در فصل آخر از جلد دوم کتاب نشان ازبی نشانها که به با عنوان متفرقات مشخص شده است به مباحثی همچون علم غیب و علم انبیاء و ائمه طاهرین، در مورد علم پیامبران، صلواتی از یک کتاب خطی، احادیثی از رسول اکرم(ص) و حضرت علی(ع)، اطوار و مراتب قلب، تحقیقی درباره شمس تبریزی، وجه عبادت، ثبات در عبادت، قصیده میرفندرسکی، غزلی از والیه دختر فتحعلی شاه قاجار، اشعاری به خط مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی و در ادامه خاتمه‌ی کتاب می‌باشد که مخمسی از مؤلف کتاب، صلواتی که تألیف شخص مرحوم حاج شیخ است و در مقدمه مجالس در جلد اول آورده شده است.

فصل نهم
متفرقات

بحثی در مورد علم غیب و علم انبیاء و ائمه طاهرین

در مورد علم پیامبران و ائمه میان علماء اختلاف نظر است: برخی از ایشان به دلیل آیه شریفه «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الّا هو…»(۱) علم به امور پنهان را ویژه خداوند متعال دانسته و معتقدند حق تعالی به انبیاء خود وحی می فرموده و ایشان به اوصیاء خود خبر می دادند و یا آنکه وحی خدا علاوه بر پیامبر بر اوصیاء ایشان نیز نازل می گردیده است و دلیل دیگرشان آیه شریفه «و الله غیب السّموات و الاَرضِ…»(۲) است.
۱ – سوره العام، آیه ۱۹
۲ – سوره هود، آیه ۱۲۳.

اما باید دانست: اولاً، نزد خداوند متعال چیزی غایب نیست تا آن‌که به علم غیب نیازمند باشد که در حقیقت ذات حق تعالى مظهر همه اشیاء است و خود فرموده: «و اِن کلّ لمّا جمیع لدینا محضرون»(۳) یعنی: «آنچه بر بندگان، غیب است در نزد ما حاضر می باشد.»
۳- سوره یس، آیه ۳۲

ثانیاً غیب بر سه گونه است: نخست، غیب زمانی، چنانکه هزار سال گذشته و یا آینده برای خلق، غیب است.
دوم، غیب مکانی، چنانکه آنچه در هند می گذرد برای مردم ایران، غیب است.
و سوم، غیب ماوراء زمان و مکان، و آیه شریفه «والله غیب السّموات و الارض» به معنای غیب آسمان‌ها و زمین است که جز ذات حق کسی آن را نمی داند و آن، باطن ولایت مطلقه است.

اما غیب زمانی و مکانی نزد پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله و ائمه طاهرین، به طور اطلاق، ظاهر بوده لیکن برای انبیاء دیگر و علماء عاملین از اولیاء الله به قدر ظرفیت و استعدادشان، مکشوف می شده است و خداوند فرموده: «… وکل شیء اَحصیناه فی اِمام مبینٍ»(۳) و در خطبه ای از حضرت امیر علیه السلام: «ران علمی بالاَشیاء علم الاِحاطه لا علم المشاهده» اما علم اولیاء خدا علم مشاهده است.
۳- سوره پس، آیه ۱۲

حضرت ولی الله الاعظم امیرالمؤمنین که علمش اشیاء احاطه داشته، خود می فرموده: «سَلُونی قبل اَن تفقِدُونی لانّی اَعلمُ بِطٌرق السماء مِن طُرُقِ الاَرضِ.»

هر چه می خواهی از اسرار جهان
از عـلی جو زانکه جام جم علی است

و نقل است که امیرالمؤمنین هنگام دفن جسد مطهر پیامبر اکرم (ص) چون می خواست بند از کفن آن حضرت در لحد بگشاید، مطالبی اظهار کرد و از آن جمله گفت: «روحه نسخه الاحدیه فی اللاهوت و جسده صوره معانی الملک والملکوت و قلبه جزائه حی الذی لا یموت.» و جمله اخیر شاره به این است که: آنچه مخزون و مکنون حق تعالی است، در قلب پاک حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله و سلم نهاده شده است.

علمش چنانکه در بر او جبریل
چون کودکان معلّم بود

استاد جبرئیل عجب نبود
کز انبیا به علم مقدّم بود

مرحوم شیخ رحمه الله علیه فرمودند:

روزی یکی از دوستان ضمن بحث علمی که داشتیم، اظهار کرد که حضرات عامه و اهل سنت فضیلتی برای خفتن حضرت امیرالمؤمنین در بستر پیامبر در شب پر مخاطره فراش، قائل نیستند و چنین می گویند: «بنا به اعتقاد شیعه، علی بن ابی طالب به ماکان و مایَکُون آگاهی داشته پس می دانسته که در آن شب، خطری بر او نیست و بنابراین آیه شریفه «و من النـاس مـن یشـرى نفسه ابتغاء مرضات الله» نمی تواند در شأن او و عمل او نازل شده باشد.» آن دوست می گفت: این شبهه را به گروهی از علماء و متکلّمین شیعه و از آن جمله به جناب آخوند ملا محمد کاشی و جهانگیرخان عرضه کرده اند و پاسخی به سزا به آن داده نشده است و از من خواست تا جوابی دهم. من نیز در آن وقت، چیزی در رفع این شبهه به خاطرم نیامد ولی پس از چند روز، مسأله را با مادرم در میان نهادم ایشان گفت: اگر امیرالمؤمنین از این جهت که می‌دانست در آن شب گزندی نمی بیند، در فِراش پیامبر خفت و اگر می دانست که خطری برای او خواهد بود، به این کار اقدام نمی کرد، پس باید که در شب نوزدهم رمضان هم از خانه بیرون نمی آمد و سر به تیغ دشمن نمی سپرد؟ گفتم: «سُبحانه بل عباد مکرمونلا یعصون الله ما امرهم و یفعلون مایؤمرون» (آیه ۲۶۶ سوره انبیاء و آیه ۶ سوره تحریم).

صلواتی از یک کتاب خطی

صلوات زیر از یک کتاب خطی استنساخ گردیده و به خاطر جامع بودن و فَصاحت آن درج گردید:

بسم الله الرحمن الرحیم

الهم صل على سید الانبیاء و شافع یوم العرض الذی فضل لامته احکام الندب و الفرض و اشرق بنور نبوته اقطار الآفاق ذات الطول و العرض محمد المصطفى الذی اجنبیه لرسالته. الله نور السموات و الارض اللهم صل على وصیه و عین شروره و وارث علومه و شاهق طوره و ناصره فی غیبته و خضوره على المرتضى الذی نوره مثل نوره اللهم صل على فالق الإصباح والباکیه فی کل عدو و رواح والعابده فی آناء المساء و الصباح فاطمه الزهراء التی مثلها العلیا کمشکوه فیها مصباح اللهم صل على ریحانتی الرسول البذرئ الشهیدین بایدى کـل فاجر قهرئ الذی بنورهما یهتدى البرئ و البحری الحسن و الحسین اذهما المصباح فی زجاجه الزجاجه کانهما کوکب درى اللهم صل على ذی الشجره المیمونه الذی هی بالإمامه مقرونه و بالعزه و الکـرامـه مشحونه علی زین العابدین الذی یوقد من شجره مبارکه زیتونه اللهم صـل عـلـى الـمظهرین للمله النبویه المرشدین لاخـلاق الـمرضیه المعلمین لشئه السنیه محمد الباقر و جعفر بن محمد الصادق الهادیین إلى الطریقه الشویه لاشرقیه و لا غربیه اللـهـم صـل عـلـى الشـید الشندالبهئ و الإمام الزکی المرضى البدر الکامل المضىء موسى الکاظم الذی هو زیتونه بنور الله یکاد زیتها یضیء. اللهم صل على السید الشندالابرار الضامن لمن زاره جنات تجرى من تحتها الانهار المسموم بید الفاجر الغدار علی بن موسى الرضا الذی هو على علم و لو لم تمسسه نار. اللهم صل على ائمه الصدور الذین هـم بسـماء الإمامه بدور و لشیعتهم قره اعین و شرور محمد التّقى و على النقی و الحسن العسکری الرکئ الذین هم نور على نور. اللهم صل على من یعجز عن نعته قلم الإنشاء و یظهره الله فی ارضه حتى شـاء و الحجه عـلى مـن خلق الله و انشاه الإمام المهدئ صاحب العصر و الزمان الذی یهدى الله لثوره من یشاء. اللهم صل علی عبدک بنور الدین على صراط المستقیم و اعوذ بک من شر الشیطان الرجیم و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شیء علیم.(۱)
۱ – سوره نور، آیه ۳۵

«احادیثی از رسول اکرم (ص) و حضرت امیر (ع)»

قال رسول الله (ص): «القلبُ على ثلاثه انواع، قلب مشغول بالدنیا و قلب مشغول بالعُقبی و قلب مشغول بالمولىٰ و اما القلب المشغول بالدنیا فله شده و عقوبه و بلاء و أما القلب المشغول بالعقبى فله الدرجات العلى و اما القلب المشغول بالمولى فله الدنیا و العقبی و المولىٰ

نقل شده از رسول خدا صلى الله علیه و آله قلب مردم بر سه قسم است: اول قلبی که مشغول به دنیا است. دوم قلبی که مشغول به آخرت است و سوم قلبی که مشغول به خداوند است. اما قلبی که مشغول به دنیاست از برای او شدت و عقوبت و بلاست و اما قلبی که مشغول به آخرت است از برای او درجات عالی است و اما قلبی که مشغول به خداوند است از برای او دنیا و آخرت و خداوند است.

دنـیـا طـلبی تو دائماً رنجوری
عقبی طلبی تو از حقیقت دوری

مـولا طلبی تو داغ مـولا داری
اندر دو جهان مظفر و منصوری

***

قال علی علیه السلام: «الناسِ نیامٌ اَئ محجُوبُون بِنُفُوسِهِم الحیوانیه و خُظُوظِهِم البَشَریّه عَن الحقائِقِ الملکوتیه فاِذا ماتُوا اَی اْنسلخوا عن الصفات البشریه و تَخَلَّقُوا بأخلاق الملکیه انتبهوا اَیِ اْنکشف لهم عند الاِنتهاء من هذا الموت حقائق العالم التی کانوا بنفوسهم محجوبین عَنها لِانَّ الاَسرار الملکوتیَّه محجُوبه عَن قلبِ المُدَنَّسه بِحُبِّ الدُّنیا الّتِی استَغرَقَت اَکثَرُ هِمَّتِها فی طَلَبِ العاجِلِ
حضرت علی علیه السلام فرمودند: «مردم خوابند یعنی به سبب نفس حیوانی و لذائذ بشریت از درک حقایق ملکوتی محجوبند. پس هرگاه بمیرند یعنی از صفات بشریت جدا شوند و متخلق بشوند به اخلاق ملائکه، آن‌گاه بیدار می شوند یعنی روشن می شود از برای آن‌ها در موقع بیداری از مرگ حقایق عالم آنچنانی که به سبب نفوس بشریت از درک حقایق آن محروم بودند به جهت آن‌که اسرار ملکوتیه از قلب‌هائی‌که آلوده به دوستی دنیاست پنهان است. آن دل‌هائی‌که بیشتر همت‌شان در طلب دنیای گذرا مستغرق گردیده است.

قال النبی صلى الله علیه و آله: «انّ الله تعالى اخفى اربعه فی اربعه. اخفى اولیائه فی خلقه فلا تحقرن احداً فربما کان ذلک الولئ و اخفى غضبه فی معاصیه فلا تحقرن المعاصی شیئاً فربما کـان غـضبه فیه و اخفى رضاه فی طاعته فلا تحقرن من الطاعات شیئاً فربما کان رضاه فیه واخفى لیله القدر فی شهر رمضان
«فرمود رسول خدا صلى الله علیه و آله خداوند تبارک و تعالی پنهان داشته است چهار چیز را در چهار چیز. پنهان داشته است دوستان خود را در بین خلق خود پس کوچک نشمارید احدی از خلایق را چه بسا بوده باشد آن شخص از اولیاء، و پنهان داشته است غضب خود را در معاصی پس کوچک نشمارید از معاصی چیزی را چه بسا غضب خداوند در آن معصیت باشد، و پنهان داشته است رضای خود را در طاعات خود پس کوچک نشمارید از طاعات چیزی را متفرقات چه بسا رضای خداوند در آن طاعت باشد، و پنهان داشته شب قدر را در ماه رمضان. پس احیاء بدارید تمام شبهای ماه رمضان را.

ای خواجه چه جوئی ز شب قَدر نشانی
هر شب شب قَدر است اگر قَدر بدانی

***

سعادت و شقاوت غالباً اثر عملی است که در یک لحظه از انسان سر می زند پس انسان باید در تمام لحظات به یاد خدا باشد و از حرکات و سکنات خود غافل نباشد در دعا وارد است: ولا تکلنی اِلى نفسی طرفه عین اَبداً.
خداوندا هیچگاه مرا به نفس خودم وا مگذار حتی در یک چشم بهم زدن.

لذا گفته شده است دنیا لحظه ای بیش نیست یعنی آن لحظه ای است که انسان را جزو سُعَداء می نماید مثل حُرّ رحمه الله علیه یا این‌که انسان را جزو اشقیاء می نماید مانند افرادی که با حضرت سیدالشهداء علیه السلام بودند و در شب عاشورا جدا شدند. وَ اَلحِظنی بِلَحظَهٍ مِن لَحِظٰاتِکَ تُنَوِّرُبِها قلبی بِمَعرِفَیِکَ وَ مَعرِفَه اولیائک اِنَّک على کل شیء قدیر.

از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام وارد شده است خداوندا مرا مورد عنایت خود قرار بده به لحظه ای از آن لحظاتی که روشن می شود قلب من در آن لحظه به شناخت تو و شناء ، دوستان تو به درستی که تو بر هر شیئی قادری.

ملا می فرماید:

ساعتی کافر کند صدیق را
ساعتی زاهد کند زندیق را

آنچه پیدا عاجز و بسته و زبون
وآنچه ناپیدا چنان تند و حرون

ما شکاریم این چنین دامی کراست
گوی چوگانیم چوگانی کجاست

می‌درد می‌دوزد این خیاط کو
می‌دمد می‌سوزد این نفاط کو

زانکه مخلص در خطر باشد ز دام
تا ز خود خالص نگردد او تمام

زانکه در راهست و ره‌زن بی‌حدست
آن رهد کو در امان ایزدست

اطوار (مراتب) قلب

اِعلَم کما اَنّ کُلَّ سماءٍ من السموات السَّبع محلُّ کَوکب فکذا کُلُّ طور من اطوار القلب معدن لجوهر من الجواهر اما رحمانیا و اِما نفسانیاً کقوله علیه السّلام: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضه».

بدان همان‌گونه که هر آسمانی از آسمان‌های هفت‌گانه محل ستاره ای است همچنین هر طوری (درجه ای از اطوار قلب نیز کانون جوهری است از جواهر رحمانی یا نفسانی، مثل فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: «مردمان معادنی هستند همچون کانهای طلا و نقره».

اما طور الاَول یقال له الصدر و هو معدن الاسلام – کقوله تعالى: «افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه…».(۱) فاِذا منع ذلک المعده من الاسلام قصار معدن الظلم و الکفر و محل وساوس الشیطان و تسویل النفس انما هو صدر لا غیر و لا تصرف لها الا فی الصدر کقوله تعالى: «الذی یوسوس فی صدور الناس»(۳) تحقق آن محل الوسواس انما هو الصدر و هو غشاء القلب و لا سبیل لتلک الوسواس الى جوف القلب لانه جزائه الرب کقوله تعالى شانه: «لکل ملک خزانه و خزانتی فی الارض قلب عبدی المؤمن»(۳) و لان القلب فی الوجود بمنزله السّماء فی الاکوان فکما ان الشیاطین مرجومون منها بالثواقب فکذا هنا یطرحون بلمعات آثار الجلال و انوار آثار حضره الملک الجبار.
۱ – سوره الزمر، آیه ۲۲
۲ – سوره الناس، آیه ۵

۳- حدیث قدسی

اما طور (درجه) اول که نامش را صدر گفته اند که جایگاه و کانون اسلام است همچون فرمایش خداوند تعالی: «آیا کسی که خداوند دلش را (صدرش را) به اسلام گشاده است از سوی پروردگارش از نور هدایت برخوردار است؟» پس هرگاه این جایگاه از اسلام منع کرده شود تبدیل به کانون ظلم و کفر و محل وساوس شیطان و تسویل نفس می گردد. شیطان را جز در صدر تصرف و تسلطی نیست همچون فرمایش خداوند که: «در صدرهای بشری وسوسه می کند» محقق است که صدر است که محل وسوسه شیطان است و صدر پوشش دل است و برای چنین وسواسی راهی به اعماق دل نیست از آن جهت که او گنجینه پروردگار است همچون قول خـداونـد تـعالی که فرموده است: «هر پادشاهی را گنجینه ایست و گنجینه من در زمین، دل بنده مؤمن من است» و نیز از آن روی که دل در عالم هستی همچون آسمان است در عالم. پس همچنان‌که شیاطین از آسمان‌ها به وسیله ثواقب رانده شده و می شوند به همان‌گونه نیز با درخشش آثار جلال و انوار حضرت ملک جبار رانده می شوند.

و الطور الثانی یقال له القلب و هو معدن الایمان فلذا کلما ذکر فی القران الایمان زیله بالقلب اوالقلب زیله به کقوله تعالى: «… و قلبه مطمئن بالایمان…»(۱) و کقوله تعالى: «… اولئک کتب فی قلوبهم الایمان…»(۲) و ایضا القلب محل الانوار العقلیه مـن الـعـالم الروحیه الثوریه کقوله تعالى: «… فتکون لهم قلوب یعقلون بها…»(۳) و هو ایضاً محل البصاره کقوله تعالى: «… فانها لا تعمى الابصار ولکـن تـعمى القلوب التی فی الصدور».(۴)
۱- سوره نحل، آیه ۱۰۶
۲- سوره مجادله، آیه ۲۲
۳- سوره حج، آیه ۴۶
۴- سوره حج،‌ ادامه آیه ۴۶

طور (درجه) دوم که نامش را قلب گفته اند و آن کانون و معدن ایمان است و از اینرو هرگاه در قرآن ذکری از ایمان شود به کلمه قلب آراسته شده است و یا قلب که به ایمان آراسته شده است. مانند قول خداوند تعالی: «آنان کسانی هستند که در قلب هایشان ایمان نوشته شده است.» و نیز قلب محل انوار عقلیه از عوالم روحیه نوریّه است مثل قول خداوند: «از برای آنان قلوبی است که به آن قلب‌ها تعقل میکنند» و همچنین محل بینانی است مانند قـول خـداونـد: «نه فقط دیدگان‌است که نابینا می شود بلکه قلب‌هایی نیز که در اندرون سینه هاست نابینا می گردد.»

والطور الثالث الشغاف و هو معدن المحبه و العشق و شفقه الخلائق کقوله: «… قد شغفها حباً…»(۵) و اعلم ان محبه الخلق لا تتعدى مـن الشغاف و هو غلاف القلب».
۵- سوره یوسف، آیه ۳۰

طور (درجه) سوم شِغاف(۶) و آن کانون محبت و عشق است و مرکز شفقت خلائق مثل قول خداوند تعالى: «محبت زلیخا به یوسف به انتها درجه خود رسید» و بدان که محبت خلق از شِغاف نمی گذرد که شغاف همان غلاف قلب است.
۶- غلاف قلب

والطور الرابع: الفؤاد و هو محل المشاهده و الرؤیه الصادقه کقول تعالى: «ما کذب الفؤاد ما رأی».(۱) طور (درجه) چهارم و آن فؤاد است که محل مشاهده و رؤیت صادقه است. همچون قول خداوند تعالی: «آنچه دید دلش دروغ نپنداشت».
۱- سوره نجم آیه ۱۱

والطور الخامس یقال له مجتده القلب و هو معدن محبه الرحمن و یختص به.
طور (درجه) پنجم که نامش را مُجْتَده دل نامیده است و آن کانون و معدن عطایای الهی است و آنجاست که کانون محبت خداوند رحمن است و مخصوص به خود اوست.

والطور السادس یقال له الشویداء و هو معدن حکمه الأسرار الالهیه و محل الاَسماء و محل معرفه المسمیات کقوله تعالى: «وعلم آدم الاَسماء کلها ثم عرضهم على الملائکه…».(۲) و یکشف فیه أنواع العلوم الالهیه التی تحجب عنه الملائکه.
۲- سوره بقره، آیه ۳۱
طور (درجه) ششم که نام آن سویداء (۳) گفته اند و آن کانون و معدن حکمت‌ها و اسرار الهی است و محل اسماء و شناخت مسمیات است. مثل قول خداوند تعالی: «همه نام‌ها را به آدم آموخت سپس همه آن‌ها را به فرشتگان عرضه داشت.» و در اینجاست که انواع علوم الهیه همان‌هائی‌که از فرشتگان نیز پوشیده و پنهان است، بر انسان منکشف می شود.
 ۳- نقطه سیاهی کوچک

والطور السابع یقال له مهجه القلب و هی م و هی محل ظهور انوار التجلیات الصفات الالوهیه و الاسرار الزوحیه کقوله تعالى: «و لقد کرمنا بنی آدم…»(۱) و هی الکرامه التی لا یدرکها شیء من الموجودات الا الانسان و فیه مجتمعه جمیع صفات القلب متى کان سلیماً صحیحاً من المرض النفاق کقوله تعالى: «فی قلوبهم مرض. …».(۲) ولیس شیء من تلک الامراض اضر من حب المال والجاه کقوله: «تلک الدار الآخره تجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فساداً و العاقبه للمتقین(۳)
۱- سوره الاسرا، آیه ۷۰
۲- سوره بقره، آیه ۱۰
۳- سوره القصص، آیه ۸۳

طور (درجه) هفتم که آن‌را مُهجه القلب گفته اند و آن محل ظهور انواع تجلیات صفات الهی و اسرار روحی است مثل قول خداوند تعالی: «که بنی آدم را گرامی داشتیم» و این کرامتی است که جز انسان هیچیک از موجودات آن‌را درک نمی کند و این مهجه القلب مجموعه جمیع صفات دل است آن زمان که از بیماری و نفاق سالم باشد مثل قول خـداونـد: «در دل‌هایشان بیماریی است.» از این بیماری‌ها، زیان‌بخش تر از مال دوستی و مقام پرستی دردی نیست مثل قول خداوند تعالی: «این سرای آخرت را برای کسانی بر روی زمین مقرر فرموده ایم که نمی خواهند به سرکشی و تباهی بپردازند و عاقبت نیکو از آن پرهیزکاران است.

تحقیقی درباره شمس تبریزی

مرحوم ملا اسماعیل قهپایه ای که از حکمای سنه ۱۱۱۲ می باشد در تقریراتی که به خط خود ایشان است اینطور نوشته اند: (غروب پنجشنبه ماه جمادى الأولى در سال ۶۷۲) در حسن اعتقاد مولانا ملای رومی و شیخ او شمس الدین تبریزی ارباب تتبع را تردیدی نیست و از مؤیدات تشیع او که شمس تبریزی نواده جلال الدین یکی از اعیان اسماعیلیه بوده و جلال الدین مذکور از بعضی عقاید و اعمالی که بعضی از متأخران ایـن طـائفه در مذهب اسماعیلیه احداث نموده بودند تبرّی نموده و به اصل مذهب اهل بیت (ع) رجوع نموده و دفترها و رسائل اسماعیلیه را سوزانده و شعار اهل ایمان را ظاهر ساخته و اینکه ملا عبدالرحمن جامی گفته است که نسبت مولانا به شمس الدین تبریزی صحیح نمی باشد، نمی تواند مورد قبول باشد و حال آنکه در دیوانهای قدیم مولانا عقاید مشتمله بر مناقب ائمه اطهار و مثالب اغیار واقع است که در مقطع اکثر آنها اسم شیخ خود را شمس الدین ذکر نموده بسیار است لکن ناسخان کتب او از متصوفه اهل سنت اکثر آنها را از قلم انداخته و رعایت ناموس بزرگان خود را در آن شناخته اند با وجود این همه اهتمام که در محو آن قِسم کـلام داشته اند هنوز سخنان آشنا از مولوی در میان است که دلیل انتظام او در سلک فرقه شیعه است.

هر آنکس را که مهر اهل بیت است
در او نور ولایت بر جبین است

غلام حیدر است ملای رومی
همین است و همین است و همین است

در جای دیگر گوید:

شعر آفتاب وجود اهل صفا (در ستایش مولا علی علیه السلام)

آفتاب وجود اهل صفا
آن امام مبین ولیّ خدا

آن امامی که قائم است به حق
این زمین و زمان و ارض و سماء

ذات او هست واجب العصمه
او منزه ز کفر و شرک و ریا

عالم وحدت است مسکن او
او برون از صفات ما و شما

اوست جان حقیقت انسان
جمله فانی و جان بود بر جا

جنبش او بود ز حیّ قدیم
گردش او بـود به گرد بقا

هست باقی چه ذات خـالق و هست
آن صفاتش على عالی را

نیست خالی صفات حق از ذات
هست ممسوس او به ذات خدا

او بود کز مخفى لاهوت
که ز حق او به حق شده پیدا

نقد او گنج علم بی پایان
هست مقصود او علىّ علىٰ

حکمت او جز او نـدانـد کس
کو حکیم است و عـالـم الاشیاء

اول او بود بلا اول
آخر او بـود بلا اُخریٰ

ناصر الانبیاء است او
اولیاء راست دیده بینا

او به حق حاضر است در کَونَین
تو یقین دان که اوست روز جزا

او به حق است و حق از او ظاهر
او بحق جاودان بود حقّا

لَعْمه نور روی او گردید
آفتاب از ضیای خود پیدا

بود از نور او دل آدم
آن شده تاج مظهر اسماء

مطلع گشته بـر همه اشیاء
آدم از علم آن امـام تُقیٰ

سجده بردند نزد او ملکوت
زانکه بُد نـور خالق یکتا

شیث در خم بدید نور على
گشت واقف عالم اعلى

نوح از او یافت آنچه می طلبید
تـا رساندش به منزل علیا

کرد ذکرش خلیل بـا خُلَّت
تا که شد نار لاله حمراء

یاد او کرد یوسف اندر چاه
تا گرفتش سریر ملک آرا

بسکه نالید پیش او بعقوب
بوی یوسف شنید و شد بینا

نـور او دیـد موسی عمران
گشت واله در آن شب یلدا

لطف او بـود همام مریم
گشت عیسی بدان سبب پیدا

بـود بـا جمله انبیاء در سرّ
بود با مصطفىٰ معاً جـهرا

سـر او دیـد سیّد کونین
در شب قرب در مقام دَنیٰ

از علی می‌شنید نطق علی
به علی جز على نبود آنجا

علم جاوید شد برش روشن
کرد تـحقیق سرّ مااَوْحىٰ

گفت بـا امّتان ز راه یقین
که علی هست رهنمای شما

صادقان جمله روبدو دادند
کو امیر و هادی و مولا

بی ولای على به حق خدا
نزند در بهشت آدم پا

گر زند بال و پر فرو ریزد
جبرئیل امین به حق خدا

اوّل و آخر او بود در دین
ظاهر و باطن او بود به خدا

تا بدانی تو رمز این معنیٰ
تا رسی در وِلایت والا

تا شود روشنت که والی اوست
با من ای خواجه کم کنی غوغا

در شریعت دَرِ مدینه علم
در حقیقت امیر هر دو سرا

رهروان طالبند او مطلوب
ناطقان صامتند او گویا

ما همه ذره ایم و او خورشید
ما همه قطره ایم و او دریا

بنده چهارده به جان می باش
تا برندت به جنّت المأوىٰ

شمس دین چون تو صادقی در عشق
جان فدا کن ز بهر مولانا

تا شود جانت واصل جانان
تا که باشی به عشق راهنما

ترجیع بندی است از مرحوم شاه نعمه الله ولی که در دیوان او نیست:

شعر تا هست علی امام عالی است (شاه نعمت الله ولی)

ای شیر خدا امام اعظم
سالار صحابه مکرّم

آموخته علم مِن لدنیّ
از تو خَضِر و شعیب و آدم

از جمله مهاجران تو حاضر
و از جمله صحابه را تو اعلم

آن حال که قنبر تو دارد
حقّا که نداشت قیصر و جم

دوشینه به باغ عالم غیب
بلبل به ترانه گفت آندم

تا هست علی امام عالی است
در مملکت دو کون والی است

دوشینه دری به ما گشودند
اسرار نهان به ما نمودند

از صیقل عشق شاه مردان
زنگ از دل ما همی زدودند

آنها که محبّتی ندارند
با آل علی مگر جهودند

آن جمله خارجان جاهل
در دوزخ هفتمین حدودند

دوشم گذری به دیر افتاد
القصه به ما چنین نمودند

تا هست علی امام عالی است
در مملکت دو کون والی است

در قصّه لاله‌زار گفتند
وصفی ز گل بهار گفتند

در خُمّ غدیر و جنگ خیبر
از حیدر شهسوار گفتند

از خون حسین صد حکایت
با بلبل و با هَزار گفتند

در وقت صبوحیان قدسی
از خواجه ذوالفقار گفتند

در عالم غیب می‌گذشتم
با من همه آشکار گفتند

تا هست علی امام عالی است
در مملکت دو کون والی است

من مهر علی به سینه دارم
جز مِهر علی کسی ندارم

گویند مرا به دل چه داری
جز مِهر علی دگر چه دارم

آن درّ یتیم لُجّه هو
زان در بنگر که شاهوارم

روزی که شوم غبار آن در
زان در نبرد کسی غبارم

عمداً نکنم حدیث او من
ز استاد مراست یادگارم

تا هست علی امام عالی است
در مملکت دو کون والی است

روحم سخنی ز هَلْ اَتی گفت
وصفی ز کمال مرتضی گفت

من مِدْحت ذات او چه گویم
شاهی که ثنای او خدا گفت

گر لَحمُک لَحمی شنیدی
این نکته بدان‌که مصطفیٰ گفت

خاک قدمش به چشم روشن
هر کس که بدید طوطیا گفت

در مِصطَبه‌ای گذر نمودم
مستی به طرب به گوش ما گفت

تا هست علی امام عالی است
در مملکت دو کون والی است

ما عاشق آل مصطفی‌ایم
پیوسته گدای مرتضی‌ایم

بیگانه شدیم از خوارج
با آل علی چو آشنائیم

داریم وفا به آل حیدر
تا ظنّ نبری که بی‌وفائیم

در میکده همچو نعمه‌الله
ما مست ز باده خدائیم

اندر اَزَلَم چنین نمودند
ما نیز به خلق می‌نمائیم

تا هست علی امام عالی است
در مملکت دو کون والی است

***

اهل تحقیق گفته اند که نعمت را سه شکر است و محنت را شش شکر – اما سه شکر نعمت آن است که گوئی الحمدلله که از آشناست از بیگانه نیست.
بی منت است، با منت نیست. از حلال است، از حرام نیست. اما شش شکر محنت آن است که چون محنتی رسد گوید الحمدلله که به دنیاست و به عقبی نیست. از حق است، از خلق نیست. گذرنده است، پاینده نیست. به حد طاقت است و از طاقت زیاده نیست. عوض دارد، رایگان نیست. بر تن است، بر دین نیست.

وجه در عبادت

در مناجات حضرت امیر (ع)، مروی از ابن خالویه در مفاتیح الجنان : اِلهی واجعلنی ممَّن نادیته فَاَجابَکَ وَ لاحظتَهُ فَصَعِقَ لِجلالِکَ فَنٰاجیتهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهراً.

خداوندا مرا از کسانی قرار بده که او را خواندی پس تو را اجابت کرد و به او توجه کردی پس به خاطر توجه تو به سبب جلالت مدهوش گشته(۱) و با او در نهان نجوی کردی و تو را به آشکارا عبادت کرد.
۱- باید توجه داشت که مراد از این بیخودی بیهوشی جسمانی نیست بلکه استغراق در تجلّی حق است.

همان‌طوری که قبلاً نیز ذکر شد حضرت در جایی می فرمایند: وَالحِظنی بِلَحظَهٍ مِن لَحَظاتِکَ تَنَوِّرُبِها قَلْبی معلوم می شود که اگر خداوند به بنده ای تجلی نماید بنده بیهوش می شود کما قال سُبحانه: «…وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً…»(۲)
۲- سوره اعراف، آیه ۱۴۲

این بیهوشی غیر از بیهوشی جسمانی است. در این حال روح چنان در تجلى حق مستغرق می‌شود که دیگر از خود خبر ندارد همچنان‌که حضرت امیر علیه السلام به نَوف فرمودند: مَنْ اَشغَلَنی عَنْ ذِکرِ رَبّی.

یکی از شب‌ها نَوف بِکالیّ حضرت امیر علیه السلام را در زمان حکومت‌شان دید که از شهر خارج می شوند. نوف برای پاسداری و حفظ حضرت از پشت سرشان رفت که دید حضرتش به نخلستان کوفه تشریف بردند و به عبادت و مناجات مشغول شدند. ناگاه دید حضرت مدهوش گشته بر زمین افتادند نوف شتافت و سر حضرت را در دامن گرفت و به گریه افتاد. اشک توف به صورت حضرت ریخت. حضرت فرمودند: مَنْ اَشغَلَنی عَنْ ذِکرِ رَبّی من بیهوش  نبودم بلکه در حق مستغرق بودم – برای حارِثَه نیز مشابه این حال رخ داد.

در کتاب «بُرهانٌ مِن اَسرارِ عِلمِ المیزان» صاحب کتاب از عِکرَمَه و از ابن عباس نقل نموده و شیخ محمد بن خاتون علیه الرحمه نیز در مجموعه خود روایت کرده که گفت:

قال ابن عباس رحمه الله: «جمعنا فی مسجد الرسول صلى الله علیه و آله و امیر المؤمنین (ع) فی وسطنا یکلم بکلام غریب فی التوحید اذ وثب من وسطنا حارثه و هو یصیح وجداً و یجول فی وسطنا جولان الرحى و الشمس حامیه من فوقه و من تحت قدمه قلت یا امیر المؤمنین اما ترى الى حارثه یجول فی المسجد کجولان الرحى قال علیه السّلام اظن قد استمر شهره و جوعه و جذبته – اذ خرج علینا رسول الله صلى الله علیه و آله من حجرته و یسمع کلامنا و قال ما لکم و حارثه قد نصب له رحی الشوق و جعل فی صدره زمام الذوق و هو یطحن حباً یقع علیه من فوق. و اذن بلال و اقام وصلى النبی صلى الله علیه و آله و حارثه کان فی جولانه کان لم یشهد آذائهم و لا اقامتهم و لا صلوتهم قال و اجتمعنا بعد الصلوه الى رسول الله صلى الله علیه و آله و سئل على علیه الصلوه و السّلام عن تلک الرحى فقال صلى الله علیه و آله نعم حجرها الصدق و قطبهاالود و زمامها قلاده الحق و دقیقها وضح الطریق و حبها بذرالهوى قلنا یا رسول الله فمن الدائر قال (ص) الشاهد الغائب قلنا فمتى یفرغ قال (ص) لا شغل له فسقط حارثه بوجهه فرایت امیر المؤمنین علیه السّلام وثب وثبه الاسد و اخذ راسه فی حجرته و مسح وجهه بردائه قال آتش و انا کنت قائماً بین یدی علی بن ابی طالب علیه السّلام و بی رمدا و قال لی خذ من اثر جولانه فانبذه فی عینیک ففعلت قلم از زمدا باقی عمری و آن رسول الله صلى الله علیه و آله قال یا بلال خذ اناء فیه ماء فاغسل یدیه و وجهه و اجمعه فی اناء فاتنی فلما اتیت به سلمه الى و قال رشحه علیه ففعلت ذلک فافاق من غشیته فصحى من شکرته فاخذ علی بن ابی طالب علیه السّلام بعضدیه فوقفه بین یدی رسول الله صلى الله علیه و آله فقال یا حارثه این کنت قال عند ربی فقال (ص) کیف وصلت فقال خط فی حجاب کان محجوباً و کشف عنى غطاء کان مکبوباً و عاینت علام الغیوب فجلت جولانا و استوفانی الحق و اشهدنی فارانی آلواناً ثم انشد حسان بن ثابت:

قلوب العارفین له عیونٌ
ترىٰ مالا یراهُ الناظرُونا

و السِنَهٌ بِسرٍّ قَد تناجیٰ
تَغیبُ مِنَ الکرام الکاتِبینا

وَ اجنِحَهٌ تطیرُ بِغَیر ریشٍ
اِلىٰ مَلَکوتِ رَبِّ العالمینا

فَتَسرَحُ فی ریاضِ الخُلدِ طُوبیٰ
وَ تَشرَبُ مِنْ شَرابَ العارفینا

فَاورَثَها الشَّرابُ لِسانَ صِدقٍ
یَفُوقُ عَلىٰ عُلُومِ العالمینا

شَواهِدُنا عَلَینا ناطقاتٌ
تُبَیِّنُ کِذبَ دَعوَى المُدَّعینا

ابن عباس نقل نمود: در مسجد رسول خدا (ص) جمع بودیم و امیرالمؤمنین علیه السلام در وسط ما قرار داشت و به کلماتی که نشنیده بودیم در توحید خداوند سخن می فرمود که ناگاه حارثه از میان بلند شد و فریاد می زد و از شوق به دور خود می چرخید همانند چرخش سنگ آسیا.
درحالی‌که آفتاب بر سر ما می تابید و زمین هم از اثر تابش آفتاب گرمی می داد عرض کردم ای امیر مؤمنان آیا حارثه را می بینید که در مسجد مانند سنگ آسیا به دور خود می چرخد؟ حضرت فرمودند گمان می کنم گرسنگی و بیداری و حالت جذبه او به درازا کشیده است که ناگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله از حجره خود بیرون آمدند و سخن ما را شنیدند.
حضرتش فرمود از برای شما و حارثه چه واقع شده است به درستی‌که خداوند برای حارثه آسیایی از شوق قرار داد و زمام ذوق را در سینه او گذاشته و این آسیا، دانه هایی را که از بالا بر او می ریزد آرد می کند. پس بلال اذان و اقامه گفت و رسول خدا (ص) نماز را به‌جای آوردند و حارثه در حال جَوَلان بود مثل این‌که متوجه اذان و اقامه و نماز نشده بود.
ابن عباس گفت بعد از نماز نزد رسول خدا گرد آمدیم. حضرت امیر علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره این آسیا سؤال نمودند.

حضرت فرمودند: سنگ این آسیا از صدق او با حق است.
و قطب آسیا از دوستی او و زمام او قلاده حق است.
و آرد این آسیا واضح شدن راه حق است.
و دانه این آسیا بذر هوی است.

گفتیم ای رسول خدا: گرداننده این آسیا کیست؟
فرمودند: حاضری که غائب است.

عرض کردیم: تا چه زمان حارثه از این جذبه خارج می شود؟
فرمودند: جذبه او تمام شد.

و تا حضرت این سخن را فرمودند حارثه به رو به زمین درافتاد. پس دیدم که حضرت امیر علیه السلام، به سرعت هم‌چون جهش شیر، از جای برخاست و سر حارثه را در دامن خود گرفت و صورتش را با ردای خود از گرد و خاک پاک کرد.

اَنَس گفت من در حضور حضرت ایستاده بودم و چشمم درد می کرد.
حضرت فرمودند از خاکی که حارثه روی آن حرکت می کرد در چشم خود بریز. امر حضرت را اطاعت کردم و تا آخر عمر درد چشم ندیدم.

بعد رسول خدا صلى الله علیه و آله به بلال فرمودند ظرفی آب ببر و صورت حارثه را با آن آب بشوی و آن آب را در ظرفی دیگر جمع کن و بیاور. رفتم و دستورات حضرتش را انجام دادم و آب را خدمت حضرت آوردم. حضرت ظرف آب را به من پس دادند و فرمودند از این آب به صورت حارثه بپاش. تا آب را پاشیدم حارثه به هوش آمد و فریادی زد و از حال مستی خارج شد.

حضرت امیر علیه السلام دست حارثه را گرفتند و به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله بردندش. حضرت فرمودند ای حارثه کجا بودی؟ عرض کرد نزد خدای خود بودم. پس حضرت فرمودند چگونه واصل شدی عرض کرد حجابی که سبب محجوبی من بود ریخته شد و پرده ای که به صورت من کشیده شده بود برداشته شد و علّام الغیوب را دیدم و با حرکتی سخت به حرکت درآمدم و خداوند حق مرا به طور کامل ادا فرمود و نشان داد و رنگ‌هایی را مشاهده کردم. بعد حسّان بن ثابت این اشعار را بلند بلند بخواند:

قلوب عارفین را دیدگانی است که می بینند آنچه نظاره کنندگان نمی بینند.
و زبانی است که در باطن با فرشتگان نجوی میکنند که از چشم ما پنهانند.
و بال‌هایی است که بدون پر به سوی ملکوت رب العالمین پرواز می کنند و در باغهای خلد به سیر و سیاحت می پردازند.
خوشا به حالشان که از شراب عارفین می نوشند.
شرابی که صدق کلامی را که بـر هـمـه عـلـوم عـالم برتری دارد به آنها می رساند.
گواهان ما به سود گویند که ادعای دروغ مدعیان را آشکار می‌سازد.

ثبات در عبادت

واماندگی است آن‌که سالک هرگاه
پرسد ز درازی و ز کوتاهی راه

جز در حق دری نیست که انسان آن در را بزند، اگر براند و اگر بخواند بنده ایم.

نقل شده است که عارفی سال‌ها عبادت می کرد و همیشه یک سوم شب را بیدار بود. روزی به مریدها فرمود دیشب به من گفتند تو قابل قبول این درگاه نیستی و زحمات تو نتیجه ای ندارد.
شب بعد آن عارف دو ثلث شب را بیدار بود. از او پرسیدند که شما را مطرود درگاه کرده اند به جای اینکه شب را بخوابید به خلاف هر شب دو ثلث از شب را بیدار ماندید و عبادت کردید. عارف فرمود غیر از حق کسی نیست که او را بخوانیم چه بخواند چه براند باید بندگی کرد.
دیگر آنکه جریان داشتن نام خداوند در زبان خود توفیق و عنایتی است، انسان غافل است.

حضرت سجاد علیه السلام می فرمایند: «وَ مِن اَعظَمِ النّعم عَلَینا جَرَیانُ ذِکرِکَ عَلىٰ اَلسِنَتِنٰا» انسان نباید از درگاه حق مأیوس باشد ولو هر قدر گنه کار باشد «… اِنَّهُ لا یَیئَسُ مِن رَوحِ اللهِ اِلَّا القَومُ الکافِرُون(۱)
۱ – سورۂ یوسف، آیه ۸۷

ملا می فرماید:

هم‌چو ابلیس از خدای پاک فرد
تا قیامت عمر تن درخواست کرد

گفت انظرنی الی یوم الجزا
کاشکی گفتی که تبنا ربنا

زندگی بی دوست جان فرسودنست
مرگ حاضر غائب از حق بودنست

عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود
بی‌خدا آب حیات آتش بود

آن هم از تاثیر لعنت بود کو
در چنان حضرت همی‌شد عمرجو

از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست و کلی کاستن

خاصه عمری غرق در بیگانگی
در حضور شیر روبه‌شانگی

عمر بیشم ده که تا پس‌تر روم
مهلم افزون کن که تا کمتر شوم

تا که لعنت را نشانه او بود
بد کسی باشد که لعنت‌جو بود

عمر خوش در قرب جان پروردنست
عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست

عمر بیشم ده که تا گه می‌خورم
دایم اینم ده که بس بدگوهرم

گرنه گه خوارست آن گنده‌دهان
گویدی کز خوی زاغم وا رهان

شیطان رجیم وقتى خداوند فرمود تو مطرود و ملعونی، به جای اینکه بگوید: ربِّ اغفِر وَ ارحِم گفت: «… ربِّ فَانظِرنی اِلىٰ یَوُمِ یُبعَثُونَ.»(۱)
۱ – سوره حجر، آیه ۳۶

***

خداوند به حضرت موسىٰ علیه السلام فرمود فردا شب که به کوه طور می آیی پست تر از خود کسی را با خود بیاور. حضرت موسی علیه السلام فکر کرد که پست تر از او کیست درحالی‌که خود پیغمبر خداوند است و از همه بالاتر است و همه مادون او هستند. ولی فرمان خداوند است باید اجرا شود.
از این‌رو حضرت موسی علیه السلام نخست افراد نیک و صالح را در نظر آورد و گفت شاید در آن‌ها صفتی خوب باشد که در من که موسی هستم نباشد و بدان صفت در نزد حق از من برتر باشند.
سپس درباره گناهکاران به تفکر پرداخت و گفت شاید شخص مورد نظر ساعتی دیگر توبه کند و توبه اش مقبول حق قرار گیرد و صفتی خوب در او باشد که در من نباشد. بعد درباره حیوانات به فکر پرداخت و گفت گاو که برای شیار و اسب و الاغ برای بارکشی است و سایر حیوانات وظایف دیگری دارند که هرکدام به خوبی انجام می دهند در صورتیکه من که موسی هستم ممکن است وظایف خود را به طور کامل انجام ندهم پس حیوانات هم از این حیث بر من رجحان دارند.
سپس درباره سگ و خوک که نجس‌العین هستند به تفکر پرداخت و گفت این‌ها که به خودی خود بد نیستند خداوند است که آن‌ها را به این کیفیت آفریده است و هر یک وظیفه خود را به خوبی انجام می دهند. سگ برای حراست است و انجام وظیفه می کند.
بعد درباره سگِ گَر به تفکر پرداخت چون سگ گر حراست نمی تواند بکند. پس به خود گفت این حیوان دیگر از من برتر نیست. سگ گری را یافت و ریسمانی به گردنش بست و او را با خود تا پای کوه طور برد.
آنجا به خود گفت ای موسی این سگ که به خواست خود گر نشده است و این خداوند است که او را به این بیماری مبتلا کرده است پس اگر نمی تواند انجام وظیفه کند تقصیر از او نیست پس سگ گر را هم به پای کوه طور گذاشت و خود برای مناجات با حضرت رب الارباب به بالای کوه رفت.
پس از اتمام مناجات خطاب شد یا موسی مگر نگفتیم پست تر از خودت را همراه بیاور. عرض کرد خداوندا نیافتم. خطاب رسید یا موسی اگر آن سگ گر را آورده بودی از مقام نبوت خلع می شدی که درگاه حق درگاه بی نیازی است.

حافظ گوید:

به هوش باش که هنگام بـاد اسـتغنا
هـزار خرمن طـاعت به نیم جو نخرند

***

خداوند به حضرت موسی علیه السلام فرمود یا موسی از شیطان پند بگیر. حضرت به شیطان برخورد و بعد از مکالمه ای گفت ای شیطان مرا پندی ده. شیطان عرض کرد من مظهر اسم یا مضل هستم و شما مظهر اسم یا هادی، من چه پندی به شما می توانم بدهم. حضرتش فرمود امر امر خداوند است. عرض کرد اگر امر حق است اطاعت می شود: یا موسی من مگو که مثل من نشوی این اَنا گفتن دم شیطانی است.

***

حضرت آدم (ع) معصیت کرد ولی عرض کرد ربنا ظلمنا أنفسنا شیطان دو رکعت نماز خواند به شش هزار سال ولی چون آنا خیر منه گفت خطاب لعنت بر او آمد.

ز خاری بیندیش کان خنجری‌است
ز موری حذر کن که آن صفدری‌است

به عزت نگر در مگس زینهار
که او هم در این بارگه مهتری است

مرنجان دل خسته پشه ای
که از هر دلی سوی حضرت دری است

به کفر و به اسلام یکسان نگر(۱)
که هریک از دیوان او دفتری است

خرابات را نیز عزّت بدار
که در عرصه مملکت کشوری است

۱ – و ما ارسلنا من رسول اِلا بلسان قومه فیضل الله من یشاء و یهدی من یشاء و  هو العزیز الحکیم.

قصیده‌ای از میرفندرسکی

قصیده منسوب الى قُدوَهِ العارفین میر سید ابوالقاسم الفندرسکی قدس سره به تصحیح مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمه الله علیه:

چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد هرچه در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی

این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری
گر ابو نصرستی و گر بوعلی سیناستی

جان اگر نه عارض استی زیر آن چرخ کبود
این بدن‌ها نیز دائم زنده و بر پاستی

هرچه عارض باشد آنرا گوهری(جوهری) باید نخست
عقل بر این دعوى ما شاهد و گویاستی

می توان کز نور خورشید این صفت‌ها کسب کرد
روشن است و بر همه تابان و خود تنهاستی

صورت عقلی که بی پایان و جاویدان بود
با همه و بی همه مجموعه و یکتاستی

جان عالم گویمش گر ربط جان دانی به تن
در دل هر ذره هم پنهان و هم پیداستی

هفت ره بر فرق ما از آسمان بگشوده اند
هفت ره از سوی دنیا جانب عقباستی

می توانی از رهی آسان شدن بر آسمان
راست باش و راست رو اینجا نباشد کاستی

ره نیابد بر دری از آسمان دنیاپرست
در نه بگشایند بر وی گر چه درها واستی

هرکه قانی شد به او یابد حیات جاودان
ور بخود افتاد کارش بی شک از مو تاستی

این گهر در رمز دانایان پیشین سفته اند
پی برد بر رمزها هرکس که او داناستی

ز این سخن بگذر که این مهجور اهل عالم است
راستی پیدا کن و این راه رو گر راستی

هرچه بیرون است از ذاتت نیاید سودمند
خویشتن را ساز اگر امروز اگر فرداستی

خواهشی(خواستی) اندرجهان مر(خواستی) خواهشی را در پی است
خواهشی خواهم که بعدازوی نباشد خواستی

نفس را این آرزو پابند دارد در جهان
تا به بند آرزوئی بند این دنیاستی

عقل کشتی، آرزو گرداب، دانش بادبان
حق تعالىٰ ساحل و عالم همه دریاستی

نیست حدی و نشانی کردگار پاک را
نی برون از ما و نی بی ما و نی با ماستی

قول زیبا نیست بی کردار زیبا سودمند
قول با کردار زیبا لایق و زیباستی

گفتن نیکو و نیکوئی نه چون کردن بود
نام حلوا بر زبان راندن نه چون حلواستی

در میاور در میان چیزی و بر خوان اَلصَّمد
در میان برداشتن چیزی کرا یاراستی

سلب و ایجاب این دو اندو جمله اندر زیر اوست
از میان سلب و ایجاب این جهان پیداستی

در هویت نیست نه نفی و نه ایجاب و نه سلب
زانکه از این ها همه آن لامکان بالاستی

نیست این جا زیر و بالا و نه ایجاب و نه سلب
این چنین هم گر بگوئی کی بود ناراستی

این جهان و آن جهان و با جهان و بی جهان
هم توان گفتن مر او را هم از آن بالاستی

ساحل آمد بحر امکان را وجود
گفته دانا بَرِ ما شاهد و گویاستی

نفس را چون بندها بگسیخت یابد نام عقل
چون به بندی می رسی بندی دگر برجاستی

گفت دانا نفس ما را بعد ما حشر است و نشر
هر عمل امروز کرد او را جزا فرداستی

نفس را نتوان ستود او را ستودن مشکل است
نفس بنده عاشق و معشوق او مولاستی

گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود
در جزا و در عمل آزاد و بی همتاستی

گفت دانا نفس را آغاز و انجامی بود
گفت دانا نفس بی انجام و بی مبداستی گفت

دانا نفس ما را ماضی و حال است پیش
آتش و آب و هوا و اسفل و اعلاستی

گفت دانا نفس ما را نیست بعد ما وجود
مینماید بعد ما نفسی که او را ماستی

گفت دانا نفس هم با جا و هم بیجا بود
گفت دانا نفس نی بی جا و نی با جاستی

گفت دانا نفس را وصفی ندانم هیچ گفت
نه به شرط شیء باشد نه به شرط لاستی

این سخن‌ها گفت دانا هرکسی بر و هم خویش
در نیابد گفته را کاین گفته هم معماستی

 هریکی بر دیگری دارد دلیل از گفته ای
در میان بحث و نزاع و شورش و غوغاستی

بَیتَکی از بو معین آرم در استشهاد این
گرچه این در باب دیگر لایق این جاستی

هر کسی در حد فهم خویش می گوید سخن
تا گمان آید که او قسطای بن لوقاستی

کاش دانایان پیشین می بگفتندی تمام
تا خلاف ناتمامان از میان برخاستی

نفس را این آرزو پایند دارد در جهان
تا به بند آرزو خوش بندت اندر پاستی

گفت دانا نفس ما را نیست هستی بعد ما
گویمت یک نقطه گر از مردم داناستی

چونکه مرغ آمد برون خود بیضه کی ماند بجا
نیک بنگر این سخن از مردم داناستی

گر تو گوئی جوجه ای از نیستی آید برون
خود بخود گوئی که خوش در گفتگو ناراستی

غزلی از والیه دختر فتحعلیشاه قاجار

این غزل از والیه دختر فتحعلیشاه قاجار است که به خط مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی قدس سره نوشته و به شرح آتی اصلاح شده است:

گرچه در قتل منت غمزه دخیل است دخیل
لیک خونی من آن چشم علیل است علیل

به یکی بوسه اگر جان طلبی عذر مخواه
که در این مسأله لعل تو وکیل است وکیل

چهره بنمودی و جانم به لب آمد اکنون
پرده بردار که هنگام رحیل است رحیل

دلم از شعبده زلف تو ایمن نبود
زانکه آن زنگی ایام محیل است محیل

دانه خال به رویت به چه ماند دانی؟
صحبت آتش نمرود و خلیل است خلیل

آنکه در پرده پی کشتن من جلوه کند
خون‌بها را ز همان جلوه کفیل است کفیل

چشم بربند و نظر بر رخ جانان بگشا
باغبان چمن ناز بخیل است بخیل

حَبَّذا جاذبه عشق که سلطان نَسَبی
چون گدازاده به کوی تو ذلیل است ذلیل

ظلم بر والیه عدل است چو از دوست رسد
جور اگر یار کند کار جمیل است جمیل

مرحوم حاج شیخ این غزل را به صورت زیر اصلاح و دو بیت به آن الحاق فرموده اند

بیت دوم

به یکی بوسه دو صد جان طلبد عذر مخواه
که در این واقعه لعل تو وکیل است وکیل

بیت چهارم اضافه شده –

گر به خلوتگه عشاق قدم رنجه کنی
جان نثار قدمت بین که سبیل است سبیل

بیت آخر

ظلم بر والیه عدل است چو از دوست رسد
جور اگر یار کند وه چه جمیل است جمیل

بیت الحاقی ایشان –

به نثار لبت ای والیه این طرفه غزل
گرچه صد جان بدهم باز قلیل است قلیل

شعری از مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی

اشعار ذیل به خط مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمه الله علیه نگاشته شده است.

اهل دین را دَم ز پیغمبر بود
کی دَمَش از هندوی کمتر بُود

چون گرفت افسونگر از استاد دم
آن اثر هم در دمش شد لاجرم

اهل دین را دم ز قرآن و دعاست
اهل دین را دم ز آل مصطفی است

ای برادر هرکه ز ایشان دم گرفت
از دم او هر دو عالم در گرفت

پرده کوی شقاوت می درد
زنگ‌های کهنه از دل می برد

گر نداری دم از ایشان دم مزن
برف می ریزی دو لب برهم مَزَن

تا نگردی خود ز خود فرمان پذیر
کی شود فرمان پذیرت شاه و میر

تا نگردد دل ز درد دین کباب
دم نگردد گرم ای عالی جناب

نفس خود اول برو در بند کن
وانگهی آغاز وعظ و پند کن

نفس خود ناکرده تسخیر ای فلان
چون کنی تسخیر نفس دیگران

خاتمه

به نام نامی حضرت ثامن الائمه علی بن موسى الرضا ارواح العالمین له الفداء که توفیق تدوین و تألیف و انتشار این دو جلد کتاب از عنایات آن حضرت به خاک نشینان درگهش می باشد کتاب را خاتمه می دهیم.

آقای مسعود عرب شیبانی برای حقیر نقل کرد که: در فسا در دره کوهی باغی و باغبانی داشتیم که باغیان کودکی عقب افتاده داشت که از بدو تولد همچون تکه ای گوشت بی حرکت در گوشه ای افتاده بود و به همین کیفیت به شش هفت سالگی رسیده بود. پدرش از این امر بسیار ناراحت بود و نذر کرده بود که کودک را برای استشفاء به مشهد مقدس ببرد و از ساحت حضرت شفای او را بخواهد ولی به علت بعد راه و بیماری کودک و ضعف مالی موفق نمی شد نذر خود را ادا کند. باغبان گفته بود: روزی بعد از نماز به حضرتش متوسل شدم و عرض کردم آقا شما می دانید که توانایی تشرف را با این کودک بیمار ندارم و شما اگر اراده فرمائید که او را شفا دهید دور و نزدیک برایتان یکسان است عنایتی بفرمانید و او را شفا دهید. در همان لحظه ای که داشتم با حضرتش راز و نیاز و مناجات می کردم ناگاه بچه خودش را به پشت من افکند من که در آن حال غفلت داشتم که بچه قادر به رکت نیست پرخاش کردم که چرا خودت را روی من انداخته ای تا این را گفتم بچه فرار کرد و از اطاق خارج شد و به سرعت خود را به میان باغ انداخت. ناگهان به خود آمدم و دویدم و کودک سالم خود را در میان باغ دربر گرفتم.

شعری از آیت الله علی مقدادی اصفهانی در مدح امام رضا (ع)

مخمسی را که خود حقیر در مدحت سلطان السلاطین على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثنا سال‌ها پیش سروده ام خاتمه مقاله قرار می دهم.

حجت یزدان ولی خالق یکتا
قبله هفتم ملاذ مؤمن و ترسا

چونکه به طوس آمدی تو ای شه بطحا
ضامن آهو شدی به دامن صحرا

تا که بدانند ضامن غربا را

کعبه عشاق و قبله گاه محبین
منجی احباب از حرارت سجیّن

مظهر اللهى و حقیقت و التّین
هست ولای تو مر نجات محبّین

شرط قبولی توئی به لا و به الاّ

کعبه کند هر دمی طواف به کویت
خور بکند اکتساب نور ز رویت

آیه والشمس و الضحی است چو رویت
ظلمت شب هست از سیاهی مویت

بِضع نبی هستی و نبیره زهرا

چونکه توئی وارث مقام ولایت
کس نرود در نعیم جز به ولایت

گفته نبی مدفنت بود به عنایت
روضه ای از روضه های روز قیامت

آینه حقی و مظهر اسما

مهر تو جنت، عداوت تو جحیم است
عبد تو را از عذاب نار چه بیم است؟

خاک سرکوی تو بهشت نعیم است
حضرت جبریل بر در تو مقیم است

چونکه تونی کان جودو منزل آلاء

بنده درویش ز بندگان تو باشد
ریزه خور خوان آستان تو باشد

عفو گناهش به لطف عام تو باشد
هست امیدش که کلب باب تو باشد

جمله جهان لابُوَند تو الاّ

***

چون خواستم برای تبرک (میمنت) اتمام نمایم کتاب را به نام حضرت ولی عصر ارواح العالمین له الفداء صلواتی را که حضرت شیخ رحمه الله علیه در مقدمه مجالس در جلد اول نوشته اند و تألیف خود ایشان است در این جا آوردیم و خاتمه ختم کتاب قرار دادیم:

اللهم صل وسلم على عنقاء قاف القدم القائم فوق مرقاه الهمم فیاض الحقایق بوجوده، قسّام الرقائق بشهوده، الاسم الاعظم الالهى الحاوى للعلم الغیر المتناهی، قطب رحى الوجود مرکز دائره الشهود، المترشح بالانوار الالهیه، المتربى تحت اسرار الربوبیه، مطلع الانوار المصطفویه منبع الاسرار المرتضویه، مشرع الطهاره الفاطمیه، مجمع المکارم ا الحسنیه، وارث العزایم الحسینیه، صاحب المجاهدات السجادیه، خازن العلوم الباقریه، ینبوع الحکم الصادقیه، مصدر الآیات الکاظمیه، مشرق المعارف الرضویه، معدن الکرامات التقویه، مخزن المقامات التقویه، مظهر الحجج العسکریه، القائم بالحق و الداعی الى الصدق و الروح الملکی فی الجسم البشرئ و الثور المستودع فی القالب العنصری، ریحان بستان النبی (ص)، العالم بالشر الخفی، خاتم حدیقه الولایه و شمس سماء الامامه و الوصایه، مرشد هذه الامه و کاشف هذه الغمه، النور اللاهوتی و العالم الناسونى اکسیر فلزات العرفاء معیار تقود الاصفیاء، روح الارواح و حیوه الاشباح، معراج العقول و موصل الاصول و وعاء الامانه و محیط الامانه، قطب الاقطاب و الاوتاد و مرجع ارباب الافاضه و الارشاد العالم باسرار المبدا المعاد، منجی ارباب الموالات و مهلک اهل المعادات مظهر الآیات الباهره و مصدر الکرامات الظاهره ناموس الله الاکبر و غایه نوع البشر، ابی الوقت و مربى الزمان خلیفه الرحمن الناظم مناظم الشر و العلن الحجه القائم عجل الله فرجه.

یا رب برسان تو مهدی غایب را
فرزند على ابن ابیطالب را

از دوری او همیشه فریاد زنم
مانند سگی که گم کند صاحب را

لیله چهارشنبه ۱۲ شهر شعبان المعظم ۱۴۱۹ هجری قمری
علی مقدادی اصفهانی

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=38134

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند