجود ندارد؛ زیرا با ملاحظه تمام مباحث مربوطه، روشن مى‌شود که جلال‌الدین مطابق آیات و روایات مى‌خواهد از پرستش مادیات جلوگیرى کند، نه از زندگانى مادى فردى و اجتماعى که تنظیمش در مدارک اسلامى عبادت محسوب شده است.
    گروه دوم: تناقضاتى است که تا حدودى عمیق‌تر به نظر مى‌رسد، مانند توصیه اکید جلال‌الدین به تبعیت و بزرگداشت قوانین طبیعت مانند «علیت» و غیر ذلک و درباره همین موضوع گاهى قیافه منفى نشان داده مى‌گوید: بایستى بالاتر از این قوانین را منظور نمود و این جهان، خیالى بیش نیست. این گروه از تناقضات هم قابل حل و فصل است؛ زیرا او واقعیت و قوانین هستى را منکر نمى‌شود، بلکه مى‌گوید: این واقعیت و قوانین در مقابل واقعیت پشت پرده و زیربناى هستى مانند خیالات است که اصالتى ندارد. گاهى مى‌خواهد بگوید: گمان مبرید که خداوند پس از ایجاد جهان هستى و حاکم ساختن گروهى از قوانین به جهان، خود را از نظارت و تسلط ناتوان ساخته است:
    «از سبب‌سازیش من سودائیم وز سبب‌سوزیش سوفسطائیم»
    یعنى سببیت همه سبب‌ها از اوست.
    گروه سوم: تناقضاتى است که عمیق‌تر از دو گروه فوق است، از قبیل رابطه موجود برتر با جهان هستى و جبر و اختیار. آنچه که این جانب احساس مى‌کنم این‌گونه تناقض‌ها را با چند احتمال مى‌توان توضیح داد:
    الف)جلال‌الدین در این موارد، هر نظریه‌اى که پیش مى‌کشد، به جهت وسعت و عظمت دیدگاهش، آن نظریه با ملاحظه شرایط ذهنى جلال‌الدین به حد نصاب خود مى‌رسد و آن‌چنان عمق نظریه و استدلال به آن، جلال‌الدین را جلب مى‌کند که در آن حال به نظریه مخالف توجهى ندارد، لذا در موقع محاسبه مجموعى، نظریات با یکدیگر سازگار نمى‌باشد. بایستى در این موارد بگوییم: در حقیقت افراد متفکر را به اندیشه عمیق، تحریک و وادار مى‌کند و مى‌خواهد این مسائل، عمیق‌تر بررسى شود نه اینکه مى‌خواهد نظریه نهایى بدهد.
    ب) ممکن است یک نقطه نهایى به‌عنوان محصول همه نظریات گوناگون در درون جلال‌الدین ایجاد شده است که او آن نقطه نهایى را مى‌چشید، ولى نمى‌توانست در کالبد الفاظ بیان کند.
    ج) احتمال هم مى‌رود که این‌گونه تناقضات را با ابیات دیگرش حل و فصل مى‌کند؛ چنان‌که در مسئله جبر و اختیار، چند بار، دو نسبت داشتن کار انسانى را مطرح نموده است.
    د) بعضى‌ها احتمال داده‌اند که جلال‌الدین به جهت عشق افلاطونى که پیدا کرده بود، سطح عمیق شخصیت او در حال جذبه بوده و از نظر سطح ظاهرى، چندشخصیتى شده است.
    و به‌هرحال آنچه که به نظر مى‌رسد این است که در این گروه از تناقضات (در صورتى که قابل هماهنگ شدن نبوده باشد)، مطالعه‌کننده بایستى خود به فعالیت اندیشه‌اى و دریافتى بپردازد و الا اگر به این قناعت کنیم که جلال‌الدین در درون خود همه تضادها و تناقضات را هضم یا هماهنگ ساخته است، تکلیف نهایى مطالب ابرازشده را تصفیه نخواهد کرد.
    گروه چهارم: تناقضاتى است که ناشى از شور و هیجان و بهت روانى مى‌باشد. این قسم را خود جلال‌الدین چنین مى‌گوید:
    «گه چنین بنماید و گه ضد این جز که حیرانى نباشد کار دین»
    «نه چنان حیران که پشتش سوى اوست بل چنین حیرت که محو و مست دوست»

    [۲۵]

  25. روش شارح در شرح و بررسى کتاب مثنوى به قرار ذیل است:
    الف) نخست ابیاتى را که مولوى درباره موضوع مورد بحث سروده، به ترتیب و کامل آورده است؛
    ب)آیاتى را که مورد استشهاد یا تفسیر مولوى بوده در متن کتاب نقل و ترجمه کرده، سپس ارتباط آنها را با مقصود وى بیان داشته و در پاورقى، اسم سوره و شماره آیه را ثبت کرده است؛
    ج) روایات مورد بحث و تفسیر و استشهاد مولوى را، به‌قدر ممکن از منابع آنها نقل کرده و ارتباط آنها را با هدف او توضیح داده است؛
    د) مطالب روانى و اخلاقى و فلسفى و دینى و عرفانى را مورد بررسى قرار داه است؛ بدین ترتیب که بیتى را که در حقیقت مرکز ثقل آن مطلب مهم است، اول ذکر کرده، سپس مطلب مربوط را مشروحاً مورد بررسى قرار داده است؛
    ذ) براى اینکه ارتباطات ابیات نیز تا حدودى مورد بررسى قرار گیرد و ضمناً خود ابیات که احتیاج به توضیح بیشتر دارند توضیح داده شوند، پس از بیان مطالب، یک تفسیر عمومى درباره مجموع ابیات ذکر کرده است؛
    ر)لغات و مفرداتى را که احتیاج به توضیح دارند، در پاورقى‌ها آورده و به اندازه مناسب، معانى آن‌ها را یادآورى کرده است؛
    ز) نسخه رمضانى را براى شرح و بررسى مثنوى انتخاب کرده است. دلیل این انتخاب این است که نسخه مزبور، مزایاى بیشترى نسبت به سایر نسخ دارد؛ زیرا به عقیده صاحب‌نظران بهترین تصحیح کتاب مثنوى، نسخه تصحیح‌شده نیکلسون است و با مقایسه دو نسخه رمضانى و نیکلسون آشکار شده که هر چه را که نیکلسون ثبت کرده، رمضانى هم در نسخه خود آورده به همراه اضافاتى دیگر[۲۶]
  26. براى کسانى که در کتاب مثنوى مطالعات دقیقى داشته‌اند این مطلب روشن است که این کتاب داراى سرمایه کلانى از معارف گوناگون انسانى بوده و اختلاف مطالب از حیث تنوع و عمق، به‌قدرى زیاد است که یک تفسیر و تحلیل و نقد همه‌جانبه درباره آنها فوق‌العاده دشوار است؛ به اضافه اینکه کلمات و قالب شعرى، از ابراز دقیق آنچه که در درون جلال‌الدین مى‌گذشته است کاملا ناتوان مى‌نماید و خود او نیز بارها به این مطلب اشاره کرده است. با نظر به این دشوارى‌ها، نهایت ارزیابى ما در تفسیر و نقد و تحلیلى که درباره این کتاب انجام داده‌ایم این است که ما از بذل کوشش در کارى که پیش گرفته‌ایم مضایقه نکرده‌ایم و تا توانسته‌ایم مسائلى را که جلال‌الدین مطرح کرده است، از دیدگاه‌هاى گوناگونى مورد بررسى قرار داده‌ایم و به‌هیچ‌وجه نمى‌گوییم که آنچه را که ما از این کتاب به دست آورده‌ایم یا مطالبى را که به‌عنوان نقد و تحلیل انجام داده‌ایم صددرصد مطابق واقع است. امیدواریم این اقدام ما به‌عنوان گام‌هایى براى بررسى‌هاى نهایى در کتاب مثنوى تلقى شود[۲۷]
  27. آیا کتاب مثنوى، گوشه‌گیرى و حالت بى‌خیالى به مسائل اجتماعى را تایید مى‌کند؟ براى پاسخ جامع به مسئله فوق، توجه به نکته زیر ضرورى است:

«اینکه در مغز جلال‌الدین چه گذشته است؟ و حقایق و واقعیات را با چه عینکى مورد مطالعه قرار داده است؟، نمى‌توانیم به‌طور قطع و یقین، مشخص و معین نماییم و این ابهام و تاریکى، به‌طور کلى در همه آثار بزرگ وجود دارد. اینکه جلال‌الدین مى‌گوید:

«من به هر جمعیتى نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم»
«هر کسى از ظن خود شد یار من وز درون من نجست اسرار من»

بیان واقعیتى است؛ مخصوصا با در نظر داشتن اینکه جلال‌الدین در حساس‌ترین مرزهاى طبیعت و ماوراى طبیعت، اندیشه و احساسات درونى را درهم‌مى‌آمیزد و بااین‌حال، مى‌خواهد محصول این‌گونه فعالیت شگفت‌انگیز را با بیانات و الفاظ مورد انس ما توضیح بدهد. مسلم است که براى افکار معمولى این بیانات و الفاظ در رسانیدن مقصود گوینده، موفقیت‌آمیز نخواهد بود.

پس اگر در موردى دیدیم که جلال‌الدین از گوشه‌گیرى دم مى‌زند مى‌توانیم بگوییم: مقصود او از گوشه‌گیرى، به دست آوردن حالت بى‌خیالى به مسائل اجتماعى نیست، بلکه با ملاحظه سایر مطالبش مى‌خواهد بگوید:

لحظاتى هم به دریاى خود نظاره کن؛

مقدارى هم به روى «من» خود خم شده، خود را ارزیابى کن؛

«اى برادر عقل یک دم با خود آر دم‌به‌دم در تو خزان است و بهار»

ساعاتى هم از غوغاى اجتماع، برکنار شو و در قاره‌هاى کشف‌نشده روح خود به سیر و سیاحت بپرداز؛

خود را بشناس تا دیگران را بشناسى.

درست است که در بعضى از ابیات جلال‌الدین تحریکاتى براى انزواطلبى و گوشه‌گیرى دیده مى‌شود؛ مثلا:

«ظلمت چَه به که ظلمت‌هاى خلق سر نبرد آن‌کس که گیرد پاى خلق»

این‌گونه مضامین کاملا قابل توجیه است؛ یعنى مى‌توان گفت: جلال‌الدین مى‌خواهد بگوید که: اگر انسان میان دو چیز مخیر شود: یا فداى نادانى‌ها و شهوات و تمایلات حیوانى مردم باشد؛ یا اینکه براى حفظ استقلال شخصیت خود به خلوتگاه‌ها پناه ببرد، البته اقدام به حفظ استقلال شخصیت بهتر است و این یک مطلب باطل نیست و هر مضمونى که در ابیات جلال‌الدین مطابق مطلب مزبور بوده باشد، مى‌توان گفت: جلال‌الدین یک اصل عالى انسانى را نشان مى‌دهد.

اما اگر ابیاتى وجود داشته باشد که حقیقتا انزواطلبى را توصیه کند و اعتنا به مسائل اجتماعى را محکوم بسازد، اگر قابل تاویل نباشد، با تمام صراحت راه‌مان را از مولوى جدا کرده، رو به هدفى خواهیم رفت که خود او در نظر گرفته است (تکامل)، ولى با راه فطرت و منطق سلیم، نه با راه‌هایى که مولوى در موقع بروز حالات شخصى روانى خویش پیشنهاد مى‌کند[۲۸]

پانویس

  1. پرش به بالا تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج 1، ص9 – 10
  2. پرش به بالا همان، ج 1، ص10
  3. پرش به بالا همان، ج 1، ص11
  4. پرش به بالا همان، ج 1، ص12
  5. پرش به بالا همان، ج 1، ص12
  6. پرش به بالا همان، ج 1، ص13
  7. پرش به بالا همان، ج 1، ص13 – 14
  8. پرش به بالا همان، ج 1، ص14
  9. پرش به بالا همان، ج 1، ص14 – 15
  10. پرش به بالا همان، ج 1، ص15 – 16
  11. پرش به بالا همان، ج 1، ص16 – 17
  12. پرش به بالا همان، ج 1، ص17 – 24
  13. پرش به بالا همان، ج 1، ص24
  14. پرش به بالا همان، ج 1، ص24
  15. پرش به بالا همان، ج 1، ص24 – 27
  16. پرش به بالا همان، ج 1، ص30
  17. پرش به بالا همان، ج 1، ص30
  18. پرش به بالا همان، ج 14، ص3
  19. پرش به بالا همان، ج 14، ص4 – 5
  20. پرش به بالا همان، ج 1، ص30
  21. پرش به بالا همان، ج 5، ص439 – 442
  22. پرش به بالا همان، ج 14، ص397
  23. پرش به بالا همان، ج 2، ص7
  24. پرش به بالا همان، ج 2، ص7 – 8
  25. پرش به بالا همان، ج 2، ص14 – 16
  26. پرش به بالا همان، ج 1، پیشگفتار، ص28 – 29
  27. پرش به بالا همان، ج 1، پیشگفتار، ص31 و 13
  28. پرش به بالا همان، ج 2، ص8 – 11

منابع مقاله

«تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال‌الدین»، محمدتقى جعفرى، تهران، انتشارات اسلامى، چاپ یازدهم، 1366ش، (15 جلد).

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=38094

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند