“چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی”
“من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی”
رهی معیری » غزل ها » جلد اول
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
بخشی از این شعر زیبای رهی معیری توسط استاد علیرضا افتخاری در قطعه آهنگ ” شاهد افلاکی ” خوانده شده است و میتوانید به صورت آنلاین به آن گوش دهید و یا رایگان و با کیفیت عالی دانلود کنید.
حجم فایل : ۳.۹ مگابایت
بدون دیدگاه