توحید و ولایت فصل چهارم از کتاب نشان از بی نشان‌ها

فصل چهارم از کتاب نشان ازبی نشانها اختصاص دارد به بررسی توحید و ولایت به تألیف عالم ربانی آیت الله علی مقدادی اصفهانی از بیان پدر بزرگوارشان آیت الله حسنعلی اصفهانی (نخودکی) قدس‌سره که به طور مفصل دراین رابطه از احادیث، روایات، اشعار و سخنان مختلف نقل قول شده است.

فصل چهارم
توحید و ولایت

۱- توحید

توحید و ولایت و محبت مولا علی علیه السلامقیلَ: إن کلمه «الله» مشتق من اله یعنی من تخیر فیه الفکر و الأوهام.
گویند: لفظ جلاله «الله» از سه حرف «اَلِهَ» مشتق گردیده و الله به معنی وجودی است که افکار و اوهام در کُنه وی متحیّر و سرگردانند.

سئل عن الامام، جعفر بن محمد الصادق علیهما السّلام عن الله فقال علیه السّلام: کل ما أحاط به وهـمک و جـرى فـیـه فـکـرک أو أصـفته بخواشک فالله تعالى شأنه خلاف ذلک ثم قال علیه السّلام: من زعم أن الله من شیء أو على شیء أو فی شیء فقد أشرک لأنه لو کان من شیء لکان محدثاً و لو کان فی شیء لکان محصوراً و لو کان على شئء لکـان مجهولاً و قال علیه السلام: التوحید أن لا تتوهمه و العدل أن لا تتهمه و قال سبحانه تعالى: إن الله على کل شیء محیط و أینما تولوا فثم وجه الله.
یعنی: از امام جعفر بن محمد صادق علیهما السلام در مورد خداوند متعال سؤال کردند، فرمود: هرچیز که قدرت واهمه تو آن را فراگیرد و فکر تو در آن، جاری شود و یا آنچه که آنرا به حواس خود نسبت دهی، خداوند غیر از آن‌است و پس فرمود: آن‌کس که پندارد خداوند از چیزی یا بر چیزی و یا در چیزی است، بی شک، مشرک گردیده است زیرا اگر خدا از چیزی ناشی شده باشد به ناچار باید که حادث باشد و اگر در چیزی باشد، لاجرم محصور و محدود به آن چیز است و اگر بر چیزی باشد، پس مجهول و ناشناخته است و نیز آن حضرت فرماید: توحید، آن‌است که در وهم تو در نیاید و عدل، آن‌است که خداوند را به ناروا متهم نسازی.

خداوند متعال خود در قرآن فرموده: «خدا بر همه چیز احاطه دارد.» و نیز فرموده: «به هر طرف که روی کنید، به وجه الله روی کرده اید.»

شیخ فریدالدین عطار نیشابوری گوید:

نبینم در جهان مقدار مویی
که آن را نیست با روی تو روئی

خموشی تو از گویایی تست
نهانی تو از پیدایی تست

 همه در تو گم و از تو نشان نه
همه از تو پر و تو در میان نه

اگر اشیاء همین بودی که پیداست
سـؤال مصطفی کی آمدی راست

نه با حق، مهتر دین گفت الهی
بـه مـن بـنمای اشیا را کماهی

خـدا داند که این اشیا چگونه است
که در چشم من و تو واژگونه است

 ز دنیا تا به عقبی نیست بسیار
ولی در ره وجـود تسـت دیـوار

پیامبر گرامی صلوات الله علیه فرمود: «انّ الله احتجب عن العقول کـما احتجب عن الأنصار و أن الملأ الأعلى یطلبونه کما أنتم تطلبونه» و نیز فرمود: «خلق العقل لأداء العبودیه لا لمعرفه الألوهیه
یعنى: خـداونـد متعال، همانگونه که از چشم ها در حجاب است، از عقول و ادراک نیز محتجب و در پرده است و همانگونه که شما در طلب اویید، ساکنان عوالم عالی نیز در جستجوی اویند و نیز آن حضرت فرمود: آفرینش عقول به منظور اداء وظایف عبودیت و بندگی خداست نه برای راه یافتن به حقیقت الوهیّت پروردگار.

و قال على علیه السلام: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الإخلاص له و کـمال الإخلاص له نفی الصفات عنه لشهاده کل صفه أنها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف أنه غیر الصفه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزأه و من جزأه فقد جهله و من جهله فقد أشارالیه و من أشارالیه فقد حده و من حده فقد عده و من قال: فیم؟ فقد ضمنه و من قال: علام؟ فقد أخلى منه
یعنی: «نخست پایه دین، شناخت خداوند است و کمال این شناخت، تصدیق و اقرار به وجود اوست و کمال این اقرار و تصدیق، یگانه و بی همتا دانستن اوست و کمال یگانه و بی همتا دانستن او، اخلاص نسبت به اوست و کمال این اخلاص، نفی چونی و چگونگی از اوست، چه هر صفت، گواه آنست که جز موصوف است و هر موصوف، گواهی دهد که جز صفت است. پس هرکس که خدای را به صفتی موصوف دانست، همانا که برای او قرینی شناخت و هرکه او را قرینی شناخت، هرآینه او را دو پنداشت، و هر که او را دو پنداشت، او را به اجزاء بخش کرد و هرکس که او را مرکب از اجزاء پنداشت، از شناخت او به دور افتاد و آن‌کس که از شناخت او به دور افتاد، اشارت به او نمود و هرکه او را مورد اشاره قرار داد، لاجرم او را محدود تصور کرد و هرکه او را محدود پنداشت، او را به شمارش درآورد. آن‌کس که گفت: خدای در چیست؟ او را داخل در چیزی پنداشت و آن که گفت: خدای بر چیست؟ مکانی را از او تهی پنداشت.»

آنچه حضرت فرمودند درحقیقت شرح سوره مبارکه «بسم الله الرحمن الرحیم قل هو الله أحد الله الصمد لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا احد» است که جمله اخیر اثبات توحید و جمله های پیش از آن نفی کثرت است.

بابُ فی الولایه فی تفسیر الصافی قال الله سبحانه وادخلوا الباب سجداً و قولوا حطه مثل الله تعالى على الباب مثال محمد و على و أمرهم أن یسجدوا تعظیماً لذلک و یجددوا على أنفسهم بیعتهما و ذکر موالاتهما.

در کتاب تفسیر «صافی» از تفسیر برهان از حضرت امام حسن عسکری (ع) ذیل آیه مبارکه «وادخلوا الباب شجداً و قولوا حطه…»(۱) آمده است:

خداوند متعال در این آیه، محمد و علی را به باب، تمثیل کرده و بندگان خود را فرمان داده که به عنوان بزرگداشت و تعظیم، سجده کنند و بیعت خویش را با رسول و ولیش در باطن خود تجدید کرده و موالات ایشان را در خاطره خود زنده نگهدارند.
۱- سوره بقره، آیه ۵۸

در بیان اینکه در عالم یک اراده و یک فاعل بیش نیست و همه موجودات محکوم اراده او هستند و مطیع و فرمانبردار او می باشند: قال سبحانه تعالى: لا إله الا هو کل شیء هالک یعنی عالم نیستِ هست نماست إلا وجهه که هستِ حقیقی است. هالِک در اینجا اسم فاعل است و معنای مفعولی می دهد یعنی همه اشیاء نیستند مگر وجه الله.

کل شـی هـالک إلا وجـهه
چون نِیی در وجه او هستی مجو

هـرکـه انـدر وجـه مـا بـاشد فنا
کـل شــیءٍ هــــالکٌ نبود ورا

زانکه در الّاست او از لا گذشت
هـرکه در اِلّاست او فـانی نگشت

الا له الحکم و إلیه ترجعون یعنی آگاه باش که حکم و اراده و فعل همه از برای حق است و بس. کما قال سبحانه: «الله خالق کل شیء» (۱) «والله خلقکم و ما تعملون.» (۲)
۱ – سوره الرعد، آیه ۱۸.
۲- سوره صافات، آیه ۹۶

آنگاه می فرماید و إلیه ترجعون یعنی بازگشت همه به سوی اوست که می فرماید وقت مرگ که رجوع به سوی حق است ضل ماتدعون من دون الله می بینند غیر حق همه هیچ بوده است. لذا رسـول خـدا (ص) فرمود: الدنیا حلم النائم دنیا خواب آدم است وقتی بیدار شود می بیند هرچه دیده در عالم خواب از خوب و بد اثری از آن نیست. ماشاء الله کان و مالم یشأ لم یکن.

حـــاش لله ایش شـاء الله کـان
حـاکـم آمـد در مکان و لامکان

هیچکس در ملک او بـی امـر او
در نیفزاید سـر یک تار مو

ملک ملک اوست فرمان آن او
کمترین سگ بر درش شیطان او

در دعای یا من تـحـل مـزوى عـن السجاد علیه السلام آمده و جـرى بقدرتک القضاء و مضت على إرادتک الأشیاء فهى بمشیتک دون قولک مؤتمره و بارادتک دون نهیک منزجره. یعنی جاری گشته است به سبب قدرت تو قضا و قدر و گذشته است همه امور عالم به اراده تو. پس همه چیز به محض مشیت تو بی نیاز به گفتنت فرمانبردار است و به محض اراده ات بدون گفتن نه عمل نمی شود.

فاعل همه اراده ها خداوند است. در حدیث قدسی وارد است یا فاعل کل اراده هر صاحب روحی که اراده در او باشد فاعل آن خداوند است و ثواب عقاب به نیت است خداوند فرماید «لا یؤاخذکم الله فی اللغو فی أیمانکم لکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم و الله غفور حلیم».(۱)

در زمـینها و آســـــــمانها ذره ای
پــر نـجنباند نگــردد پرّه‌ای

جـز به فـرمان قـدیـم نافذش
شرح نتوان کرد و جَلدی نیست خوش

هـیـچ برگی می‌نریزد از درخت
جزبه حکم امر آن سلطان بخت

حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه می فرماید: إعـلمـوا عـبادالله ان علیکم رصداً من أنفسکم و عیوناً مـن جـوارحکـم حفاظ صـدق یحفظون أعمالکم بعدد أنفسکم. بدانید ای بندگان خدا به درستی‌که از برای شما مراقب و مواظبینی از درون خودتان می‌باشد و جاسوس‌هایی از اعضاء و جوارح شماست و حافظ راستگویی است که حفظ می‌کند اعمال شما را و آنها به تعداد نفس خلایق می باشند.

ای نموده ضد حق در فعل درس
در میان لشکر اویی بترس

جزو جزوت لشکر از در وفاق
مر ترا اکنون مطیع‌اند از نفاق

گر بگوید چشم را کو را فشار
درد چشم از تو بر آرد صد دمار

ور به دندان گوید او بنما وبال
پس ببینی تو ز دندان گوشمال

باز کن طب را بخوان باب العلل
تا ببینی لشکر تن را عمل

چونک جان جان هر چیزی ویست
دشمنی با جان جان آسان کیس

خود رها کن لشکر دیو و پری
کز میان جان کنندم صفدری

جائی دیگر می‌فرماید:

مـا هـمـه شـیران ولی شیـر عـلم
حمله مان از بـاد بـاشد دمبدم

همانطور که حرکت شیرِ نقشِ پرچم از باد است و از خود هیچ حرکت و اراده ای ندارد، حرکت همه موجودات عالم که نقش قدرت خداوندند به اراده و خواست اوست. کما قال الله تعالى: هو الذی یسیرکم فی البر و البحر. (۱)
۱ – سوره یونس، آیه ۲۲

خداوند است که شما را سیر می دهد در زمین و دریا. این است معنای لا حول و لا قوه إلا بالله العلى العظیم. هر حرکت و سکونی در عالم به مشیت و اراده اوست. تمام اسباب عالم حکم تیشه و ازه دست نجار را دارد که از خود نه اراده و نه حرکتی دارند. باز فرماید: فألهمها فجورها و تقویها(۲) یعنی حتی نیت در عمل را هم حق الهام می نماید.
۲- سوره شمس، آیه ۸

دیده‌ای باید سبب سوراخ کن
تا حجب را بر کند از بیخ و بن

تا مسبب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اکساب و دکان

از مسبب می‌رسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر

جمله قرآن است در قطع سبب
عزّ درویش و هلاک بولهب

دوست محترم آقای دکتر علی خامسی پور نقل نمودند روزی در تلویزیون آمریکا فیلمی نشان دادند تا جهت ادامه حیات نژادی از شیرها که نسل‌شان در حال انقراض بود تحقیق گردد. محققی که انتخاب شده بود مدت‌ها مراقب حال این حیوانات بود و از تمام حرکات آنها فیلمبرداری می کرد. نشان می داد شیری زایید و بچه هایش به تدریج بزرگ شده به سـن شـکـار رسیدند. روزی یکی از بچه ها برای اولین بار جهت صید از محل زندگی خود خارج گردید. یک هفته تمام به تلاش گذشت و این حیوان نتوانست حتی موشی هم شکار کند. ناگهان همانطور که خوابیده بود و اطراف را تحت نظر داشت از دور بچه آهونی پیدا شد در حالیکه دو عدد گفتار در حال حمله به او بودند و مادر بچه آهو نیز از فاصله زیادی با اضطراب به بچه اش نگاه می کرد. شیر جوان که این منظره را دید با آن حالت گرسنگی غرشی نموده به کفتارها حمله کرد. کفتارها از ترس قرار کردند. آنگاه شیر جلو رفته بچه آهو را به دندان گرفت برد نزدیک مادرش گذاشت و دوباره به جای خویش برگشت. پس می بینیم امر، امر اوست و اراده ما، اراده اوست و همه محکوم اراده حقند. تا اراده حق تعلق نگیرد خفاشی پشه ای نخورد و شیری آهونی را.

در زمان جنگ جهانی دوم روسها در تبریز بولتَنی چاپ می کردند که اخبار هفته را در آن می نوشتند. مرحوم آقای هاشم آتشیان که از پناهندگان روسی در زمان بلشویکی و معلم زبان روسی در ایران بود تعریف میکرد در یکی از این بولتن ها نوشته شده بود در شب دوشنبه ای در باشگاه افسران روسی افسری در جلسه گفت مدتی است برای من مطلبی کشف شده و آن اینست که در عالم یک قدرت بیش نیست و هرچه در عالم واقع می شود به خواست و اراده آن قدرت است حتی فشنگی که از یک اسلحه خارج می شود تا او نخواهد منفجر نمی شود و من این مسئله را امتحان کرده ام اسلحه خودم را به پیشانیم می گذارم و هرچه ماشه را فشار می دهم منفجر نمی شود ولی به محض اینکه سر اسلحه را به طرف خارج نگاه می دارم گلوله خارج می شود. در این موقع با انکار سایر افسران مواجه می شود لذا بر سر مبلغ هزار تومان با آنها شرط بندی می کند. بعد اسلحه اش را به پیشانی گذاشته هرچه ماشه را فشار می دهد عمل نمی کند، همینکه اسلحه را به طرف خارج سالن نگه می دارد و ماشه را می کشد عمل می کند. افسران دیگر می گویند ما قبول نداریم و باید با اسلحه خودمان امتحان کنیم. چند افسر بلند می شوند و یکی یکی امتحان نموده وقتی اسلحه را روی پیشانی آن افسر می گذارند اسلحه عمل نمی کند ولی وقتی سرش را به طرف خارج می گیرند فشنگ منفجر می شود و به این ترتیب آن افسر شرط را می برد. ساعت دوازده شب جلسه خاتمه یافته افسران از باشگاه خارج می شوند. آن شب نوبت کشیک با همان افسر بوده است، لذا برای سرکشی به پاسگاه‌های اطراف سوار ماشین شده می رود. در بین راه صدای سالداتی (۱) را می شنود که در روز گذشته به خاطر خطائی که مرتکب شده از طرف او در زندان محبوس گردیده بود لذا ماشین را نگه داشته پیاده می شود می بیند همان سالدات است. سؤال می کند چه کسی تو را از زندان مرخص نموده و همانطور که سرگرم گفتگو با او بوده ناگهان سالدات اسلحه اش را به طرف او نشانه گرفته و تیری رها نموده باعث مرگ آن افسر می شود. سبحان الذی بیده ملکوت کل شیء. معلوم می شود که آن افسر در توحید کامل شده بوده و چون کمال خود را طی کرده به رحمت حق واصل گردیده است.
۱ – گروهان

اشعار زیر که در توحید و آداب سیر و سلوک الی الله است از حدیقه سنائی نقل شده:

شعر سنائی در توحید باری تعالی

یا علی

هرچه جز دوست آتش اندر زن
آنگه از آب عشـق سـر بـر زن

داده خـود سـپهـر بستاند
نقش الله جـاودان مـاند

نگذارد فلک به تو جاوید
رنگ زرد و سیاه و سرخ و سفید

هست حق جز به نیست نگـرایـد
زاد ایـــــــــن راه نیستی بــاید

چـون شوی نیست سوی حق پوئی
تابوئی هست راه دق جـوئی

تاتو از نیستی کُلَه ننهی
روی را در بقا بـــره ننهى

نوش دان هـرچـه زهر او باشد
لطـف دان هـرچـه قهر او باشد

باشد از مـادران ما بر ما
هـم حـجامت نکـو و هـم خـرما

هرچه هست بلا و عافیتی
خیر محض است و شـر عـاریتی

جز به فضلش به راه او نرسی
و ارچـه در طاعتش قوی نَفَسی

بر در حـق بـگـرد زاری گرد
که به زاری شوی در این در فرد

هـرچـه هست ای عزیز هست ازاوی
بود تو چون بهانه یاوه مگوی

بی تو گِل مسجد است با تو کنشت
با تو دل دوزخ است بی تو بهشت

جور با حکم او همه داد است
عـمر بـی یاد او هـمه بـاد است

رهبرت اول ار چـه یـاد بـود
رسـد آنـجـا کـه یـاد بـاد بـود

آنگه شوی تو در مأمن حاضر
حاضر دل بوی نه حاضر تن

هرکه شد لحظه ای زخـود خشنود
سالها یند شـد باَتش و دود

مُردگی جهل و زندگی دین است
هرچه گفتند مغز آن این است

آن کسانی که مرد این راهند
از غـم جـان و دل نه آگاهند

چون گذشتی ز عالم تک و پوی
چشمه زندگانی آنـجـا جـوی

تا دم آدمـی ز تـو نــرمد
صبح دینت ز شرق جـان نـدمد

سرد و گرم زمـانـه نـاخورده
نرسی بـر در سرا پرده

با حیات تو دین برون ناید
شب مرگ تو روز دیـن زایـد

نوری از بایزید بسطامی
از پـی طـاعت و نکونامی

کرد نیکو سـؤالی و بگریست
گفت پیرا بگو که ظالم کیست

پیر وی مرد را جـواب بـداد
شربت وی هـم از کتاب بـداد

گفت ظالم کسیست یک روزی
که یکی لحظه در شبان روزی

کند از غافلی فراموشش
بنود بنده حلقه در گوشش

گر فرامـوش کـردیش نفسی
ظـالمی هرزه نیست چون تو کسی

آنچنان یاد کن که از دل و جان
بشـوی غایب از زمین و زمان

یاد دار ایـن سـخن از آن بیدار
مـرد ایـــن راه حید کرار

فـاعبد الرب فـی الصـله تـراه
و ار نباشی چـنین تـو واغوثاه

آنـــــچنانش پرست در کونین
که هـمى بـینیش بـِرأىُ العـین

گرچه چشمت و را نمی بیند
خـالق تـو هـمی تـو را بیند

ذکر جز در ره مجاهده نیست
ذکر در مجلس مشاهده نیست

گفت مرد خـرد در این معنی
که سختهای اوست چـون فتوی

خفته اند آدمی ز حرص و غلو
مرگ چون رخ نـمـود فـانتبهوا

خلق عالم همه به خواب درند
هـمه در عالم خـراب درند

آن حیاتی که پیش از این باشد
رسم و عادت بود نه دین باشد

ورنه دینی کز این حیات بود
دیـن نـباشد که تر هات بود

دین و دولت در عدم زدن است
کم زدن از برای کم شدن است

جهد کن تا ز نیست هست شوی
و از شـراب خـدای مست شـوی

کفر و دین پرور روان تو اوست
اختیار آفـریـن جـان تـو اوست

با خدای ایچ نیک و بدبس نیست
با که گویم که در جهان کس نیست

حق تو را حافظ و تو خود غافل
اینت بی عقل ظالم و جـاهل

به ز تو داند آنچه در دل تست
زانکـه او خالق دل و گل تست

آنچه در خـاطـر تـو او دانـد
لفظ ناگفته کـار میـرانـد

شـادی اَرست و غمگسار خـدای
راز دانست و رازدار خــــــدای

آنچه او بهر آدمـی آراست
آرزوش آنچنان نـدانـد خـواست

هرکه او نیست هست دانـد کـرد
هست را نیست هـم تـوانـد کـرد

او تو را بهتر از تو دانـد حـال
تو چه کردی بکـرد هـزل و محال

قائل اوبس تو گنگ باش و مگوی
طالب او بس تو لنگ باش و مپوی

گر گناهی هـمی کـنی اکنون
آن گناه از دو حال نیست برون

گر ندانی که می‌بداند حق
گویمت ایـنـت کـافـر مـطلق

ور بدانی که می بداند و پس
میکنی اینت شوخ دیده و خس

خود گرفتم کسیت محرم نیست
حق بداند حق از کسی کم نیست

عـفـو او گیرم از بپوشاند
نه ز تو علمش آن هـمی داند

توبه کـن زیـن شنیع کردارت
ور نه بینی به روز دیدارت

هـــــــمه را روح و روز و روزی از اوست
نیک بختی و نیک روزی از اوست

روزی هر یکی پدید آورد
در انبار خانه مهر نکرد

کافر و مـؤمن و شـقی و سعید
هـمه را روزی و حیات جدید

نان و جان تو در خزینه اوست
تو نداری خبر دفینه اوست

روزی تو اگر به چین باشد
اسب کسب تو زیر زین باشد

یا تو را نزد او برد به شتاب
و ار نه او را بَرِ تو تو در خواب

یا تو زانجا که لطف یزدان است
گرو نان به دست تو جان است

جان بی نان به کس نداد خـدای
زانکه از نان بماند جان برجای

این گرو سخت دار و نان میخور
چون گرو رفت قوت جان میخور

روزی تست بـر عـلیم و قدیر
تو ز میرو وکیل خـشـم مگیر

آن زمانیکه جان ز تـن بـرمد
تو یقین دان که روزیت نرسد

روزیت از در خـدای بـود
نه ز دندان و حلق و نای بود

ابر اگر نـم نـداد یک سالت
سخت شوریده بینم احوالت

بی سبب رازقـى یـقیـن دانـم
هـــمه از تست نـانم و جـانم

کار تو جـز خـدای نگشاید
بـه خـدای ار ز خـلـق هـیـچ آید

تا توانی جز او به یار مگیر
خـلق را هیچ در شمار مگیر

خلق را هـیـچ تکیه گـاه مـسـاز
جـز به درگاه او پناه مساز

کین همه تکیه جایها هوس است
تکیه گـه رحمت خدای بس است

بـا الف هست بـاو تـا هـمراه
باو تـا بـت شـمر الف الله

چـون نـداری خبر ز راه نیاز
در حجابی بسـان مـغـز پیاز

اول از بـهر عشـق دل جویش
ســــــر قدم کن چوکلک و می جویش

تا بدانجا رسی بچست درست
که بدانی که می نباید جست

نیک و بد خوب و زشت یکسان گیر
هـرچـه دادت خـدای در جـان گیر

تا تو را بود با تو در ذاتست
کعبه با طاعتت خـرابـات است

نیست کـن هـرچـه راه و رای بود
تات دل خـانـه خـدای بــود

ای خــرابـات جـوی پر آفات
پسر خر توئی و خراَبات

ایــن همه علم جسم مختصر است
علم رفتن به راه حق دگر است

تا بُوَد بود تو خرد تیره است
چشم عقلت از آن جـهان خیره است

نفس تست آنکه کفر و دین آورد
لاجرم جشم رنگ بین آورد

عـلم آنکش نـظر ادق بـاشد
عـلم رفتن به راه حـق بـاشد

چیست این راه را نشان و دلیـل
این نشان از کلیم پرس و خلیل

و ار ز من پرسی ای برادر هـم
باز گویم صریح نی مبهم

عـلم جسـم از سـر زبـان بـاشد
عـلـم رفـتـن بـه راه جـان بـاشد

چیست زاد چنین ره ایـغافل
حـق بـدیدن بریدن از باطل

روی سوی جـهـان حـی کـردن
عـقبه جـاه زیر پی کردن

جـاه و حرمت ز دل رها کردن
پشت در خدمتش دو تا کردن

تنقیت کردن نفوس از بد
تقویت دادن روان بخرد

رفتن از منزل سخن کوشان
برنشستن بـه صـدر خـاموشان

رفتن از فعل حـق سـوى صـفتش
وز صـفت زی مقام معرفتش

آنگـه از مـعرفت بـه عـالم راز
پس سیدن بـه آسـتـان نیاز

پس از او حـق نیاز بستاند
چون نیازش نماند حـق مـاند

در تن تو چو نفس تو بگداخت
دل بـــه تدریج کار خویش بساخت

با نیاز آنگهی که گردی یار
دل برآرد ز نفس تیره دمار

در درون تـو نـفس دل گردد
زان هـمـه کـرده هـا خـجـل گـردد

راست گفت آنکه گفت از سـرحـال
گفت دع نفسک ای پسر و تعال

از تو تا دوست نیست ره بسیار
ره تـوئی سـر بـزیر پای درآر

از ورای خـرد سـخن زوگو
 وردت این لالـه الا هـو

هرچه جز دوست آتش اندر زن
آنگه از آب عشـق سـر بر زن

هرچه جز حق بسوز و غارت کن
هرچه جز دین از او طهارت کن

ای صـف آرای جـمع درویشان
و ای نگهدار درد دل ریشـان

نیک درمانده ام به دست نیاز
کارم ای کارساز خـلـق بـسـاز

چه کنم زحمت توئی و دوئی
چون یقین شد که من منم تو توئی

بد و نیکم هـمـه توئی یا رب
واز تو خود بد نیابد اینت عجب

یا آنی کـه بیخرد نبود
و آن آنـی کـه آن خود نبود

هیچ خودبین خـداى بین نبود
مرد خود دیده مرد دین نبود

گر تو مرد شریعت و دینی
یک زمان دور شو ز خودبینی

بی ریاضت نیافت کس مقصود
تا نسوزی تو را چه بید و چه عود

فرخ آنکو همه طعام و شراب
از مسبب ستد نه از اسباب

دیگـــــــران غافلند تو هـشـدار
وانـدر این ره زبانت خامش دار

آدمی نیست‌کش ریاضت نیست
پیش دانـا وِ را افاضت نیست

گفته از بهر خدمت درگاه
امر باعقلها أطیعوا الله

کار دین خود نه سر سری کاریست
دیـن حق را همیشه بازاری است

دین حق تاج و افسر مرد است
تاج نامرد را چه در خورد است

ای خوشا راه دین و امـر خـدای
از گِل تـن برو برآر دو پای

در ره جبر و اختیار خدای
بی تو و با تو نیست کـار خـدای

همه از کارد الله است
نیکبخت آن‌کسی که آگاه است

اندرین ره ز داد و دانش خویش
ره رو و رهبری کن و مندیش

دانـد آنکس که خُرده دان باشد
کان‌چه او کرد خیرت آن باشد

خیر و شر نیست در جهان اصلاً
نیست چیزی از آن نهان اصلاً

هـرچـه در خلق سوزی و سازیست
اندر آن مر خدای را رازیست

ای بسا شیرکان ترا آهـوست
و ای بسا در دکان تو را داروست

که کند با قضای او آهـی
جـز فـرومایه ای و گمراهی

آه تو با قضای او باد است
با قضایش دل تو ناشاد است

با قضا مر تو را چه نیست رضا
نشناسی خـدای را بـه خـدا

حــکــم تـقدیر او بـلا نبود
هرچه آید به جز عطا نبود

جـز رضای حق آنچه راحت تست
آن نه راحت که آن جراحت تست

تلخ و شیرین چو هر دو زو باشد
زشت نبود همه نکو باشد

چون سَرِ عشـق آن‌جهان دارند
همچو شمع انـد سـوز جان دارند

آنِ اوئی تـو کـم ستیز بـر او
گر گریزی از او گریز در او

راه دین صنعت و عبارت نیست
جز خرابی در عمارت نیست

سیلیی کر دو دست دوست خوری
همچو بادام بـی دو پوست خوری

جـان و اسباب از او عطا داری
پس دریغش از او چه را داری

وقف کن جسم و مال را بر غیب
تا بوی چون کلیدش اندر جیب

خیز کـن مـا رَمَیت را از بر
باز دان إذ رَمَیــتَ سـرّ قَدَر

کین هـمه رنگهای پر بیرنگ
خـم وحدت کند همه یکرنگ

که یکرنگ شـد هـمه او شد
رشته باریک شد چه یکتو شد

بندگی نیست جز ره تسلیم
ور ندانی بخوان تو قلب سلیم

چند پرسی که بندگی چه بود
بندگی جز فکندگی نبود

هست در دین هزار و یک درگاه
کمترش آنکه بی تو دارد راه

آنکه دل‌های آشنا دارند
دل ز چون و چـرا جـدا دارنـد

که نبشته است بر تو سود و زیان
امـر قُل لَـن یُصیبَنا بـر خـوان

پس چون ز بالا بلا نهد به تو روی
رو تـو الله گوی و آه مگوی

حـکـم حق چون سوی تو کرد نگاه
هـان هـان زود بـسـتـه کـن ره آه

با قضا سود کی کند حذرت
خون مگر دان به بیهده جگرت

دست و لب زیر حکم مبدع کل
پنجه سرو سـاز و غنچه گل

هرچه جز حق بود تو آن مپذیر
دل ز اغیار جملگی برگیر

روی چـون شمع پیش او خـوشدار
کمر از آب تــاج از آتش دار

چــــــون خلیل آن خویشتن بگذاشت
آتش از فــــعل خویش دست بداشت

آری آری چـو دوست آن باشد
نـار نـمرود بوستان باشد

ذکر کلام الملک العلام یسهل المرام قال علیه السلام: أهل القرآن هم اهل الله و خاصته.

شعر سنائی – ذکر جلال قرآن (حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه)

دل مجروح را شفا قرآن
دل پر درد را دوا قرآن

اصـل ایـمان و رکـن تقوی دان
کـان یـاقوت و گنج معنی دان

تو ز قـرآن نقاب او دیـدی
حرف او را حجاب او دیدی

پیش نااهل چهره نگشاده است
نقش او پیش او بـراسـتاده است

حرف را زان نقاب خود کرده است
که ز نامحرمی تو در پرده است

تو همان دیده ای از صورت آن
کاهل صورت ز صورت سلطان

صورت از عین روح بیخبر است
تـن دگردان که روح خوددگر است

که نبینند هـمچو بیداران
ذات او خفتگان و طرّاران

تا برون شاید از حدث انسان
کی برون آید از حروف قرآن

نشـود دل ز حرف قـرآن به
نشـود بـز بـجبجی فربه

رهبر است او و عاشقان راهی
رسـن است او و غافلان چاهی

در بن چاه جانت را وطن است
نور قرآن به سوی او رَسَن است

کس نـدانـد دو حرف از قرآن
با چنین دیده در هــزار قـرآن

راه دین صنعت و عبارت نیست
نحو و تصریف و استعارت نیست

این صفات از کلام حق دور است
ضمن قـرآن چه دُرّ منثور است

مقری زاهـد از پس یکـدانگ
همچو قمری دو مغزه دارد بانگ

قول بـاری شنو هـم از باری
که حجاب است صنعت قاری

مرد عارف سخن ز حق شِنَوَد
لاجـــــــرم ز اشتیاق کـم غِنَوَد

طبع را از غـنا مگردان شـاد
که غـنا جـز عـنـا نـیارد یـاد

در طریقی که شرط جان سپریست
نعره بیهده خری و تریست

مرد دانـا بـه جـان سماع کن کند
حرف و ظرفش همه وداع کند

همه خواهی که باشی او را باش
بر او سوی خویش هیچ مباش
***
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجردبیند از غوغا

قال رسول الله صلى الله علیه و آله أنا اول الأنبیاء خلقا و آخرهم بعثاً

شعر سنائی در نعت پیامبر اکرم محمد مصطفی (ص)

احمدِِ مرسل آن چراغ جهان
رحمت عالم آشکار و نهان

آدمی زنده‌اند از جانش
انبیا گشته‌اند مهمانش

او سری بود و عقل گردن او
او دلی بود و انبیا تن او

هیچ سائل به خشندی و به خشم
«لا» در ابروی او ندیده به چشم

او چه موسى علی ورا هارون
هر دو یکرنگ از درون و برون

خاک او باش پادشاهی کن
آن او باش و هرچـه خـواهـی کـن

قال النبی صلى الله علیه و آله من أحب علیا فقد استمسک بالعروه الوثقى و قال رسول الله صلى الله علیه و آله أنا مدینه العلم و على بابها

شعر سنائی در ستایش امیرالمؤمنین علی علیه السلام

آنکه در شرع تاج دین او بود
وانکه تاراج کفر و کین او بود

نامش از نـام یار مشتق بـود
هرکجا رفت همرهش حق بود

مر نبی را وصی و هـم دامـاد
جـان پیغمبر از جـمالش شـاد

شـرف شـرع و دایـه دیـن او
صـدف دُرّ آل یس او

صـدف صـد هـزار بـحر دلش
شرف صـد هـزار عرش گلش

این برهنه شده ز زحمت ظرف
وان بـرون آمده ز پرده حرف

تا بدان حد شده مکرم بود
لو کُشِـف مـر ورا مسـلّم بود

هرکه تن دشمنست یزدان دوست
داند الراسخون فی العلم اوست

بـحر عـلـم انـدرو بجوشیده
چاه را بـه ز مستمع دیـده

حیدری‌کش خدای خـوانـد شیر
کی زدی بر معاویه شمشیر

شیر روباه را نیازارد
لیک صد گور زنده نگذارد

عشق را بحر بود و دین را کان
شرع را دیده بود دین را جـان

مرتضائی کـه کـرد یـزدانش
هـمـره جـان مـصطفى جـانش

هر دو یک قبله و خِردشان دو
هر دو یک روح و کالبدشان دو

هر دو یک دُرّ زِ یک صدف بودند
هر دو پیرایـه شـرف بودند

دو رونـده چـه اخـتـر گـردون
دو برادر چه موسی و هرون

از پی سائلی به یک دو رغیف
سـوره هـل اَتی و را تشـریف

با کسی علم دین نگفت اُستاخ (۱)
زانکه دل تنگ بود و عـلـم فـراخ

۱ – گستاخ، بی پروا، دلیر

سائلان را به آشکار و نهفت
جز به اندازه سر شـرع نگفت

قوت حسرتش ز فوت نماز
داشته چـرخ را ز گشـتن بـاز

تا دگـــــر باره برنشاند بزین
خسرو چرخ را تهمتن دین

تابـنـگـشـاد عـلم حید در
ندهد سنت پیمبر بـر

در سرای قـنا و کشـور دین
حـیـدر مـلک بود و کوثر دین

نـائب کـــردگار حیدر بـود
صاحب ذوالفقار حـیـدر بـود

تنگ از آن شد بر او جهان سِتُرک
که جهان تنگ بود و مرد بزرگ

سَرِ اَحرار حیدر کرّار
سرفراز مهاجر و انصار

خصم او میغ بود و او خورشید
چه محل میغ را بر خورشید

نه علی از خسان زبون بودی
شیر با گاومیش چـون بـودی

دل هرکه از محبتش خالیست
نه دلست آن که زرق و محتالیست

دل آنکـو بـه مهر او پیوست
از عـوانـان روز حشـر بـرست

داد حق شیر این جهان همه را
جـز فـطامش نـداد فاطمه را

جانب هرکه با علی نه نکوست
هرکه گو بـاش مـن نـدارم دوست

هرکه او با علیست دین میدان
ورنه چون نقش پارگین میدان

فی مذمه اهل التعصب و نصیحه الناس

شعر سنائی در سرزنش اهل تعصب 

هیچ را در جهان ز علم و ز ظن
بی خرد وار پشت پـای مـزن

از برای قبول عـامـه مناز
بیخبروار خـیـره مـهـره مناز

بهر مشـتـی خـرآب شـرع مـبر
بی که و پنبه دانـه گـاو مـخر

گر تو را از نهاد خود خبر است
درد باید که درد راهـبر است

کارکن کـار بگذر از گفتار
کـاندر ایـن راه کار دارد کار

گفت کم کن که من چه خواهـم کـرد
گوی کردم مگو که خـواهـم کـرد

التمثیل فی المجاهده

گفت روزی مرید با پیری
که در این راه چیست تدبیری

کار این راه بر معامله نیست
در رهِ جهد خود مجادله نیست

کار توفیق دارد اندر راه
نرسد کس به جهد سوی اله

پیر گفتا مجاهدت کردی
شرطِ شرعش به جای آوردی

جملگی بندگی به سر بردی
پای در شرط شرع بفشردی

شد یقینم که ناجوانمردی
در رهش بد زنی نه بد مردی

آنچه بر تست رَو به جا آور
وز سخنهای جاهلان بگذر

بندگی کن تو جهد خود می‌کن
راه رو راه و پیش مار سخن

جهد بر تست و بر خدا توفیق
زانکه توفیق جهد راست رفیق

التمثیل فی‌التّقوی، سؤال موسی علیه‌السّلام عنّ‌اللّٰه عزّ وجل قال ای شیء خلقت افضل من‌الاشیاء

شعر سنائی در تمثیل تقوی

کانکه بی تقویست در ره دین
آدمی نیست هست دیو لعین

در مناجات با خدا موسی
گفت یا کردگار و یا مولی

از هر آنچ آفریدی از هر لون
چیست بهتر ز خلقها در کون

گفت کز خلقها ایا موسی
نیست بهتر به عالم از تقوی

سرِ هر طاعتی یقین تقویست
متّقی شاه جَنه‌المأویست

زاد این راه عجز و خاموشیست
قوّت و قوت مرد کم کوشیست

رهروان را چو درد راهبرست
آنکه را درد نیست کم ز خرست

آن یکی خیره ز اشتری پرسید
که مر او را چنان مسخّر دید

که چرا با چین قد و قامت
کودکی را همی کنی طاعت

دادش اشتر جواب و گفت ای مرد
من شدستم چنین متابع درد

من خود از کودک ارچه بی‌خبرم
به مهار و رسن همی نگرم

درد کردست مر مرا کردی
من شدستم متابع دردی

هرکرا درد راهبر نبود
مرد را زان جهان خبر نبود

مرد را دردِ عشق راهبرست
آتش عشق مونس جگرست

کار بی‌علم بار و بَر ندهد
تخم بی‌مغز بس ثمر ندهد

درد بی‌علم تخم در شوره است
علم بی درد سنگ در کوره است

دانشی کان فزون ز کار بُوَد
همچو در دیده انتشار بُوَد

علم را چون تو خوانی از بازیش
آلت جاه و ساز ره سازیش

کشد آن علم جانت در امواج
بدل تاج دین کند تاراج

باز اگر علم مر ترا خواند
بر بُراق بقات بنشاند

علم کز بهر دین و داد بُوَد
آتش و آب و خاک و باد بُوَد

علم جویی که در تباهی بود
روی او چون در آب ماهی بود

زانکه جان آفرین چو جان نبود
علم خوان همچو علم‌دان نبود

نیک خواند ولیک بد گردد
ره بُرد لیک گرد خود گردد

نز پی کار داشت علم ابلیس
داشت بهر تکبّر و تلبیس

قدرِ دین تو دیو به داند
که دهد عشوه دینت بستاند

تو ز ابلیس کمتری ای خر
زانکه تو دین‌فروشی او دین خر

هرکه را مست کرد گفتارش
تا ابد کس ندید هشیارش

در ره او سخن فروشی نیست
در رهش بهتر از خموشی نیست

در رهش رنج نیست آسانی‌است
بی‌زبانی همه زباندانی‌است

ایـن سـخن‌ها نجات باشد
زانکه توحید ذوالمــن باشد

چـار یـار گـزیده اهل ثـنا
بر تن و جانشان ز بنده دعا

مرتضی و بتول و دو پسرش
آنکه سوگند من بود به سرش

نخورم غـم اگر آل بوسفیان
نشوند از حـدیث مـن شادان

چون ز من شد خدای من خوشنود
مصطفی را ز من روان آسود

۲- ولایت

اختصاص شیخ مفید: عن محمد بن محمد الواسطی قال کنت ببغداد عند محمد بن سماعه القاضی و عنده رجل فقال له إنى دخلت المسجد الکوفه فجلست إلى بعض أساطینه لأصلى رکعتین و إذا خلفى امـرأه أعرابیه بدویه و علیها شمله و هی تنادی یا مشهوراً فی الدنیا و یا مشهوراً فی الآخره و یا مشهوراً فی السموات و یا مشهوراً فی الأرضین جهدت الجبابره على إطفاء نورک و إخماد ذکـرک فـآبی الله لنورک الأضیاء و لذکرک الا علوا (قابى الله إلا أن یتم تورک و یبوح بذکرک) و لو کره المشرکون قال فقلت یا أمه الله و من هذا الذی تصفیته بهذه الصفه قالت ذاک امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام الذی لا یجوز التوحید إلا بولایته قال فالتفت إلیها فلم أراحد.

شیخ مفید در کتاب «اختصاص» از محمد بن محمد واسطی روایت کرده که گفته است: در بغداد، نزد محمد بن سماعه قاضی شهر بودم و مردی نیز در جلسه حضور داشت، نامبرده گفت: به مسجد کوفه رفتم و در کنار یکی از ستون‌ها نشستم که دو رکعت نماز بگذارم. ناگه زنی از اعراب بیابانی را در پشت سر خود یافتم که عبایی بر سر داشت و مکرر این جمله را می گفت: ای کسی که مشهور در دنیا و مشهور در آخرتی، ای آنکه مشهور در آسمانها و مشهور در زمین‌هایی، ستمگران و زورمندان چه کوشش‌ها کردند تا نور تو را خاموش کنند و یاد تو را از خاطره ها بزدایند، اما اراده خداوند این بود که نور تو را هر روز افزونتر و نام و یاد تو را هر زمان، پرآوازه تر و بلندتر سازد هرچند که مشرکان را ناپسند و مکروه باشد.
به او گفتم: ای کنیز خدا، مقصودت چه کسی است و کرا بدینگونه ستایش و تحسین میکنی؟
زن گفت: مقصودم، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است، هـمان کسی که توحید، جز به ولایت او اساس و سامانی نمی گیرد. مرد گفت: پشت سر خود را نگریستم اما شگفتا که هیچکس را در آنجا ندیدم.

فی مشارق الأنوار: وکیف یعرفون الناس علیا و یحیطون به خبراً و ذلک باب قد سد النبئ طریق الوصول إلیه فقال (ص) و قوله الحق یا على ماعرفک إلا الله و آنا و ما عرفنی الا الله و أنت و ما عرف الله إلا أنا و أنت.

و مؤیّد این حدیثی است که از کتاب بشائر نقل می شود و همچنین حدیث دیگری به نام نورانیت که در مشارق آمده است.

ترجمه: در مشارق الانوار شیخ رجب برسی فرماید: مردمان چگونه می توانند شناختی درباره علی علیه السلام پیدا و بر حضرتش از طریق علم احاطه پیدا کنند و حال آنکه پیغمبر صلى الله علیه و آله راه رسیدن به شناخت او را بسته است زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله که سخنش حق است فرموده است یا علی کسی تو را جز خدا و من نشناخت جز خدا و تو مرا نشناخت و کسی جز من و تو خدا را نشناخت که این سخن مزید حدیثی است که از کتاب بشائر نقل می شود:

فی کتاب البشائر: أن عُمَرَ دخل مسجد رسول الله (ص) یوماً و على بن ابی طالب علیه السّلام واقفاً بین یدی النّبئ (ص) و قال عمر یا رسول الله (ص) إنی سألت أباذر عنک فاعلمنی انک فی المسجد فقلت و من عنده قال رجل لا أعرفه و هذا على (ع) و قال رسول الله (ص) صـدق ابوذر یا عمر و الله یا عمر هذا رجل لا یعرفه إلا الله و رسوله.

در کتاب بشائر روایت شده که روزی عمر به مسجد رسول خدا (ص) وارد شد و دید علی علیه السلام رو در روی پیامبر نشسته است. به پیامبر عرض کرد: من هم اکنون از ابوذر سراغ شما را گرفتم. گفت: پیامبر در مسجد است. پرسیدم: چه کسی نزد ایشان است؟ گفت: مردی نزد پیامبر بود که من او را نشناختم و اینک می بینم علی(ع) نزد شماست. پیامبر فرمود: ابوذر راست گفته است، به خدا سوگند ای عمر، این علی(ع)، مردی است که جز خدا و پیامبرش کسی او را نشناخته است.

فی کتاب مشارق الانوار، عن محمد بن صدقه أنه قال سأل أبوذر الغفارئ سلمان الفارسی یا أبا عبدالله ما معرفه الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام بالنورانیه قال یا جندب فامض بنا حتى نساله عن ذلک قال فأتیناه فلم نجده قال فانتظرنا حتى جاء قال صلوات الله علیه ما جاء بکما قالا جئناک یا امیر المؤمنین نسألک عن معرفتک بالنورانیه قال صلوات الله علیه مرحباً بکما من ولیین متعاهدین لدینهما لستما بمقصرین لعمری إن ذلک واجب على کل مؤمن و مؤمنه ثم قال صلوات الله علیه یا سلمان و یا جندب قالا لبیک یا امیر المؤمنین قال علیه السّلام: من کان ظاهره فی ولایتی أکثر من باطنه خفت موازینه یا سلمان لا یکمل المؤمن ایمانه حتى یعرفنی بالنورانیه و إذا عرفنی بذلک فهو مؤمن أمتحن الله قلبه للایمان و شرح صدره للإسلام و صار عارفاً بدینه مستبصرا و من قصر عن ذالک فهو شاک مرتاب.

یا سلمان و یا جندب إن معرفتی بالنورانیه معرفه الله و معرفه الله معرفتی و هو الدین الخالص بقول الله سبحانه و ما أمروا إلا بالتوحید و هو الإخلاص و قوله حنفاء و هو الإقرار بنبوه محمد (ص) و هوالذین الحنیف و قوله و یقیموا الصلوه و هی ولایتی فمن والانـی فـقـد أقـام الصلوه و هو صعب مستصعب. و یؤتی الزکاه و هو الإقرار بالأئمه و ذلک دین القیمه شهد القرآن إن الدین الخالص التوحید و الإقرار بالنبوه و الولایه فمن جاء بهذا فقد أتى بالدین القیم.

ایضاً در همان حدیث می فرمایند: یا سلمان و یا جندب إن الله جعلنى آمینه على خلقه و خلیفته فی أرضه و بلاده و عباده اعطانی مالم یصفه الواصفون و لا یعرفه العارفون فإذا عرفتمونى هکذا فانتم مؤمنون یا سلمان قال الله تعالى و استعینوا بالصبر و الصلوه فالصبر محمد (ص) و الصلوه ولایتی و لذالک قال و إنها لکبیره و لم یقل و إنهما ثم قال إلا على الخاشعین فاستثنى أهل ولایتی الذین استبصروا بنور هدایتی. یا سلمان نحن سر الله الذی لا یخفى و نوره الذی لا یطفأ و نعمته التی لا تجزى أولنا محمد (ص) و أوسطنا محمد (ص) و آخرنا محمد (ص) فمن عرفنا فقد استکمل الدین القیم.

ایضاً می فرمایند. یا سلمان ان میتنا إذا مات لم یمت و مقتولنا لم یقتل و غائبنا إذا غاب لم یغب و لا یقاس بنا أحد من الناس أنا تکلمت على لسان عیسى فی المهد أنا نوح أنا إبراهیم أنا صاحب الناقه أنـا صـاحب الراجفه أنا صاحب الزلزله أنا اللوح المحفوظ إلى انتهى علم ما فیه و نحن فی الحقیقه نور الله الذی لا یزول و لا یتغیر یا سلمان بنا شرف کل مبعوث فلا تدعونا أربابا و قولوا فینا ما شئتم و فینا هلک و بنا نجی یا سلمان من آمن بما قلت و شرحت فهو مؤمن أمتحن الله قلبه للایمان و رضى عنه.

ترجمه حدیث نورانیت:

از محمدبن صدقه روایت شده که گفت ابوذر غفاری از سلمان فارسی پرسید: شناخت امیرالمؤمنین (ع) به نورانیت به چه چیز است؟ سلمان گفت ای جندب برویم خدمت حضرت امیر (ع) و سؤال کنیم از این مطلب. گفتند آمدیم خدمت حضرت. حضرت نبودند، منتظر شدیم تا آمدند. حضرت فرمود چه چیز شما را به اینجا آورده؟ گفتند: آمده‌ایم خدمت شما یا امیرالمؤمنین سؤال کنیم از شناخت شما به نورانیت. حضرت صلوات الله علیه فرمودند مرحبا به شما دو دوست متعاهد در دین. مقصر نیستید شما قسم به جان خودم که این شناخت واجب است بر هر مؤمن و مؤمنه ای. بعد حضرت فرمودند: کسی که بوده باشد تظاهر او در ولایت من بیشتر از باطنش سبک شمرده می‌شود میزان او در قیامت. یا سلمان کامل نمی شود ایمان مؤمن تا اینکه بشناسد مرا به نورانیت و هرگاه شناخت مرا به نورانیت پس آن مؤمنی است که امتحان کرده او را خداوند از برای ایمان و وسعت داده سینه او را از برای اسلام و عارف و بینا گردیده به دین خود و کسی که کوتاهی کند از این شناخت پس آن شخصی است که در حال شک و ریب است. یا سلمان و یا اباذر شناخت من به نورانیت شناخت خداوند تعالی است و شناخت خداوند تعالی شناخت مـن است و اینست دین خالص .
می فرماید خداوند سبحانه امر نشده اید شما مگر به توحید و آن اخلاص است و قول خداوند تبارک و تعالی «حنفاء» و آن اقرار است به نبوت محمد (ص) و اینست دین حنیف و قول خداوند سبحانه «و یقیموا الصلوه» مقصود ولایت من است پس هرکس قبول داشته باشد ولایت مرا بپا داشته است نماز را و درک این مطلب مشکل و بسیار مشکل می باشد و «یؤتی الزکوه» اقرار است به امامت ائمه علیهم السلام و اینست دین مستقیم و بر حق. شهادت داده قرآن به اینکه دین خالص اقرار به توحید و به نبوت و ولایت است. پس هرکس مقربه این معنی باشد به تحقیق دارای دین قیم است. ای سلمان و ای جندب قرار داده است خداوند مرا امین خودش بر خلق و خلیفه خودش در زمین و شهرها و بندگانش و عطا کرده است مرا آنچه که وصف نتوانند کرد او را وصف کنندگان، و عارفان به آن معرفت پیدا نکرده اند. هرگاه مرا چنین شناختید پس شما مؤمن هستید. ای سلمان، خداوند تعالی فرموده است کمک بجوئید به صبر و نماز، پس مراد از صبر محمد (ص) است و مراد از نماز ولایت من است و بدین جهت فرمود «و انها لکبیره» پس درک نماز بزرگ است و نفرمود درک صبر و نماز بزرگ است. بعد فرمود «الاً على الخاشعین» بزرگ است مگر برای خاشعین که مواد شیعیان علی (ع) است. جدا فرمود خداوند کسانی را که قبول دارند ولایت مرا، آن کسانی که طلب بینایی کرده اند به نور هدایت من.
یا سلمان مائیم سرّ خداوند آنچنانی که مخفی نمی شود و نـور خـداونـد آنچنانی که خاموش نمی شود و نعمت خداوند آنچنانی که هیچ موجودی از او بی نیاز نیست، اول ما محمد است و وسط ما محمد است و آخر ما محمد است پس هرکس ما را بدین طریق شناخت پس کامل کرده است دین خود را.
یا سلمان مُرده ما هرگاه مُرد نمرده است و کشته ما کشته نشده است و غائب ما هرگاه غائب شود غائب نشده است و قیاس نمی شود به ما احدی از مردم. منم که سخن گفتم بر زبان عیسی در گهواره. منم نوح و ابراهیم و صاحب ناقهء صالح و صاحب راجفه و صاحب زلزله. منم لوح محفوظ بـه مـن مـنتهى می شود تمام علوم، و در حقیقت مائیم نور خداوند آنچنانی که زائل نمی شود و تغییری در او پیدا نمی شود.
یا سلمان به ما شرافت داده شده بر هر برانگیخته ای پس ما را ربّ نخوانید و بگوئید درباره ما آنچه می خواهید پس در ما هلاک شد هرکه هلاک شد و به ما نجات یافت هرکه نجات یافت.
ای سلمان کسی که ایمان آورد به آنچه من گفتم و شرح دادم پس آن مؤمنی است که خداوند امتحان کرده است قلب او را از برای ایمان و راضی است از ایمان او.

حدیث طارق از کتاب بحارالانوار

مـارواهُ طـارق ابـن شـهـابٍ عـن امیر المؤمنین (ع) انه قال: یا طارق، الإمام کلمه الله و حجه الله و نور الله و حجاب الله و آیه الله یختاره الله و یجعل فیه منه ما یشاء و یوجب له بذلک الطاعه و الأمر على جمیع خلقه و هو ولیه فی سماواته و أرضه أخذ له بذلک العهد على جمیع عباده فمن تقدم علیه کفر بالله من فوق عرشه فهو یفعل ما یشاء.
فهذا الذی یختاره الله لوحیه و یرتضیه لغیبه و یؤیده بکلمته و یلقنه بحکمته و یجعل قلبه مکان مشیته و ینادی له بالسلطنه و یذعن له بالأمر و یحکم له بالطاعه. ولایته سبب النجاه و طاعته مفترضه للحیاه، وعده بعد الممات و عـر المؤمنین و شفاعه المذنبین و نجاه المحبین وفوز التابعین لأنها أش الإسلام و کمال الایمان و معرفه الحدود و الأحکام و تبیین الحلال من الحرام و هی مرتبه لا ینالها إلا من أختاره الله و قدمه و ولاه و حکمه الإمام هو المطهر من الذنوب المطلع على الغیوب الإمام هو الشمس الطالعه على العباد بالأنوار فلا تناله الأیدى و الأبصار و إلیه الإشاره بقوله تعالى فلله العزه ولرسوله وللمؤمنین. فالعزه للنّبئ و العتره، و النّبئ و العتره لا یفترقان إلى آخر الدهر. و الإمام یا طارق بشر ملکی و جسد سماوی و امر الهی و روح قدسی و مقام علی و نور جلی و سر خفئ فهو ملکئ الذات الهئ الصفات زائد الحسنات عالم بالمغیبات خصاً من رب العالمین و نضاً مـن الصـادق الأمین و هذا کله لآل محمد صلى الله علیه و آله لا یشارکهم فیه مشارک لأنهم معدن التنزیل و معنى التأویل و خاصه رب الجلیل و قسطاش المستقیم و المنهاج القویم و ذکر الحکیم و الوجه الکریم و النُـورُ القویم خلفاء النبی الکریم و أبناء الرؤوف الرحیم و أمناء العلى العظیم ذریه بعضها من بعض و الله سمیع العلیم.

شرح حدیث طارق:

روایت کرده است طارق بن شهاب از امیرالمؤمنین علیه السلام حضرت فرمود: یا طارق امام کلمه خداست و حجت خداست و نور خداست و وجه او و حجاب خداست و آیت خداوند است که اختیار کرده است او را خداوند و قرار می دهد در امام از خودش آنچه را می خواهد و واجب می شود بدین سبب طاعت و امارت امام بر مخلوقات و اوست ولی خدا در آسمان‌ها و زمین و عهد گرفته است خداوند به ولایت از برای امام از جمیع بندگان پس کسی که پیشی بجوید بر امام کافر شده است به خداوند. خداوند بجا می آورد هرچه را بخواهد پس امام کسی است که اختیار کرده است خدا او را از برای وحی خود و از برای غیب خود، و تأیید کرده است او را به کلمه خود و تلقین کرده است او را به حکمت خود، و قرار داده قلب او را مکان مشیت خود، و خوانده است همگان را به سلطنت او و مسلم گردانیده از برای او امارت را و واجب کرده از برای او اطاعت را. ولایت امام سبب نجات است و طاعت او واجب است در دنیا و توشه است از برای آخرت و عزت است از برای مؤمنین و شفاعت از برای گناهکاران و نجات از برای محبّبین و پیروزی است از برای تابعین به علت اینکه طاعت امـام بـنیان اسلام و کمال ایمان است و شناخت حدود و احکام و بیان حلال از حرام است و این مرتبه ایست که نمی رسد به آن مگر کسی که برگزیده باشد او را خدا و مقدم داشته باشد او را بر همه خلق و والی و حاکم قرار داده باشد. امام کسی است که پاکست از گناه و عالم است بر غیب. امام آفتابی است نورانی و درخشنده بر بندگان پس چشمی او را درک نمی کند و کسی را به او دسترس نیست و به سوی این مطلب اشاره شده به قول خـداونـد تـعالى «فلله العزه ولرسوله و للمؤمنین» پس عزت از برای پیغمبر و عترت اوست و پیغمبر و عترت از هم جدا نمی شوند تا آخر روزگار.
ای طارق امام بشری است ملکی و جسمی است آسمانی و امری است الهی و روحی است قدسی و مقامی است بلند و نوری است روشن و سری است مخفی و ملکی الذات است و الهی الصفات، فزاینده نیکوئی‌هاست و عالم به اسرار است. از جانب حق به این امر مخصوص گردیده و از جانب صادق امین (رسول اکرم) بدان منصوص. و تمام این خصوصیات خاص آل محمد (ص) است و هیچکس در این امر با ایشان شریک نیست چراکه ایشان محل نزول آیات حقند و مفهوم و تأویل آن و تنها ایشانند که خداوند آنها را به این امر مخصوص گردانیده و همچنین می فرمایند: امام میزان خلایق در راه مستقیم است و راه روشن و محکم و ذکر خداوند حکیم است و وجه خداوند کریم و نور پایدار و ایشان جانشینان نبی بزرگوار و فرزندان رأفت و رحمتند (منظور رسول اکرم می باشد) و امینان خداوند بزرگ. ائمه همه ذریه رسول خدا هستند و در این امر یکسانند و خداوند است شنونده و دانا.

فی کتاب مشارق الأنوار، عن ابن عباس قال رسول الله صلى الله علیه و آله: لا یعذب الله هذا الخلق إلا بذنوب العلماء الذین یکتمون الحق من فضل على و عترته الا وإنه لم یمش فوق الأرض بعد النبیین و المرسلین أفضل من شیعه على علیه السّلام و محبیه الذین یظهرون أمره و ینشرون فضله أولئک تغشاهم الرحمه و تستغفر لهم الملائکه و الویل کل الویل لمن یکتم فضائله و یکتم أمره فما أصبر هم على النار.

از ابن عباس روایت شده که رسول خدا (ص) فرمود عذاب نمی کند خداوند این خلق را مگر به سبب گناه علمانی که کتمان می کنند حق را در فضل علی و عترت او آگاه باش که راه نمی رود بر روی زمین بعد از پیغمبران و مرسلین افضل از شیعه و محبین علی (ع). آن کسانی‌که ظاهر میکنند امر او را و انتشار می دهند فضائل او را آنها کسانی هستند که فرا گرفته آنها را رحمت خدا و طلب آمرزش می کنند از برای آنها ملائکه. پس وای و تمام وای برای کسانی  است که بپوشانند فضائل او را و پنهان دارند امر او را پس چه چیز نگهداشته آنها را در این آتش.

یا علی ای بزرگ مرد جهان
ای کلام تـو تـالی قـرآن

ای که در مِدحَت تو هست روا
وصـف سـبحان ربی الاَعـلى
***

چون خدا خواست بودِ خویش نمود
شخص پاک تو را عیان فرمود

زادگـاه تو گشت خـانه او
آستان تو آستانه او

معنی حق به صورت بشری
از وجود تو یافت جلوه گری

گر شود چشم روزگار سپید
چون تو نادیده او نخواهد دید

ایـن هـمه دانش ایـن هـمـه نیرو
وحدهُ لا اله الا هوُ

حدیث ذیل را شیخ بهایی از پدر خود شنیده و سینه به سینه تا امیرالمؤمنین(ع) استماع شده است و آن را در پشت کتابی به خط شریف خود برای شاگردانش در تاریخ ۱۰۱۲ هجری قمری مرقوم داشته و شخص دیگری در سال ۱۰۴۴ هجری قمری آن را از همان نوشته شیخ، استنساخ نموده و اکنون این نویسنده، آن حدیث را از نسخه اخیر نقل می کنم:

«قال امیر المؤمنین علیه السّلام قال رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم یوماً لبعض اصحابه: یا عبد الله، احبب فی الله و ابغض فی الله و وال فی الله و عاد فی الله فإنه لاتنال ولایه الله الا بذلک و لا یجد رجل طعم الایمان و إن کثرت صلوته وصیامه حتى یکون کذلک و قد صارت مؤاخات الناس یومکم هذا أکثرها على الدنیا، علیها یتوادون و علیها یتباغضون و ذلک لا یغنى عنهم من الله شیئا فقال الرجل یا رسول الله کیف لی أن أعلم أنی قد والیت و عادیت فی الله و من ولی الله حتى و البته و من عدوه حتى أعادیهُ؟ فأشار رسول الله (ص) إلى فقال له: أثرى هذا؟ قال: بلى، قال (ص) ولى هذا ولی الله و عدو هذا عدو الله فعاده و وال ولی هذا و لو أنه قاتل آبیک وعاد عدوه و لو أنه ابوک.»

یعنی: «امیرالمؤمنین على علیه السلام می فرماید: پیامبر صلوات الله علیه روزی به یکی از اصحاب فرمود: ای بنده خدا در راه خدا دوست بدار و در راه خدا دشمن بدار، موالات در راه خدا کن و کینه ورزی در راه خدا نما. بدانکه هیچکس به ولایت حق جز به آنچه گفتم نخواهد رسید و هرگز طعم ایمان در ذائقه احدی احساس نمی شود جز به آنچه بیان نمودم هرچند که نماز و روزه انسان بسیار باشد. اما امروزه برادری مردم با یکدیگر به خاطر دنیا و امور دنیوی است و دوستیشان به خاطر دنیا و دشمنیشان به خاطر دنیا و بغض و کینه شان به خاطر دنیاست و اینگونه دوستی ها و دشمنی ها در پیشگاه حق تعالی، به هیچ نمی ارزد. صحابی گفت: ای رسول خدا چگونه بدانم که دوستی و دشمنیم در راه خداست و چه کسی ولی خداست تا او را دوست بدارم و چه کسی دشمن حق است تا با او کین ورزم؟ پیامبر (ص) به من اشارت کرد و به او فرمود: این مرد را می بینی؟ عرض کرد: آری. فرمود: دوستدار این مرد، دوستدار خدا و دشمن او، دشمن خداست. اهل ولایت و محبت این مرد را دوستدار باش هرچند که قاتل پدر تو باشد و دشمن او را دشمن دار هرچند پدر تو باشد.»

در کتاب «کنزالمعجزات ناصری» در فضائل امیرالمؤمنین(ع) تألیف آقا شیخ محمد تقی «آقا نجفی» این حدیث به نقل از بحار الانوار آمده است:

در حدیث آمدکه روزی مرتضی
یافت تشریف حضور مصطفی

جان به جان پیوست و دل بادل رسید
تا رسولش همچنان دربر کشید

عایشه گفتا که دیدم آن على
محو شد در پیکر پاک نبی

در وثاق اندر محمد بود و بس
غیر احمد نیست اندر خانه کس

کرّت ثانی بدیدم کان علی است
منفرد اندر وثاق و غیر نیست

بار دیگر چون بدیدم در وثاق
جفتشان را دیدم آنجا طاق طاق

***

ای دل از برده ای به ایمان راه
رو متاب از عـلی ولی الله

ذات او را چو ذات باری دان
عـاری از اشتراک و از اشباه

خواهی از سر این سخن سازم
دل پاک تـو را هـمی آگاه

با على لا اله الا هو
در حسـاب جـمـل، بـرابـر خـواه

پس از آن یا علی ابیطالب
بشمر لا اله الا الله

در کتاب «اصول کافی» روایت شده که: «اول ما سَمّى الله نفسه العلى العظیم» یعنی: اولین نامی که خداوند، خود را بدان نامید، اسم «علی و عظیم» است.

حاج میرزا حبیب خراسانی رحمه الله علیه سروده است:

خـدارا گر هزار اسماء حسنی است
بود جمع، آن هـزار اندر یکی نام

بگو اول علی آخر علی بود
بگو ظاهر علی باطن علی بود

از روایت کافی معلوم می شود که نام مبارک «علی (ع)» ام الاسماء و نقطه وحدت است که مکرر شده و باقی اسماء از او صادر گردیده، پس هرکس که اسم مبارک «علی (ع)» را به زبان آورد، چنان‌است که هزار اسم حق را بر زبان آورده است و به همین جهت این اسم، گشاینده هر مشکلی است.

نـام تـو کـلید بستگی‌ها
یـاد تـو دوای خستگی‌ها

دل مـــی شکند شکنج زلفت
ای مـــرهم دل شکستگی‌ها

تاری ز کمند گیسوانت
پیوند بسی گسستگی‌ها

با رشته عـقـل غـم سـرشته
در رسته عشق رستگی‌ها

بگشا گرهی ز زلف و بنگر
در کار نشاط بستگی‌ها

ابراهیم ادهم در منقبت امیرالمؤمنین گفته است:

بـه دلدل سواری کـه گـاه رُ کـوب
شد امکان او هـمعنان وجوب

ز یک قطره نقطه بسمله
به دریای امکـان فـتـد زلزله

***

در مملکت بقا شهنشاه علی است
تاج سر عارفان آگاه علی است

در وصف على تحیر جمله عقول
زان است که سر ذات الله علی است

در کتاب «سفینه البحار» از این فضّال از عاصم بن حمید از ثمالی از جیش بن معتمر روایت شده است که گفته است:
«دخلت امیر المؤمنین علیه السّلام و هو فی الرحبه متکئا فقلت: السّلام علیک یا امیرالمؤمنین و رحمه الله و برکاته، کیف أصبحت؟ قال: فرفع راسه و رد السّلام علی و قال علیه السلام: أصبحت محباً لمحبینا مبغضاً لمن یبغضنا إن محبنا ینتظر الروح والفرج فی کل یوم ولیله وإن مبغضنا بنى بناء فاشش بنیانه على شفا جرف هار فکان بنیانه هار فانهار به فی نار جهنم یا ابن معتمر إنّ محبنا لا یستطیع أن یبغضنا و قال علیه السّلام فمبغضنا لا یستطیع أن یحبنا إن الله تبارک و تعالى جعل قلوب العباد على حبنا و خـذل من یبغضنا فلن یستطیع محبنا بغضاً و لن یستطیع مبغضنا أن یحبنا و لن یجتمع حبنا و حب عدونا فی قلب أحد ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه یحب بهذا قوماً و یحب بالآخر اعدائهم.»
یعنی: « روزی در رحبه به حضور امیرالمؤمنین علیه السلام شرفیاب شدم و به ایشان که تکیه داده بودند عرض سلام و احترام کرده و از ایشان احوالپرسی کردم امام سر مبارک خود را بلند کرده و به سلام من پاسخ داده پس از آن فرمودند: در حالی هستم که دوستداران خود را دوستدار و نسبت به دشمنان خود احساس دشمنی دارم. دوستداران ما در هر روز و شب، انتظار سعادت و فرج برای خود دارند. اما دشمنان ما بنا کرده اند بنایی را که اساس و بنیان آن روی زمین سست است. پس بناء آنها پایه ندارد و ناچار در آتش دوزخ فرو خواهد ریخت. ای ابن معتمر، دوستدار ما ممکن نیست که با ما به دشمنی برخیزد و دشمن ما نیز ممکن نیست نسبت به ما دوستی کند. خداوند تبارک و تعالی در قلوب بندگان خود، محبت ما را قرار داده و خذلان و رسوایی برای دشمنان ما مقدر فرموده است و به همین جهت است که برای دوستدار ما امکان کین ورزی با ما نیست و دشمن ما نیز امکان دوستی با ما نخواهد داشت و محبت ما و محبت دشمنان ما هرگز در یک قلب نمی گنجد که خدا در اندرون هیچ کس دو قلب قرار نداده است تا با یکی محبت و دوستی با قومی کنند و با دیگری با دشمنان آن قوم، محبت و دوستی ورزند. »

از سعید بن جبیر روایت شده که گفت: «قال رسول الله صلى الله علیه و اله و سلم جحود نعمه الله کفر و جحود نبوتی کفر و جحود ولایه على (ع) کفر لأن التوحید لا یبنى إلا على الولایه.»
یعنی: « پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: انکار نعمت خداوند، کفر است و انکار نبوت و رسالت من کفر است و انکار ولایت علی(ع) نیز کفر می باشد زیرا بنیان توحید بر ولایت است.»

از حدیث مرقوم استفاده می شود که زیربنا و بنیان توحید، همانا معرفت و ولایت علی بن ابیطالب علیه السلام است و هر چه معرفت انسان به ولایت آن امام بیشتر باشد، توحید وی کاملتر خواهد بود.

اسماء بن خزرج روایت کرده است که: «قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یا علی لا یتقدمک بعدى الأکافر ولا یتخلف عنک الأکافر أنت نورالله فی عباده و حجه الله فی بلاده و سیف الله على أعدائه و وارث علوم أنبیاءه أنت کلمه الله العلیا و آیته الکبرى و لا یقبل الله الایمان إلا بولایتک»
یعنی: « رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: یا علی، بعد از من، جز کافر بر تو مقدم نمی شود و جز کافر از تو روی گردان نمی شود. تو نور خدا در میان بندگان اویی و تو حجت خدا در سرزمین ها و بلاد اویی و تو شمشیر بران خدا علیه دشمنان اویی. یا علی تو وارث علوم انبیاء خدا و کلمه الله برتر او و بزرگترین آیه از آیات پروردگاری. خداوند، جز به ولایت تو ایمان کسی را نخواهد پذیرفت. »

قال على علیه السلام فی نهج البلاغه: «علیکم بطاعه من لا تعذرون فی جهالته».
و قال ابن أبی الحدید فی شرحه: «یعنی نفسه علیه السّلام و هو حق على المذهبین جمیعاً اما نحن، فعندنا أنه إمام واجب الطاعه بالإختیار فلا یعذر احد من المکلفین فی الجهل بوجوب طاعته و أما على مذهب الشیعه فلانه إمام واجب الطاعه بالنّص فلا یعذر أحد من المکلفین فی جهاله إمامته و عندهم أن معرفه إمامته تجرى مجرى معرفه محمد صلى الله علیه و آله و مجری معرفه الباری شبحانه و یقولون: لاتصح لأحد صلوه ولا صوم و لا عباده إلا بمعرفه الله و النّبئ و الإمام و على التحقیق فلا فرق بیننا وبینهم فی هذا المعنى لأن من جهل امامه على علیه السّلام و أنکر صحتها و لزومها فهو عند أصحابنا مخلد فی النار لا ینفعه صوم و لا صلوه لأن المعرفه بذلک من الأصول الکلیه التی هی أرکان الذین و لکنا لا نسمى منکر إمامته کافراً بل نسمیه فاسقا و خارجیا و مارقاً و نحو ذلک و الشیعه تسمیه کافراً فهذا هو الفرق بیننا و بینهم فهو فی اللفظ لا فی المعنى.»

یعنی: علی علیه السلام در یکی از خطب نهج البلاغه فرماید: «ای مردم، بر شما فرض است که از آن کس که در عدم شناخت وی معذور نیستید، فرمان برید و به اطاعت او گردن نهید.»
و در ذیل این گفتار، ابن ابی الحدید معتزلی مذهب شارح نهج البلاغه، به شرح و توضیح مفصل زیر پرداخته و چنین گوید: «مقصود امام (ع) ازجمله (آن کس که در عدم شناخت او معذور نیستید) خود اوست و این سخن به هر دو مذهب سنی و شیعه، گفتاری حق و مطلبی صحیح است زیرا به عقیده ما اهل تسنن، حضرت علی علیه السلام امام واجب الاطاعه است که مردم او را به این سمت، اختیار کرده و برگزیده اند. بنابراین هیچکس از مکلفین در عدم شناخت او و وجوب اطاعت از او معذور نیست و اما بنا بر مذهب شیعه، آن حضرت، امام مفترض الاطاعه ای است که به تصریح و نصّ رسول خدا به این سمت معرفی گردیده است و به همین جهت، هیچ یک از مکلفین در عـدم شناخت امامت وی معذور نخواهد بود. به اعتقاد شیعیان، شناخت امامت علی علیه السلام، در حکم شناخت رسول خدا، محمد مصطفی (ص) است و همسان و همعنان با شناخت حضرت باری تعالی است. شیعیان معتقدند که نماز و روزه و عبادت احدی جز با شناخت و معرفت خداوند سبحان و پیامبر گرامی و امام پس از وی پذیرفته و قابل قبول حق نخواهد بود. پس حق مطلب این است که در مورد امامت علی علیه السلام میان ما و شیعیان، اختلاف و فرقی نیست زیرا به اعتقاد ما علماء اهل تسنن هرکس که نسبت به امامت علی علیه السلام، معرفت نداشته و منکر درستی آن و منکر وجوب اطاعت از آن حضرت باشد، در آتش دوزخ جاودانه خواهد سوخت و هیچ روزه و نمازی بدون این اعتقاد، او را سودی نخواهد داد، چه معرفت و ولایت و شناخت امامت او از اصول کلی اعتقادی و از ارکان اساسی دین مبین اسلام است لیکن نزد ما منکر امامت آن حضرت را کافر نمی نامند بلکه نامهایی چون فاسق و خارجی و مارق بر چنین کسی نهاده ایم اما شیعه، منکر امامت علی(ع) را کافر نام کرده اند و تنها فرق میان اعتقاد ما اهل تسنن و شیعیان تفاوت در لفظ و نام است و در حقیقت و معنی اختلافی در میانه نیست.»

در نامه ای که امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه ملعون مرقوم فرموده اند، آمده است: «فإنا صنایع ربنا و الناس بعد صنایع لنا»
یعنی: « به حقیقت، ما ساخته و صنع پروردگارمانیم و مردم همگی ساخته و مصنوع به طفیل وجود مایند.»

و در پاره‌ای از نسخ نهج البلاغه آمده است: «و الناس بعد صنایعنا» یعنی: «و مردم همگی ساخته و مصنوع مایند».

ابن ابی الحدید در شرح عبارت یاد شده گوید: «هذا کلام عظیم عال على الکلام و معناه عال على المعانی و صنیعه الملک من یصطنعه الملک و یرفع قدره. یقول: لیس لأحد من البشر علینا نعمه بل الله تعالى هو الذی أنعم علینا فلیس بیننا و بینه واسطه و الناس بأسرهم صنایعنا و نحنُ الواسطه بینهم و بین الله تعالى و هذا مقام جلیل، ظاهره ماسمعت و باطنه انهم عبید الله و أن الناس عبیدهم.»
یعنی: این، سخنی بس عظیم است و بر هر گفته‌ای تفوق دارد و محتوی معنایی است که از همه معانی برتر است. صنع و ساخته ملک، کسی است که ملک او را پرورده و منزلتش را ارجمندتر ساخته است. امام در این عبارت، اظهار کرده است که: «هیچکس از آدمیان را بر ما نعمت و منتی نیست. این خداوند متعال است که خود بر ما انعام فرموده و بنابراین میان ما و خداوند ما هیچ واسطه و میانجی نیست. اما مردم جملگی ساخته و پرورده مایند و ما واسطه فیض میان ایشان و خداوند متعالیم.» ملاحظه می کنیم که این مقام، جایگاهی بس ارجمند و رفیع است؛ ظاهر این گفتار، همانست که گفتند و شنید و کنه و باطن آن، این است که «خاندان رسالت بندگان خدایند و مردم، همگی بندگان ایشانند.»

اینک شاهد و مؤیّدی بر صحت گفتار ابن ابی الحدید، روایتی است که سلیم بن قیس از رسول خدا (ص) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «لو لا آنا و على ما عرف الله و لو لا أنا و على ما عبد الله و لو لا أنا و على ما کان ثواباً و لا عقاباً و لا یستر علیا عن الله ستر و لا یحجبه عن الله حجاب و هو الستر و الحجاب فیما بین الله و بین خلقه.»
یعنی: « اگر من و علی نبودیم، هیچکس خدای را نمی شناخت و اگر من و علی نبودیم، هیچکس خدای را پرستش و عبادت نمی کرد و اگر من و علی نبودیم ثوابی و عقابی در کار نبود، هیچ پرده‌ای حجاب علی نسبت به خداوند نیست بلکه اوست که میان خدا و خلقش حجاب و پرده است.»

قال رسول الله صلى الله علیه و آله: « لواجتمع الناس على حب على أبن ابیطالب لما خلق الله النار. » یعنی: « پیامبر فرمود: اگر همه مردم نسبت به محبت علی بن ابیطالب، اتفاق نظر داشتند، هرگز خداوند جهنم را خلق نمی کرد.» زیراکه دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام مانع از سوختن است پس خلق آتش، دیگر عبث بود.

اگر دوزخ میان پوست داری
نسوزی گر علی را دوست داری

اگر حب علی در سینه ات نیست
بسوزی گر هزاران پوست داری

ولی باید دانست که صرف دوستی، بدون اعمال قلبی و بدنی انسان را به کمال مورد انتظار و توقع نمی رساند گرچه مانع از سوختن در آتش است. زیرا هرکسی در جهنم با آتش خود می سوزد ولی محب امیرالمؤمنین علیه السلام آتشی ندارد که بدان سوزد چون محبت حضرتش گناهان او را به حسنه تبدیل می کند.
کما قال الله تعالى: « اولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات » (۱) یعنی: «خداوند سیئات و گناهان این گروه را به حسنات و نیکی‌ها تبدیل می نماید.»
۱- سوره فرقان، آیه ۷۰

اما محبت امیرالمؤمنین علیه السلام زمانی انسان را به کمال می رساند که انسان محبوبترین مایملک خود را در راه حضرتش بدهد.

گاو تـن قـربانی شیر خداست
گر تو را با او سر صدق و صفاست

کما قال الله تعالى: « لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون. » (۲) یعنی: «هرگز به نیکی نخواهید رسید مگر آنچه دوست دارید، انفاق کنید.» و محبوبترین اشیاء نزد انسان اول جانست و در مرتبه بعد، زن و فرزند، مورد محبت آدمی است. ندیده ای که گاهی کسی در راه دوستی و عشق زنی از جان خود نیز می گذرد.
۲- سوره آل عمران، آیه ۹۲

هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زبـان بـینی

قال علی (ع) و قد توفى سهل بن حنیف الأنصاری بعد مرجعه من صفین کان معه و کان أحب الناس إلیه: لو أحبنی جبل لتهافت (حضرت امیرالمؤمنین (ع) بعد از مراجعت از جنگ صفین درحالیکه سهل بن حنیف در رکاب ایشان شهید شده بود و او یکی از محبوبترین افراد در نزد آن حضرت بود فرمودند: اگر دوست داشته باشد مرا کوهی، هرآینه آن کوه فرو خواهد پاشید). سید رضی فرموده مقصود آنست که رنج بر او سخت می شود و مصیبتها به سوی او شتاب می گیرد و انجام نمی شود اینها، مگر از برای اتقیاء و ابرار و اخیار و برگزیدگان درگاه الهی.

در حدیث آمده است: البلاء للولاء یعنی بلاها از برای دوستان می باشد.

خونریز بود همیشه در کشور ما
جـان عـود بود همیشه در مِجمر ما

داری سر ما؟ وگرنه رو از بر ما
ما دوست کُشیم و تو نداری سَرِ ما

حدثنا أبو حسان العجلی، عن قنوا بنت رشید الهجرئ قال: قلت لها اخبرنی بما سمعت من ابیک. قالت سمعت من أبی یقول قال حدثنی امیر المؤمنین علیه السّلام فقال: یا رشید کیف صبرک إذا ارسل الیک دعی بنی أمیه فقطع یدیک و رجلیک و لسانک؟ فقلت یا امیر المؤمنین آخر ذلک الجنه؟ قال بلى یا رشید أنت معی فی الدنیا و الآخره.
قالت: فوالله ما ذهبت الأیام حتى أرسل إلیه الدعئ عبید الله بن زیاد فدعاه إلى البراءه من أمیر المؤمنین (ع) فأبى أن یتبرأ منه، فقال له الدعى فبأی میته قال لک تموت؟ قال أخبرنی خلیلی انک تدعونی إلى البرائه منه فلا أتبرء منه، فتقدمنی فتقطع یدی و رجلی و لسانی.
فقال: والله لأکذبن قوله فیک، قدموه فاقطعوا یدیه و رجلیه و اتر کوا لسانه فحملت طوائفه لما قطعت یداه و رجلاه، فقلت له: یا أبه کیف تجد الما لما أصابک؟ فقال لا یا بنیتی إلا کالزحام بین الناس، فلما حملناه و أخرجناه من القصر اجتمع الناس حوله فقال الثونی بصحیفه و دواه اکتب لکم ما یکون إلى أن تقوم الساعه، فإن للقوم بقیه لن یأخذوها منى بعد فاتوه بصحیفه فاکتب الکتاب بسم الله الرحمن الرحیم، و ذهب لعین فأخبره إنه یکتب للناس ما یکون إلى أن تقوم الساعه فأرسل إلیه الحجام حتى قطع لسانه فمات فی لیله تلک.
و کان أمیر المؤمنین (ع) یسمیه رشید البلایا، وکان قد ألقى إلیه علم البلایا و المنایا، فکان فی حیاته اذا لقى الرجل قال له: یا فلان تموث بمیته کذا وکذا، و تقتل أنت یا فلان بقتله کذا و کذا فیکون کما یقول الرشید و کان أمیر المؤمنین (ع) یقول له: أنت رشید البلایا أنک تقتل بهذه القتله، فکان کما قال امیر المؤمنین صلوات الله علیه.

روایت شده از ابوحسان عِجلیٌ که او گفت سؤال کردم از قَنوا دختر رشید هجری که خبر بده مرا از آنچه شنیده ای از پدرت. گفت شنیدم از پدرم که او می گفت روزی حضرت امیرالمؤمنین (ع) به من فرمودند یا رشید چگونه خواهد بود صبر تو زمانی که احضار کند تو را کسی که خود را منتسب به بنی امیه کرده سپس او قطع کند دو دست و دو پا و زبان تو را. عرض کردم یا امیرالمؤمنین آخر آن بهشت است؟ فرمود بله یا رشید تو با منی در دنیا و آخرت. آنگاه دختر رشید گفت قسم به خدا که زمان بسیاری نگذشت تا اینکه فرستاد به سوی پدرم عبیدالله بن زیاد و امر کرد او را به برائت از حضرت امیرالمؤمنین (ع). پدرم از تبری از حضرت ابا کرد. سپس به پدرم گفت که حضرت علی (ع) نحوه مرگ تو را چگونه فرموده اند.
پدرم گفت خبر داد مرا دوست من که تو من را احضار خواهی نمود و از من می خواهی که از او تبری نمایم ولی من هرگز چنین کاری نمی کنم. بعد دستور خواهی داد که دست و پا و زبانم را قطع کنند. آنگاه ابن زیاد گفت قسم به خدا که قول مولایت را درباره تو تکذیب خواهم کرد. سپس دستور داد که چهار دست و پای او را قطع کنید ولی زبانش را قطع نکنید. آنگاه دست‌ها و پاهای او را قطع کردند و او را به بیرون بردند. در آن وضع از پدرم پرسیدم با توجه به درد و ناراحتی قطع دست و پاها چه حالی داری؟ جواب داد ای دخترم هیچ ناراحتی ندارم جز احساس ناراحتی از ازدحام بین مردم و پس از آنکه او را از قصر ابن زیاد خارج کردند مردم دور او جمع شدند. سپس پدرم گفت کاغذ و قلم بیاورید و بنویسید تا برایتان بگویم که تا روز قیامت چه واقع می شود چون‌که برای این قوم اتفاقاتی خواهد افتاد که کسی از من نشنیده است. آنگاه گفت بنویسید بسم الله الرحمن الرحیم بلافاصله بـه ابـن زیاد خبر دادند که رشید می خواهد برای مردم حدیث بگوید و به آنها خبر دهد از وقایعی که تا قیامت اتفاق خواهد افتاد. عبیدالله فوری کسی را فرستاد و دستور داد زبان او را قطع کردند و در همان شب از دنیا رفت. حضرت امیر (ع) او را رشید بلایا می نامیدند و می فرمودند تو را اینگونه خواهند کشت.

نحوه شهادت میثم تمار با رشید هجری با اندک تفاوتی مشابه است. صالح پسر میثم گفت پدرم را از قصر عبیدالله خارج کردند در حالیکه چهار دست و پای او را قطع کرده بودند و تمام بدنش غرق به خون بود. آنگاه نشست و بلند گفت هرکس می خواهد از احادیث پنهانی از قول علی بن ابیطالب (ع) بشنود، بیاید بشنود. سپس مردم جمع شدند و میثم برای آنها از قول مولایش در امور عج حدیث می گفت. آنگاه به این زیاد خبر دادند که تو بدترین عضو او را گذاشتی گفت چیست؟ گفتند زبان او را زیرا مشغول حدیث گفتن در امور عجیبه می باشد. دستور داد زبان او را قطع کنند. جلاد آمد و گفت زبانت را خارج کن تا قطع نمایم. میثم فرمود ابن فاجره گمان می کرد می تواند مولایم و مرا دروغگو نماید، خودش دروغگو شد و هلاک شد. آنگاه زبانش را بیرون آورد و جلاد قطع کرد.

ملای رومی می فرماید:

عشق چون دعوی بلا دیدن گواه
چون گواهت نیست دعوی شد تباه

حافظ گوید:

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
هرکه شـدکشته او نیک سرانجام افتاد

مولوی می فرماید:

سوى تبغ عشقش ای ننگ زمان
صد هزاران جان نگر دستک زنان

ای فسـرده عاشق ننگین نمد
کو زبیم جان ز جانان میرمد

پس معلوم می شود که جان اصحاب خاص حضرت امیرالمؤمنین (ع) و حضرت امام حسین (ع) محبت امیرالمؤمنین بوده نه جان انسانی. نشانه آن همین‌است که بعد از قطع جوارح باز هم صحبت می کردند و یا حضرت امام حسین (ع) در روز عاشورا وقتی اصحاب را پس از کشته شدن آنها صدا زدند همه به حرکت در آمدند.

عطار می‌فرماید: یا علی

گر جمله تویی همه جهان چیست
ور هیچ نیم من این فغان چیست

هم جمله تویی و هم همه تو
و آن چیست که غیر توست آن چیست

چون هست یقین که نیست جز تو
آوازهٔ این همه گمان چیست

چون نیست غلط کننده پیدا
چندین غلط یکان یکان چیست

چون کار جهان فنای محض است
چندین تک و پوی در جهان چیست

بر ما چو وجود نیست ما را
چندین غم و درد بی کران چیست

چون زنده به جان نیم به عشقم
پس زحمت جان درین میان چیست

جان در تو ز خویشتن فنا شد
زان بی خبر است جان که جان چیست

عطار ضعیف را ازین سر
جز گفت میان تهی نشان چیست

ایـن چنین افراد برجسته ای بودند که خود را فانی در بحر ولایت نمودند و گاو تن را قربانی شیر حق نمودند و در عوض حیات ابدی یافتند که خداوند فرماید «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون(۱) مراد از رب اینجا حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) است. (۲) همچنان که در روز عاشورا در آخرین لحظات که حضرت سیدالشهداء (ع) تنها شدند به اطراف خود نگریسته همه اصحاب را کشته و در خاک و خون غلطیده دیدند. یکایک را صدا زده بعد فرمودند چرا جواب نمی دهید. ناگاه همه بلند شدند و لبیک گفتند. حضرت فرمودند برگردید که عنقریب من هم به شما ملحق خواهم شد. اگر مرده بودند که بلند نمی شدند و حرف نمی زدند پس معلوم شد که هرکس در راه ولایت شهید شود زنده جاوید خـواهـد بـود کـه خـداونـد می فرماید: «… فلنحیینه حیاتاً طیبه…» (۳) «پس آنها را زنده خواهیم کرد که دیگر برای آنها مرگ نیست.»
۱- سوره آل عمران، آیه ۱۶۸
۲- «حاج میرزا حبیب خراسانی» :
در آن حـضـرت کـــه دم از لی مـع الله  –   زند احمد معبت جز على لیست
۳- سوره نحل، آیه ۹۶

گاوی را در زمان حضرت موسی(ع) به امر خداوند کشتند و قطعه ای از آن را به کشته‌ای زدند و زنده شد. پس به طریق اَولی هرکه کشته راه حضرت امیر علی (ع) و اوصیاء معد معصومین او بشود کمتر از گاو موسی نخواهد بود.

گاو تن قربانی شیر خداست
گر تو را با او سر صدق و صفاست

زان یکی درد او ز جمله دردها
وارهد پا برنهد او برسماء

شـــاه گـردد واگذارد بندگی
یاید او در مردگی دل زندگی

گاو موسی دان مـرا جـان داده ای
جزو جـزوم حشـر هـر آزاده ای

گاو موسی بود قربان گشته ای
کمترین جزوش حیات کشته ای

بر جهید آن کشته ز آسیب‌ش ز جا
در خطاب اِضرِبوا ببعضها

گاو مولا کی کم از موسی بود
ذبـح گشـتن بـهر او اولی بود

گر شوی تو کشته راه على
هر سر موی تو گردد جـاندهی

یا گرامی اذبحوا هذا البقر
اِن اَرَدتٌم حَشرَ اَرواحِ النَظَر

قطره چون فانی به دریا می شود
قطره دیگر نیست دریا می شود

این افراد و مردان خدا مثل رشید هجری و میثم تمار و مالک اشتر و عمرو بن حمق و کمیل بن زیاد و سایر اصحاب خاص حضرت که عاشقان حضرت مولی بودند همه چیز خود را فدای او کردند و به همه جا هم رسیدند.

هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زبان بینی

این اشخاص در زمره کسانی هستند که حضرت امیر (ع) درباره اصحاب فرزند عزیزشان حضرت اباعبدالله علیه السلام فرمودند. حضرت در راه شام چون به کربلا رسیدند به محل شهادت حضرت سیدالشهداء(ع) اشاره نمودند و به ابن عباس فرمودند: هذا مناخ رکاب و مصارع عشاق لم یسبقهم أحد من قبل و لم یلحقهم أحد من بعد. یعنی: اینجا محل فرود آمدن سواران و محل کشته شدن عاشقانی است که سبقت نیافته بر آنها احدی قبل از آن زمان و ملحق نمی شود به آنها احدی هم بعد از آن زمان. این افراد خودشان را فنای در امام نمودند، مثل قطره ای که جزو دریا شود و اگر این نبود حضرات ائمه (ع) در زیارت آنها نمی فرمودند بأبی أَنتم و امی. اگر آنها خودشان بودند چنین خطابی صحیح نبود. پس آنها دیگر از خود، خودی ندارند و فنای محض در بحر وحدت شدند، چون فانی در ولایت گردیدند، همه کارهای ولایتی از آنها ساخته است همچنان که در حدیث قدسی خداوند می فرماید بنده نزدیک می شود به من به سبب توافل اینکه به چشم من می بیند و به گوش من می‌شنود و به قدرت من از بین می‌برد. خداوند می فرماید براثر عبادت چنان در من فانی شده اند که دیگر دست گوش و گوش و  چشم آنها دست و گوش و چشم من است. همانطور که به پیغمبر (ص) در قرآن خطاب فرمود: « … و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی…» (۱) یعنی: ای پیغمبر تو تیر به سوی کفار نمی‌انداختی بلکه من بودم که می‌انداختم. خداوند به موسی خطاب فرمود من مریض شدم چرا به عیادت من نیامدی, موسى عرض خداوندا منزهی از آنکه مریض شوی، خطاب آمد یا موسی بنده خاص من مثل است:
۱- سوره انفال، آیه ۱۶

قطره چـون فـانی به دریا می شود
قطره دیگر نیست دریا می شود

از ملک الشعراء آستان قدس رضوی شاهزاده نادری »

شـمـس فـلک و فـرو مـعالی
مـولى الفـقراء عـلى عـالى

صهر نـــبی و پسـر عــم او
انباز به شادی و غـم او

اسلام که نیستش کم و کاست
با تیغ کجش بـه دهـر شـد راست

بر دوش نـبـی قـدم نـهـاده
مــنـت بـه سـر حـرم نهاده

بر کتف نبی از آن بزد گام
کز طاق حرم بریزد اصنام

بُد پای علیش چون به شانه
شد مهر نبوتش نشانه

مـا را بـه ولای او تولاست
کـان در دو جهان امیر و مولاست

ای مائده بخش سلوى و مـن
شاه دو سرای ولی ذوالمـن

یارب به صفای قلب بیران
مـا را بـه ولای او بمیران

***

ای علی ای تو قبله‌گاه همه
ای به ذیـل تـو اعـتصام هـمه

جـمله ذرات عـاشقان تـوانـد
از لبت مستی و مدام هـمه

جان جان جهانیانی تـو
ای تو روح و روان و جـان هـمه

در جـهان هرکجا که می نگرم
هـمـه فـرع و تـو اصـل ذات هـمه

جـمله عـالم مثال سایه بود
به تو و از تو هست قـیـام هـمه

همه اشیاء مسبح حق‌اند
ای تو تسبیح و فکر و ذکـر هـمه

نیست در عالمم به غیر تو کس
ای کس بی‌کسان و یار همه

کلب درگاه تو است مقدادی
ده پناهش تو ای پناه همه

عن الرضا علیه السّلام عن رسول الله (ص): أربعه أنا الشفیع لهم یوم القیمه و لو أثونى بذنوب أهل الأرض: المعین لأهل بیتی – و القاضی لهم حوائجهم عند ما اضطروا إلیه – و المحب لهم بقلبه و لسانه – والدافع عنهم بیدیه.

بحارالانوار مستدرک سفینه، ج ۴، ص ۵۱

از حضرت رضا علیه السلام از پیغمبر خدا (ص) که فرمودند: فرمود رسول خدا (ص) که من در روز قیامت از برای چهار گروه شفاعت میکنم ولو اینکه گناهان تمام مردم دنیا به گردن آنها باشد:
یکی آنکه به اهل بیت من کمک کند.
دوم – کسی که در زمان اضطرارشان حوائج آنان را برآورد.
سوم – کسی که آنها را به دل دوست داشته باشد و به زبان ابراز کند.
چهارم – آنکه تا آنجا که ممکن‌است از آنها دفاع کند.

رکب النبی صلى الله علیه و آله یوماً و مشئ أمیر المؤمنین علیہ السّلام معه فقال یا أباالحسن إما أن ترکب و إما أن تنصرف فإن الله أمرنی أن أرکب إذا رکبت و أمشى إذا مشیت و أجلس إذا جلست إلا أن یکون حد من حدود الله لا بد لک من القیام و القعود فیه و ما أکرمنی الله بکرامه إلا و قد أکرمک بمثلها.

مستدرک سفینه جلد ۴، صفحه ۸۴.

نقل شده روزی رسول خدا (ص) سوار بر مرکب و حضرت امیر (ع) پیاده به همراه ایشان می رفتند. پیغمبر (ص) فرمودند یا اباالحسن یا سوار شو یا برگرد. زیراکه خداوند مرا امر کرده است که سوار شوم هر وقت تو سوار شوی و پیاده راه بروم هر وقت تو پیاده راه بروی و بنشینم هر وقت تو می نشینی مگر آنکه برای اقامه حدی از حدود الهی ناچار از برخاستن و نشستن باشی و گرامی نداشت مرا خداوند به کرامتی مگر اینکه اکرام کرد تو را به مثل آن.

مستدرک سفینه، جلد ۴، صفحه ۸۴

از کتاب بحارالانوار جلد ۸۴، صفحه ۱۱۲:
رواه الشیخ أحمد ابن أبی طالب الطبرسی (ره) فی کتاب الاحتجاج عن القاسم بن معاویه قال: قلت لأبی عبدالله علیه السّلام هؤلاء یروؤن حدیثاً فی معراجهم أنه لما أسرى برسول الله (ص) فرأى على العرش لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بکر الصدیق فقال سبحان الله غیروا کل شیء حتى هذا؟ قلت نعم. قال إن الله عز و جل لما خلق العرش کتب علیه لا إله إلا الله محمد رسول الله على أمیر المؤمنین ثم ذکر علیه السّلام کتابه ذلک على الماء و الکرسی و اللوح و جبهه إشرافیل و جناحی جبرئیل و أکناف السّموات و الأرضین و الشمس و القمر. ثم قال علیه السّلام: فإذا قال أحد کم لا إله إلا الله محمد رسول الله فلیقل على أمیر المؤمنین.

در کتاب احتجاج طبرسی از قاسم بن معاویه نقل شده که: به حضرت ابی عبدالله عرض کردم: بعضی ها حدیثی را درباره معراج روایت می کنند که چون پیغمبر (ص) به معراج سیر داده شدند دیدند بر عرش نوشته لا اله الا الله محمد رسول الله ابوبکر الصدیق. حضرت فرمودند سبحان الله همه چیز را حتی این را هم دگرگون ساخته اند. عرض کردم بلی. فرمودند: چون خداوند عزوجل عرش را بیافرید بر عرش نوشت لا اله الا الله محمد رسول الله على امیرالمؤمنین. بعد حضرت فرمودند این ها را همه بر آب و بر کرسی و پر لوح و بر جبهه اسرافیل و بر دو بال جبرئیل و بر اکناف آسمانها و زمین و بر کوهها و آفتاب و ماه هـم نوشتند.
بعد حضرت فرمودند هرگاه یکی از شما بگوید لا اله الا الله محمد رسول الله پس باید بگوید علی امیرالمؤمنین.

در ذیل حدیث قاسم بن معاویه در جلد ۲۷ بحارالانوار صفحه ۱ نقل شده که حضرت صادق علیه السلام فرمودند که هرگاه یکی از شما بگوید معبودی جز خدای یگانه نیست و محمد رسول خداست پس باید بگوید علی امیر مؤمنان و ولی خداست.

قال على علیه السلام « من أحبنا أهل البیت لضبت علیه البلاء صبا » یعنی: هرکه دوست داشته باشد ما اهل ا ریخته می شود بر او بلا ریختنی.

عشق چون دعوی بلا دیدن گواه
چـون گواهت نیست دعوی شدتباه

***

خونریز بود همیشه در کشور ما
جـان عـود بود همیشه در مجمر ما

داری سر ما بیا تو اندر بر ما
مادوست کشیم و تو نداری سر ما

دوستان خاص حضرت امیر علیه السلام از اصحاب آن حضرت، بعد از آن حضرت بیشتر شهید شدند.

یا پای مـنـه بـه کوی خوبان
یا دست به خون دل فرو شوی

***

آن شنیدی که در عرب مجنون
بود بر حسـن لیلى او مفتون

دعـوی دوستیّ لیـلی کـرد
همه سلوای خویش بَلوی کرد

حلّه و زاد و بود خود بگذاشت
رنج را راحت و طرب پنداشت

کوه و صحرا گرفت مسکن خویش
بی خبر گشته از غـم تـن خـویش

چند روز او نیافت هیچ طعام
صیدرا برنهاد بر ره دام

ز اتفاق آهوئی فتاد به دام
مرّ ورا ناگهان برآمـد کـام

چون بدید آن ضعیف آهو را
وان چنان چشم و روی نیکو را

یَلِه کردش سبک ز دام او را
ای همه عاشقان غـلام او را

گفت چشمش چو چشم یار منست
اینکه در دام من شکار منست

در ره عـاشقی جـفـا نـه رواست
هم رخ دوست در بلا نه رواست

چشـم لـیـلی و چشم بسته بند
هست گوئی به یکدگر مانند

زین سبب زو حرام شـد بـر مـن
یله کردمش از این بلا و محن

مـن غـلام کسی که در ره عشـق
شد مسلم ورا شهنشه عشـق

راه دعـوی روی تو بی معنی
نخرند از تو ترسم ایـن دعـوی

کرد پیش آر و گفت کوته کن
با چنین گفت کَرد هـمـره کـن

ورنه از معرض سخن برخیز
چون زنان زین چنین سخن بگریز

دعـوی دوستی تو با معبود
پس طلبکار و لذت و مقصود

گر تو مقصود خود کری بر دست
بت پرستی نیی خدای پرست

گر تو فرزند آدمی پس چون
شده ای بر جهان چنین مفتون

این جهان را نه مزرعت پنداشت
عاقبت خود برفت و هم بگذاشت

تو ز احـوال غافلی چه کنم
از خود و اصل جاهلی چه کنم

از ابـن جوزی که از علمای اهل سنت است سؤال نمودند چگونه امیر المؤمنین على علیه السلام در حال نماز خاتم خود را به سائل بخشید در حالیکه تیر از پای مبارکش در حال نماز خارج نمودند چنان در حال استغراق با حق بود که متوجه نشد. بالبداهه این رباعی را خواند:

یسقى و یَشرب لا تلهیه سُکرَتُهُ
عن الندیم و لا یلهو عن الکاسِ

اطاعه سُکـرهً حتى تمکن مِن
فعل الصُحات و هذا واحد النّاسِ

یعنی سِقایت می کند و می آشامد شراب را و باز نمی دارد او را مستی شراب از دیدن ندیم و باز نمی دارد او را از دیدن جام شراب، اطاعت کرد خدا را در حالت مستی تا اینکه قادر به انجام کاری شد که مردمان هوشیار انجام می دهند و این فقط یکنفر است که می تواند در حالت شکر مردم هوشیار را انجام دهد.

فی التوحید عن ابی عبدالله علیه السلام فی قوله تعالى عز و جل: فطرت الله التی فطر الناس علیها. قال علیه السلام التوحید و محمد رسول الله (ص) و علی امیرالمؤمنین علیه السلام. ایضاً عن ابی الحسن علیه السلام قال ولایه على علیه السلام مکتوبه فی جمیع ضخف الأنبیاء و لن یبعث الله رسولاً إلا بنبوه محمد (ص) و وصیه على علیه السلام.

در کتاب توحید از حضرت امام صادق علیه السلام در تفسیر قول خداوند تعالى فطرت الله التی فطر الناس علیها سؤال کردند این فطرت چیست که خداوند در نهاد مردم نهاده است. حضرت فرمودند توحید و محمد رسول الله (ص) و علی امیرالمؤمنین (ع) و همچنین حضرت ابی الحسن الرضا (ع) فرمودند ولایت علی علیه السلام نوشته شده در جمیع کتب انبیاء و نفرستاده است خداوند رسولی را مگر به نبوت محمد (ص) و ولایت وصئ او على علیه السلام.

همه خلق عالم از اولین و آخرین در فطرت آنها توحید و نبوت محمد رسول الله و ولایت علی (ع) نهاده شده مثل اینکه فطرت انسان آنست که با دست غذا بخورد و روی دو پا راه برود برخلاف حیوانات. ولی بعضی اوقات عارضه ای به انسان دست می دهد که نمی تواند با دست غذا بخورد یا روی دو پا راه برود. همینطور برای روح انسان هم عوارضی است در عالم خلق که به سبب آن عارضه از دین فطرت منحرف می شود. در زیارت جامعه گفته شده است: …

حتى لا یبقى ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صدیق و لا شهید و لا عالم و لا جاهل و لا دنئ و لا فاضل و لا مؤمن صالح و لا فاجر طالح و لا جبار عنید و لا شیطان مرید و لا خلق فی ما بین ذلک شهید إلا عرفهم جلاله امرکم و عظم خطرکم و کبر شأنکم و تمام نورکم و صدق مقاعدکم و ثبات مقامکم و شرف محلکم و منزلتکم عـنـده و گـرامـتـکـم عـلیه و خاصتکم لدیه و قرب منزلتکم منه.

این عبارات حاکی از آنست که تمام عالم امکان از جمادات تا ملائکه شناسانده شده اند مقام ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را پس معلوم شد همه خلق عالم همانطور که مقر ومعترف به الوهیت و وحدانیت حق هستند مقر و معترف به ولایت مطلقه حضرت امیر المؤمنین و اولاد معصومین او هستند و لکن تاریکی عالم کثرت خلق و خب دنیا و ریاست و فرورفتن در شهوات سبب شده که آن عهد و میثاق روز ازل را فراموش کنند. قال الله سبحانه: « و لقد عهدنا إلى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزماً » (۱) یعنی هر آینه ما عهد گرفتیم از آدم پس فراموش کرد عهد ما را و نیافتیم در آدم از برای آن عهد اراده ای.
۱- سوره طه، آیه ۱۱۴

غفلت و ظلمت عالم خلق سبب شده که انسان آیات حق را ببیند و نشناسد.

قال سبحانه: « … و تریهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون » (۱) یعنی: می بینی آنها را ای پیغمبر نگاه میکنند به سوی تو و نمی بینند. لذا خداوند فرمود: « قل أعوذ برب الفلق من شر ما خلق ومن شر غاسق اذا وقب… » (۲)‌ بگو ای پیامبر پناه می برم به خداوند خارج کننده وجود از عدم از شر آنچه که خلق کرده و از شر شب تاز هنگامی که فرارسد تاریکی. دنیا شب است و تاریک است. انبیاء و اولیاء حکم ماه و ستارگان را دارند در شب تاریک که فرمود: « … و بالنّجم هم یهتدون » (۳) و به ستارگان آن خلق هدایت کرده می شوند. دنیا شب است و قیامت صبح لذا گویند صبح قیامت و چون روز روشن شود انسان می تواند تشخیص دهد هر چیزی را همانطوری که هست.
۱- سوره اعراف، آیه ۱۹۸
۲ – سوره الفلق، آیات ۱و۲و۳
۳- سوره نمل، آیه ۱۵

ملا درباره حضرت امیر (ع) فرماید:

آنکه او تن را بدینسان پی کند
حرص میری و خلافت کی کند

زان بــه ظاهر کو شدانـدرجـاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم

تا امیری را دهـد جـان دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر

میری او بینی انـدر آن جهان
فکرت پنهانیت گردد عیان

یا کسی که به سبب ریاضت برای او موت اختیاری حاصل شود که رسول خدا (ص) فرمود (من مات فقد قام قیامته) یعنی کسی که مرد به تحقیق قیامت او حاصل شده به سبب موت اختیاری تاریکی دنیا از پیش او محو می شود و اشیاء را کما هو حقه می بیند. همچنانکه رسول خدا (ص) فرمود ربّ اَرِنی الأشیاء کما هِیَ. خداوندا بشناسان من اشیاء را همانطور که هستند.

عطار گوید:

اگراشیا همین بودی که پیداست
سـؤال مصطفی کی آمدی راست

نه با حق مهتر دین گفت الهی
بـه مـن بـنمای اشیا را کماهی

خدا داند که این اشیا چگونه است
که در چشم من و تو واژگونه است

و باز ملا گوید:

روستایی گاو در آخور ببست
شیرگاوش خوردو بر جایش نشست

روستایی شد در آخـور سـوی گاو
گاو را می جست شب آن کنجکاو

دست می مالید بـر اعـضـاء شیر
پشت و پهلوگاه بـالا گاه زیر

گفت شیر ار روشنی افزون بُدی
زهـره اش بـدریدی و دلخون شدی

ایـن چنین گستاخ زان می خاردم
کو در این شب گاو می پنداردم

حق همی گوید که ای مغرور کور
نی ز نامم پاره پاره گشت طور

(قال على علیه السلام: لو أحبنی جبل لتهافت. یعنی اگر کوهی مرا دوست داشته باشد پاره پاره خواهد گشت).

که لـو أنـزلنا کتاباً للجبل
لأنصدع ثـم القطع ثم ارتحل

از مـن از کوه احـد واقـف بـدی
پاره گشتی و دلش پـرخـون شـدی

از پدر و از مادر این بشنیده ای
لاجـرم غافل در این پیچیده ای

(اظهار دوستی و معرفت به مقام ولایت تقلید پدر و مادری است نه از روی معرفت و حقیقت).

گر تو بی تقلید از او واقـف شوی
بی نشان بی جای چون هاتف شوی

تو به تاریکی علی را دیده ای
ز این سبب غیری براو بگزیده ای

بشنو ایـن قـصه پی تهدید را
تـا بـدانـی آفت تقلید را

نقل است که در هندوستان کسی را گرفته بودند و می زدند و او هیچ اعتراضی نمی کرد و آخ هم نمی گفت. بعد آزادش نمودند. شخصی از او سؤال کرد چرا اعتراض نمیکردی و آخ هم نمی گفتی؟ گفت من باید کتک می خوردم. پرسید چرا؟ گفت برای اینکه هرکس بخواهد نام بت بزرگ را ببرد باید یکسال حرف دنیا نزند و من امروز بی اختیار نام او را بردم. چون مستحق کتک خوردن بودم نه اعتراضی کردم و نه آخ گفتم.

مرحوم پدرم رحمه الله علیه نقل نمودند: در اصفهان شخصی بود به نام درویش کافی از اهل الله و بزرگان اهل دل. شب در خانقاه او چراغ خاموش شد. یکی از شاگردانش یا علی گفت و چراغ روشن شد. او را از خانقاه بیرون کرد و مطرودش نمود گفت به نام حضرت بی احترامی نمودی زیرا به خاطر یک کبریت نام حضرت را بردی. اگر قرار باشد برای بردن نام بت بزرگ یکسال نباید حرف دنیا زده شود تا بتوان نام او را ببرند، ولی خدا امیرالمؤمنین علی (ع) که آیه بزرگ خداوند است که فرمود علیه السلام: ما لله نبأ أعظم منى و ما له أیه أکبر منی یعنی نیست از برای خدا خبری بزرگتر از من و نیست از برای خدا آیتی بزرگتر از من چگونه باید اسم او را برد. در حدیث است که هر روز پیغمبر خدا تشریف می آوردند در خانه امیرالمؤمنین و حضرتش را به اسم صدا می فرمودند. یک روز تشریف آوردند و حضرت را به کنیه صدا فرمودند یعنی فرمودند یا اباالحسن. حضرت امیر (ع) علتش را پرسیدند. فرمودند امروز وضو نداشتم نخواستم نام تو را بدون وضو ببرم. در حالیکه رسول خدا (ص) چنین فرمودند تکلیف سایر مردم روشن است.

در زیارت جامعه است: خلقکم الله أنواراً یعنی خلقت آنها از نور بوده است و در حدیث است که فرمودند ارواح شیعیان ما از زیادی طینت ماست. (خلقوا أرواح شیعتنا من فاضل طینتنا) در دعای مروی از حضرت کاظم (ع) نقل شده لیس فی خلقک مثلهم أحدا یعنی نیست خداوندا در خلق تو مثل محمد و اوصیاء او احدی و در دعای ماه رجب از ناحیه مقدسه نقل شده: «فجعلتهم معادن لکلماتک و ارکاناً لتوحیدک و آیاتک و مقاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک لا فرق بینک و بینها إلا أنهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک.

خداوندا پس قرار دادی تو ائمه را معدن از برای کلمات خویش و ارکان از برای توحیدت و اینها نشانه ها و مقاماتی هستند که تعطیلی نیست از برای آنها هرکجا باشند می شناسند خلایق تو را به ائمه هرکس تو را شناخت نیست فرقی بین تو و بین اینها مگر اینکه آنها بندگان تو هستند و مخلوق تو و فتق و رتق آنها به دست تو است ظهور آنها از تو است و رجوع آنها هم به سوی تو است.

و خداوند فرموده است «… لیس کمثله شیء…» (۱) یعنی نیست مثل خدا در عالم خلق چیزی. مراد آنست که همچنانکه خداوند مثلی ندارد ائمه (ع) هم مثلی ندارند چونکه آنها از نوری که از خود حق است خلق شده اند.
۱- سوره شوری، آیه ۱۰

گرد فارس گرد سرافراشته
گرد را تو مرد حق پنداشته

گرد دید ابلیس و گفت این فرع طین
چـون فـزایـد بـر مـن آتش جبین

تا تو می بینی عزیزان را بشـر
دان که میراث بلیس است این نظر

گر نه فرزندبلیسی ای عنید
پس به تو میراث آن سگ چـون رسید

جسم ما رو پوش باشد در جهان
ما چو دریا زیر این که در نهان

شاه دین را منگر ای نادان به طین
کین نظر کرده است ابلیس لعـین

و در حدیث است که زیربنای توحید ولایت است و هرکه معرفت او به ولایت ضعیف باشد توحید او هم ضعیف است.
عن سعید بن جبیر قال: قال رسول الله (ص): جحود نعمه الله کفر و جحود نبوتی کفر و جحود ولایه على (ع) کفر لأن التوحید لا یبنى إلا على الولایه و دعای در غیبت امام زمان (ع) حاکی بر همین مطلب است. اللهم عرفنی نفسک فإن لم تعرفنی نفسک لم أعرف رسولک. اللهم عرفنی رسولک فان لم تعرفنی رسولک لم أعرف ولیک اللـهـم عـرفنی ولیک فان لم تعرفنی ولیک ضللت عن دینی.

خداوندا بشناسان به من نفس خودت را. پس اگر نشناسانی نفس خودت را به من نخواهم شناخت رسول تو را. خداوندا بشناسان به من رسول خودت را پس اگر نشناسانی به من رسول خودت را، نخواهم شناخت ولیت را. خداوندا بشناسان به من ولی خودت را و اگر نشناسانی به من ولی خودت را گمراه خواهم شد از دین خودم. در توحید و نبوت نفرمود ضللت عن دینی ولی در ولایت فرمود اگر ولی تو را نشناسم در دین خود گمراهم.

شیخ نجم الدین کبری فرموده آخر اسم محمد (ص) «د» است و آخر اسم علی (ع) «ی» است و آخر اسم حسن و حسین (ع) «ن» است یعنی محبت رسول و علی و حسنین صلوات الله وسلامه علیهم «دین» است.

در بصائر الدرجات قال ابو جعفر (ع) قال رسول الله (ص): اَلا اَن جبرائیل اَتانی فقال یا محمد ربک یأمرک بخت علی ابن ابیطالب و یأمرک بولایته. یعنی خبر داد مرا جبرائیل و گفت یا محمد خداوند تو امر می کند تو را به دوستی علی ابن ابیطالب و امر می کند تو را به ولایت علی.

ابراهیم ادهم گفته است:

به دلدل سواری که گاه رکوب
شد امکان او هـم عنان وجوب

ز یک قـطـره نـقطه بسمله
به دریای امکـان فـتـد زلزله

چون که یک روح اضافی در ائمه هست بدین جهت ما را راهی به سوی معرفت آنها نیست. کما قال رسول الله (ص) یا على ما عرفک الا الله و أنا و ما عرفنی إلا الله و أنت و ما عرف الله إلا أنا و أنت. یعنی یا علی نشناخت تو را مگر خداوند و من و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت خدا را مگر من و تو.

و در حدیث معرفه النفس کمیل که از حضرت امیر (ع) نقل شده نفس پنجم را فرموده والکلیه الإلهیه لها خمس قوى بقاء فی فناء و نعیم فی شقاء و عز فی ذل و فقر فی غنی و صبر فی بلاء و لها خاصیتان الرضا و التسلیم و هذه هی التی مبدأها من الله و الیه تعود.

در شرح نفس پنجم حضرت می فرماید: نفس کلیه الهیه از برای او پنج قوت است: ۱- بقاء در نیستی، ۲- نعمت در زحمت، ۳- عزت در ذلت، ۴- فقر در بی نیازی، ۵- صبر دربلاء.

و از برای این نفس کلیه دو خاصیت است :اول رضا و دوم تسلیم. و این روح چیزی است که مبدأ آن از خداست و به سوی خدا هـم بـر می گردد. پس معلوم شد روح جمادی و نباتی و حیوانی و انسانی که ناطقه قدسیه باشد، این چهار نفس را همه انسانها در او شریکند. ولی در بسیاری از آنها روح چهارم که ناطقه قدسیه باشد به سبب معاصی می میرد. ولی روح پنجم که کلیه الهی است مخصوص چهارده معصوم (ع) است که هیچ آفریدهای راه به او ندارد. به همین جهت شناخت آنها ممکن نیست. همانطور که حیوان به روح حیوانی نمی تواند انسان را بشناسد.

ملا هم می گوید:

غیر فهم و جان که در گاو و خراست
آدمی را فهم و جان دیگر است

باز غیر عقل و جان آدمی
هست جانی در نبیّ و در ولیّ

چونکه دوره نبوت ختم شـده ودوره ولایت باقی مانده و خـواهـد بـود لذا راه قرب به حق به وسیله ولایت است. همچنانکه گفته شد اگر نشناسم من ولی را در دین خود گمراهم و پیغمبر هم فرمودند: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه یعنی هرکه بمیرد و نشناسد امام زمان خودش را، مردنش چون مردن زمان جاهلیت است. در حال حاضر به حکم آیه «.. و إن من أمه الأخلافیها نذیر»: (۱)
۱- سوره فاطر، آیه ۲۳

تو چو موری بهر دانه می‌دوی
هین سلیمان جو چه می‌باشی غوی

دانه‌جو را دانه‌اش دامی شود
و آن سلیمان‌جوی را هر دو بود

مرغ جانها را درین آخر زمان
نیستشان از همدگر یک دم امان

هم سلیمان هست اندر دور ما
کو دهد صلح و نماند جور ما

قول ان من امه را یاد گیر
تا به الا و خلا فیها نذیر

گفت خود خالی نبودست امتی
از خلیفهٔ حق و صاحب‌همتی

مرغ جانها را چنان یکدل کند
کز صفاشان بی غش و بی غل کند

مشفقان گردند همچون والده
مومنان را گفت نفس واحده

***
اتحادی خالی از شرک و دوئی
باشد از توحید نی ما و توئی

تـا سلیمان امیر مـعنوی
در نیاید برنخیزد ایـن دوئی

هم سلیمان هست اکنون لیک ما
از نشاط دور بینی در عـمی

دور بینی کور دارد مرد را
همچو خفته در سرا کور از سـرا

کـور مـرغانیم بس ناساختیم
کـان سلیمان را دمی نشناختیم

با سلیمان خو کن ای خفاش رَد
تا که در ظلمت نمانی تا ابد

امـام زمـان خـلـقِ عـالم حضرت حجه ابن الحسن العسکرى ارواح العالمین له الفداء است که هرکس معرفت نـداشـته باشد به مقام ولایت آن حضرت، معرفت به دین خود ندارد.

مرحوم حاج میرزا حبیب خراسانی می فرماید:

امروز امیر در میخانه توئی تو
فریاد رس تاله مستانه توئی تو

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام توئی دام توئی دانه توئی تو

آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تـاب
از روزن ایـن خـانه به کاشانه توئی تو

آن ورد که زاهد بـه هـمه شام و سحرگاه
بشمرد به این شبحه صد دانه توئی تو

آن باده که شاهد بـه خـرابـات مـغان نیز
پیموده به جام و خم و میخانه تونی تو

آن غل کـه ز زنجیر سر زلف نهادند
بر پای دل عاقل و دیوانه توئی تو

ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجی که نهان است به ویرانه توئی تو

در کعبه و بتخانه بگشتیم بسـی مـا
دیدیم که در کعبه و بتخانه توئی تو

آن راز نهانی که بـه صـد دفتر دانش
بسیار از او گفته شد افسانه توئی تو

بسیار بگوئیم چه بسیار بگفتند
کس نیست به غیر از تو در این خانه توئی تو

یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم
آن را کـه بـود هـمت مردانه توئی تو

پس اول دین معرفت به امام زمان است، بعد معرفت به امام الائمه امیرالمؤمنین على علیه السلام و از طریق معرفت به امیرالمؤمنین على (ع) معرفت به رسول الله (ص) است که حضرتش فرمود: أنا مدینه العلم و عـلى بابها. یعنی راه معرفت به رسول الله معرفت امیرالمؤمنین (ع) است و راه معرفت به خدا معرفت رسول الله (ص) است لذا خداوند می فرماید «من یُطع الرسول فقد اَطاع الله…» (۱) . یعنی: هر که اطاعت رسول کرد خداوند را اطاعت کرده است و در زیارت جامعه است و من احبکم فقد أحب الله و من أبغضکـم فـقـد أبغض الله و من اعتصم بکم فقد اعتصم بالله. یعنی: هر که شما را دوست داشته باشد خدا را دوست داشته و هرکه شما را دشمن داشته باشد خدا را دشمن داشته و هرکه به شما تمسک بجوید بـه خـداونـد متمسک شده است و باز می فرماید من أراد الله بدأ بکم و من وحده قبل عنکم و من قصده توجه بکم یعنی: هرکس اراده کند خدا را به شما ابتداء می کند و آن کس که خدا را به وحدانیت و یگانگی شناخته، از طریق شما آن را پذیرفته و هرکه قصد خدا کند به شما رو میکند و باز می فرماید یا ولی الله إن بینی و بین الله ذنوباً لا یأتى علیها إلا رضا کم یعنی: ای ولی خدا به درستی که بین من و بین – خداوند گناهانی است محو نمی کند آن گناهان را جز رضای شما. پس معلوم شد رضای ائمه، رضای خداست و غضب ائمه، غضب خداست چونکه ذات باریتعالی منزه است از اینکه رضا و سخط در او راه یابد چونکه رضا و سخط دو حال مغایر است و در ذات قدیم راه ندارد. پس اگر ما متوسل به مقام ولایت امیرالمؤمنین (ع) و اوصیاء معصومین او علیهم السلام می شویم تبعیت از رسول الله (ص) می کنیم به سبب وحی الهی که به سوی او شد که در جنگ تبوک حضرتش از برای غلبه بر کفار از خداوند کمک خواست جبرائیل از طرف خداوند پیغام آورد: ناد علیاً مظهر العجائب تجده عونا لک فی النوائب بعد پیغمبر دنباله آن فرمودند: کل هم و غم سینجلی بولایتک یا علی یا علی یا علی.
۱ – سوره النساء، آیه ۷۹

یعنی: بخوان ای رسول الله علی را که ظاهر کننده عجایب است. می یابی تو او را از برای خود کمک در امور مهمه سپس حضرتش فرمودند هر بلای نیامده و آمده مرتفع می شود به سبب ولایت تو یا علی یا علی یا علی. ما هم می گوئیم یا رسول الله چونکه تو به امر خدا از علی کمک خواستی ما هم اطاعت و تبعیت از تو میکنیم و از مقام ولایت کمک می خواهیم.

ابوالفرج ابن جوزی که از علمای بزرگ اهل سنت است رحمت خدا به روان او باد می گوید:

اَقسَمتُ بالله والائــه اَلَـیُـهُ القـى بها ربّی
اِنَّ علی بن ابیطالب امامُ اَهل الشرق والغربی

من لـم یکـن مـذهبُهُ مـذهبی
فَاِنَّهُ انـجَسُ مِن کلبی

یعنی: قسـم می خورم بـه خـداونـد و نعمتهای او به درستی که عـلـى ابـن ابیطالب امام اهل شرق و غرب عالم است. هرکس که نباشد مذهب او مذهب من پس به درستی که او نجس تر است از سگ من.

همه مسلمین از سنی و شیعه امیرالمؤمنین را ولی خدا و امام شرق و غرب عالم می دانند ولی در امر خلافت عده ای او را خلیفه چهارم می شمارند. کسی به متنبی اعتراض کرد چرا امیرالمؤمنین علی (ع) رامدح نکردی در جواب گفت:

وتـرکـتُ مـدح الوصـیِّ تعمداً
اِذکـــــان نُوراً مســـــــتطیلاً شاملا

و اِذا استطال الشـیء قام بِنفسه
وصفات ضوء الشمس تذهبُ باطلا

یعنی: ترک کردم مـن مـدح وصـی پیغمبر را عمداً زیـرا کـه بـود نـور مستطیل و فراگیرنده و هرگاه مستطیل شد شئء هستیش به خودش است و صفات نور آفتاب از بین می برد هر باطلی را.

ملا می‌فرماید:

مدح تعریف‌ست و تخریق حجاب
فارغست از شرح و تعریف آفتاب

مادح خورشید مداح خودست
که دو چشمم روشن و نامُرمدست

ذم خورشید جهان ذم خَودست
که دو چشمم کور و تاریک و بد است

تو ببخشا بر کسی کاندر جهان
شد حسود آفتاب کامران

قدر تو بگذشت از درک عقول
عقل در شرح شما شد بوالفضول

بهترین مدح را مرحوم میرزا حبیب خراسانی رحمه‌الله‌علیه درباره امیرالمؤمنین علی(ع) گفته است:

ای اسم تو اصل هر مسمّا
وی جسم تو جان جمله اشیا

وصف تو فزون ز حد امکان
مدح تو برون ز حد احصا

در مدح تو سوره‌ای‌ست یاسین
در وصف تو آیتی‌ست طاها

مداح نبی، مدیح قرآن
گوینده جناب حق‌تعالی

گیتی همه قالب و تواش روح
عالم همه صورت و تو معنی

در کاخ دویی تو بودی اول
این است بیان نقطه‌ی با

از خصم تو گفت حق به‌ قرآن
چندین به کنایه لات و عزّی

یک جلوه ز چهره‌ی تو تابید
در بزم‌گه دنی تدلّی

آن‌خال نهفته زیر گیسو
چون ماه گرفته لیل یلدا

از مهر رخش گرفت پرتو
وز عکس لبش فزود لالا

تابید به ممکنات نورش
گردید عیان ذوات اشیا

از نقطه‌ حروف یافت ترکیب
وز حرف خطوط شد هویدا

زین نقطه که بود قطب ایجاد
هرچ از کم و بیش گشت پیدا

زین بیش سخن نمی‌توان گفت
این است کمال عقل دانا

زین تعمیه عقل حیرت افزود
تا لعل تو حل کند معمّا

چون پای خرد به گل فرو رفت
وز سر بگذشت آب دریا

این سرّ نهان نگفته خوش‌تر
وین راز درون نگفته اولی

جبریل بریخت پر در این کوی
گنجشک کجا و صید عنقا

جایی که بسوخت بال جبریل
ما را دل و جان بسوزد آنجا

آنجا که عقاب پر بریزد
از پشّه لاغری چه خیزد

قال رسول الله (ص): یاعلى لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الأ منافق. یعنی: یا علی دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق. دوستی درجاتی دارد اول آن محبت است بعد عشق است بعد وله است یعنی تحیّر است از شدت محبت. بعد شعف است یعنی تعلق دوستی است به غلاف قلب، بعد صب است یعنی ولع شدید در محبت، بعد ولوع است یعنی محبت شدید. هرکس از هر ملتی که باشد، اگر علی (ع) را دوست داشته باشد آن دوستی سبب نجات او از جهنم خواهد شد. محبت حضرتش در تمام موجودات به طور تکوینی ساری و جاری است مثل آب که خداوند می فرماید «.. و جعلنا من الماء کل شیء حی…» (۱)
۱- سوره انبیاء، آیه ۲۹

علی آب است و خـلقان زنده از وی
مــــــن المــاء جعلنا کل شئ حى

اگر خواهی بری این نکته را پی
بـه جـان بـنمای راه فقر را طی

به ذکر حیدری کن ناله چون نی

ولی در انسان این محبت هم تکوینی است و هم تشریعی و اگر انسان بخواهد به کمال برسد باید تشریعی آن را از طریق قرآن و حدیث تحصیل نماید. شخصی مسیحی در چهار صد سال قبل در لبنان این اشعار را سروده است:

عدی و تـیـم انَّنی لا اُحبّهم
و لکـنّ عـبدٌ لابناء هاشمی

و لا یعترینی فی عَلِیَّ و رهتِهِم
اِذا ذکروا فـی الله لومه لائم

یقولون ما بالو النّصارى تُحِبُّهُم
و اهل النّهی من اعرب و اعاجم

فَقـُلتُ لهـم انّى لاحسب حُبُّهُم
جرى فی قلوبِ الخلق حتى البهائم (۱)

۱- ترجمه: عدی و تیم را من دوست ندارم ولیکن بنده هستم از برای اولاد هاشم و سرزنش نکنید مرا در دوستی علی و اولاد او و نمی ترسم از ملامت ملامت کننده هرگاه یاد کنم آنها را با خداوند تعالی می گویند چه گونه است حال نصاری که دوست دارند علی (ع) و اولاد او را و هم دوست دارند ایشانرا صاحبان عقل و فهم از عرب و عجم پس گفتم از برای آنها گمان می کنم دوستی علی (ع) و اولاد او جاری شده در قلب خلایق حتى حیوانات.

مرحوم آقای افجه ای سردفتر اسناد رسمی داماد مرحوم آقای بهبهانی برای حقیر نقل نمودند که مجله ای از آمریکا برای یکی از دوستان من می آمد در آن مجله نوشته بود دو نفر مسیحی از اهالی آمریکا با هم قرار گذاشتند هرکدام زودتر مردند به خواب یکدیگر بیایند و از آن عالم خبر دهند. یکی از آنها مرد و بعد از یک سال به خواب دوستش آمد. گفت به محض خروج روح از بدنم دو نفر آمدند با پرونده ای و مرا بردند برای رسیدگی در اطاقی. داخل اطاق که شدیم شخصی وارد شد که همه به او احترام خاصی گذاشتند. خطاب به آنها فرمود با این شخص در کارهایش مسامحه نمایید و از اطاق خارج شد. بعد آن افراد پرونده مرا باز نموده گفتند که چون تو در دنیا به دین مسیح بودی و مشرف به دین اسلام نشده بودی عمل صالحی نداری که ما به تو ارفاق نمائیم. معاصی هم بسیار داری. بعد پرونده مرا به دستم داده آن دو نفر مرا بردند خدمت آن شخص بزرگ و عرض کردند آقا این مرد چون مسیحی بوده، عمل صالحی نداشته و مرتکب معاصی هم بوده قابل تسامح نیست با او چه کار کنیم؟ آقا فرمودند او را بگذارید و بروید و به من فرمودند داخل این باغ شو. من در آن حال به خود آمدم که من باید معذب می شدم و اگر این آقا نبود حتماً گرفتار بودم. یکسال است که می گذرد و دلم می خواست که بدانم که این آقایی که مرا نجات داد چه کسی بود تا روز گذشته به یکی از خدمه باغ راز دل خود را گفتم. در جواب گفت آقا همیشه مقابل تو است ولی تو او را نمی بینی. نگاه کردم آقا را دیدم. سلام عرض کردم و سؤال کردم آقا شما چه کسی هستید که مرا نجات دادید. آقا فرمودند در دنیا که بودی تاریخ اسلام را می خواندی به جنگ علی (ع) و معاویه که می رسیدی هرکجا فتح با علی بود خوشحال می شدی و هرکجا فتح با معاویه بود اندوهگین می شدی. عرض کردم همینطور بود. فرمودند مـن هـمـان عـلی هستم که از فتوحات من خوشحال می شدی. به خاطر آن محبت که از من در دل تو بود ترا در این عالم از جهنم نجات دادم.

اگـر دوزخ مـــان پوست داری
نسوزی گر علی را دوست داری

اگر مهر علی در سینه ات نیست
بسوزی گر هزاران پوست داری

علیٌّ حبُّهُ جُنّه
امامُ الانس و الجنّه

وصی المصطفى حـقّا
قسیم النّار و الجنّه

قال رسول الله (ص): یا على انت قسیم النار و الجـنـه. فـرمود رسـول خدا (ص) یا علی تو قسمت کننده آتش و بهشت هستی. همچنانکه خود حضرت علی (ع) در حدیث حار همدان فرمودند:

قال علی (ع) یا حار همدان من یمت یرنى – من مؤمن او منافق قبلاً – و أنت عند الضراط معترضى و لا تخف عثره و لا زللاً. (۱)
۱- حدیث را سید حمیری به نظم درآورده است.

أقول للنارحین تعرض للعرض
ذریـه لا تقربی الرجـلا

هــذا لـنـا شـیعه وشیعتنا
أعـــطانی الله فـــــهم الأمـلا

آنچه که از احادیث و اخبار استنباط می شود بهشت و جهنم رضا و غضب امام است که رضای او در خارج، بهشت است و غضب او جهنم می باشد و همانطور که در زیارت جامعه گفته شده ان بینی و بین الله عز و جل ذنوباً لا یأتی علیها اِلا رضاکم
حاکی از آن‌است که رضای ائمه رضای خداست و غضب آنها غضب خدا و جهنم و بهشت در خارج همان رضا و غضب الهی است که ظاهر می شود.

مولوی هم در مثنوی می گوید:

جز مگر پیری که از حقست مست
در درون او حیات طیبه‌ست

از برون پیرست و در باطن صبی
خود چه چیزست آن ولی و آن نبی

گر نه پیدااند پیش نیک و بد
چیست با ایشان خسان را این حسد

ورنه‌می‌دانندشان علم الیقین
چیست این بغض و حیل‌سازی و کین

ور بدانندی جزای رستخیز
چون زنندی خویش بر شمشیر تیز

بر تو می‌خندد مبین او را چنان
صد قیامت در درونستش نهان

دوزخ و جنت همه اجزای اوست
هرچه اندیشی تو او بالای اوست

هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنک در اندیشه ناید آن خداست

بر در این خانه گستاخی ز چیست
گر همی‌دانند کاندر خانه کیست

تا دل مرد خدا نامد به درد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد

جلد ۱ کتاب نشان ازبی نشانها

رسائل – ولایت و محبت اهل بیت ( نشان از بی نشان ها جلد اول )

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=36931

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند