جلد دوم کتاب نشان ازبی نشانها در فصل اول به مقدمه و شمه‌ای از شرح حال مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی (اصفهانی) رحمه الله علیه پرداخته است. این فصل از کتاب با شعری از مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی شروع شده و با شمّه‌ای از شرح حال ایشان پایان می‌یابد.

شعر اثر طبع گهربار مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی رحمه الله علیه

هـرکسی‌را بـجهان گر شرفیست
که به‌آن فـخـر کنـد حـیـن شـرف

به‌جهانم جز از این نیست شـرف
خـــانه زاد عـلیـم شـاه نـجف

خوش آنکه دلش ز ذکر پرنور شود
واز پرتو ذکر نفس مـقهـور شـود

اندیشه کثرت از میان برخیزد
ذاکر همه ذکر و ذکر مذکور شود

ای نقطه محیط که گاهی بفوق فـا
به‌نموده ای تجلی وگاهی به تحت با

وہ چگویم من ز شر بیست و شصت
بس پلنگان اوفتاده زو بشست

هرکسی کز شـر او مغلوب شد
بلکه هم مقلوب و هم منکوب شد

گر نبودی فاطمه بی زوج بـود
بحر وحدت ساکن و بی موج بـود

انبیا را عـقده ها نگشوده بود
کوکب ذو العـزم هـا بـی اوج بـود

گفتم صنما جـان بـفـدای قـدمت
گفتا بجهان جان بودت غیر مـنت

گفتم نبود لیک اگـر بـود مـرا
جانی بـجهان بـدی نـثار قـدمت

ولم یکـن الذ فی الشباب
مـن سَـهَر والعـیـن کـالسحابِ

مجتنبا الحیوان والاحـوال
والخـلق والدنیا والامـوالِ

و ذاکـــراللـه غـیـر غـافل
مشتغلا عـن غـیـر بـالنـوافـل

فعیشه المحوفى المذکوری
فـــــافناهـذالک المنظوری

ای حضرت عشق مهره چون ششدر شـد
لطفی کن و آن زمـان مـهم سازی کـن

این چـه هشتاد است ازیـن هشتاد داد
خـــــــانمانها را بسـی داده بـبــــــــــاد

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

حمد و سپاس خداوند ودود رئوف رحیم را که توفیق نشر جلد دوم کتاب نشان از بی نشانها را به حقیر عنایت فرمود.

هـر عـنایت که داری ای درویش
هدیه حـق شـمـر نـه کـدیـه خـویش

غرض از تألیف و نشر کتاب این بود که مختصری از شرح حال و کلمات و نامه های عارف ربانی و عالم صمدانی مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمه الله علیه را که حاوی دستورات سلوک الی الله است و همچنین شرحی در معرفت به توحید و ولایت مطلقه الهی که نقطه اصـل قـبـولی هـمه عبادات در تمام ادیان است به نظر طالبان راه حق و حقیقت برسانم.

در کافی از محمدابن فضیل از ابی الحسن علیه السلام روایت گردیده: قال ولایه على علیه السلام مکتوبه فی جمیع صحف الانبیاء و لن یبعث الله رسولاً الأبنبوت محمد صلى الله علیه و آله و وصیه على علیه السلام.

لذا در هر دو جلد چند ورقی از توحید و ولایت آورده شد. دیگر آنکه بدانند آن مرحوم به هرکجا رسیدند از اتیان واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات بوده و روح این اعمال معرفت به رسول الله صلى الله علیه و آله و اوصیاء معصومین او علیهم السلام است.

چه خوش فرموده حافظ:

تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در این عمل طلب از میفروش کن

و سعی آن بزرگوار در تمام مدت عمر در حین ریاضت و تدریس و تعلیم و تعلم خدمت به سادات و ذریه حضرت زهرا علیهاالسلام بود که خودشان می فرمودند من به هرجا رسیدم از خدمت به سادات بوده و خداوند مجید در قرآن کریم می فرماید: ﴿یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا الیـه الوسیله. یعنی: ای کسانی که ایمان آورده اید بپرهیزید از خـدا. مراد آن است کاری انجام ندهید که رضای خدا در آن کار نباشد و طلب نمائید تقرب به سوی خدا را به سبب وسیله.

عن تفسیر القمى قال تقربوا الیه بالامام علیه السلام و فی العیون عن النبی (ص) الائمه من ولدالحسین علیهم السلام من اطاعهم فقد اطاع الله و من عصاهم فقد الله هم العروه الوثقى و الوسیله الى الله. و خداوند در قرآن فرموده است: ﴿و من یطع الرسول فقد اطاع الله. و در جای دیگر فرماید:
عصی والله الاسماء الحسنى فادعوه بها. قال ابو عبدالله علیه السلام نحن والله الاسماء الحسنی الذی لا یقبل من احد طاعه الأبمعرفتنا، قال فادعوه بها. والعیاشی عن الرضا (ع) قال اذا انزلت بکم شده فاستعینوا بنا على الله و هو قول الله و الله الأسماء الحسنى فادعوه بها.

ترجمه: از تفسیر قمی به نقل از معصوم علیه السلام آمده است که تقرب بجوئید به سوی خدا به امام علیه السلام و در عیون از پیغمبر (ص) آمده که فرمود ائمه از ولد حسین(ع) کسی که اطاعت کند آنها را اطاعت کرده است خدا را و کسی که عصیان کند آنها را عصیان کرده است خدا را. ائمه هستند عروه الوثقی و وسیله به سوی خدا و خداوند در قرآن فرموده است کسی که اطاعت کند رسول خدا را به تحقیق خدا را اطاعت کرده است و در جایی دیگر می فرماید از برای خدا است اسماءالحسنی بخوانید خدا را به آن آسماء.
حضرت امام صادق(ع) فرمودند: مائیم قسم به خدا اسماء الحسنی آن چنانیکه قبول نمی کند خدا از احدى طاعتی را مگر به معرفت ما، بعد فرمودند پس بخوانید خدا را به ما و عیاشی از حضرت رضا(ع) نقل کرده است هرگاه برسد به شما گرفتاری پس کمک بجوئید به وسیله ما در نزد خداوند و اینست قول خداوند که فرموده ﴿لله الاسماء الحسنى فادعوه بها. پس معلوم شد مراد از وسیله در هر حال ائمه علیهم السلام هستند هرکه نزد آنها رود نزد خداوند رفته است.
در زیارت جامعه آمده است: من ارادالله بدء بکم و من وحده قبل عنکم ومن قصده توجه الیکم، مستشفع الى الله عز وجل بکم و متقرب بکم الیه و مقدمکم امام طلبتی و حوائجی و ارادتی فی کل احوالی و اموری. ترجمه: هرکس اراده کند قرب به خدا را اول به شما تقرب می جوید و هرکس عبادت کند خدا را به یگانگی از طریق شما قبول میشود.
در زیارت حضرت امیر علیه السلام آمده است: السلام على عین الله الناظره و اذنه السامعه ویده الباسطه. یعنی: سلام ما بر چشم بینای خدا و گوش شنوای خدا و دست بخشنده خدا.

اگر قرار باشد که استمداد و کمک از جمادات مثل گرمی از آتش، برودت از یخ، شفا از ادویه، سیری از گندم و سایر خوردنیها، سیرابی از آب، شرک نباشد پس چگونه حاجت خواستن از ائمه علیهم السلام که اشرف مخلوقات عالمند شرک خواهد بود. آنکه می گوید حاجت خواستن از ائمه شرک است خود گوینده مشرک است و نمی فهمد، چونکه یک وجود و قدرت مستقل برای امام علیه السلام در مقابل خدا قائل است ولی قدرت امام را مغلوب قدرت خدا می داند.

خداوند ائمه علیهم السلام را گوش و چشم و دست خود در عالم امکان قرار داده است لذا به پیغمبر(ص) فرموده: و ما رمیت اذرمیت ولکن اللـه رمی.
لا اله الا هو کل شیء هالک الا وجهه له الحکم. در عالم جز حق همه اشیاء نیستِ هست نما هستند مگر وجه الله که حضرت امیر(ع) فرمودند: نحن وجه الله له الحکم درحالیکه حکم از برای اوست و بس. لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون لا یقولون شیئاً حتى یقول الله کما هو شیمه العبید المؤدبین و هم بامره یعملون لا یعملون قط مالم یامرهم به. یعنی: ائمه علیهم السلام پیشی نمی گیرند به خداوند در گفتار و آنها هرچه انجام می دهند به امر خداوند است. بجا نمی آورند کاری را اصلا مادامی که امر نشده باشد به آنها به انجام آن عمل. و مرحله دیگر در تقرب به حق محبت به ذریه رسول الله(ص) است که فرموده: قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی. فی المحاسن عن الباقر(ع) سئل عن هذه الآیه فقال هی واللـه فریضه من الله على العباد لمحمد (ص) فی اهل بیته. این هم از اعمال واجب است و هم همان وسیله است که خداوند فرموده وابتغوا الیه الوسیله.

خلاصه مطلب هرکه به هر مقام معنوی برسد به وسیله محمد و آل محمد(ص) خواهد رسید. یعنی همه ادیان امیرالمؤمنین على علیه السلام را می خوانند و او را نزد حق وسیله قرار می دهند از حق و باطل. چونکه خداوند چهارده معصوم را به همه موجودات عالم شناسانده است. همچنانکه در زیارت جامعه است: حتى لا یبقى ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صدیق و لا شهید و لا عالم و لا جاهل و لادنى و لا فاضل و لا مؤمن صالح و لا فاجر طالح و لا جبار عنید و لا شیطان مرید و لا خلق فیما بین ذلک شهید الا عرفهم جلاله امرکم و عظم خطر کم. یعنی: در عالم هیچ موجودی نیست مگر اینکه خداوند مقام و بزرگی و خلیفه اللهی ائمه را به آنها شناسانده است اگر کسی انکار کند یا از جهل و کوری ناشی از هوای نفس است یا عناد.

تو ترازوی احـد خـو بـوده ای
پس زبــانه هـر تـرازو بـوده ای

کما قال سبحانه کلا نمد هؤلاء و هؤلاء. سخن اینجاست که هرکس به زبانی و به اسمی او را می خواند.

هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به نواخـوانـی و قمری به ترانـه

که اگر به غیر از زبان او بگویید انکار می کند. مثلاً اگر به عرب بگوئید انگور می‌خواهی می‌گوید نه من عنب میخواهم اگر به ترک بگوئید می گوید اوزوم می خواهم.

یا من ینادی من کل فج عمیق بالسنه شتى و لغات مختلفه
ای کسی که خوانده می شوی از هر نقطه دوری به زبانهای متفاوت و لغات مختلف. لذا درباره حضرتش گفته شده یا غیاث المستعینین. هرکه به هر زبان اغاثه کند پناه او حضرت مولا(ع) خواهد بود.

دیده ای خواهم که باشد شه شناس
تا شناسد شـاه را در هر لباس

در تفسیر کشاف و تفسیر فخر رازی در حدیث قدسی آمده است: یا احمد لادخلن الجنه من اطاع علیا و لو عصانی و لادخلن النار من عصاه و لو اطاعنی.

ای بغض تو کفر و مهرت ایمان
پیدا به تو کافر از مسلمان

بـر دامـن مهر تو زدم دست
تا کفر نگیردم گریبان

مرحوم شیخ رحمه الله علیه به این دو مـرحـلـه بـه منزل رسیدند: انجام واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات و قرار دادن ائمه علیهم السلام را در همه حالات وسیله اتصال بـه خـداونـد و دیگر سعی در انجام حوائج ذریه رسول الله(ص).
این دو بال است از برای سالک الی الله که به وسیله این دو بنده به سرچشمه حیات و سرمنزل مقصود می رسد.

این همه گفتیم لیک اندر بسیج
بی عنایات خـدا هیچیم هیچ

عنایت خدا آنست که چشم باطن انسان را باز نموده به هرکجا بنگرد وجه الله را بیند. کما قال سبحانه اینما تولوا فثم وجه الله .

چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجود علی بود
***
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق

مقدمه جلد دوم را به این ابیات که متضمن ولایت و ادب است بـا خـلق خدا خاتمه می دهم.

پیوسته دلا مست می لم یزلی باش
بیدار علی باش

دیوانه پیمانه جام ازلی باش
بیدار علی باش

در انجمن عشق به خودآی دل جمع
رسـان خـویش بـر شـمع

سوزنده چو پروانه از آن نور جلی باش
بیدار علی باش

در خدمت پیران خردمند کمربند
چنان عـبد و خداوند

پرگار صفت سر به خط امر ولی باش
بیدار علی باش

چون جعد نکویان بنظر باش پریشان
چـنـان جـغـد بـه ویـران

گه جنگلی و بحری و بر و جبلی باش
بیدار علی باش

از کعبه و از دیر و کلیسا و ز مسجد
کـــن درک عـــقاید

زوّار دل و دور ز دیوار گلی باش
بیدار علی باش

صرّاف سخن باش و سخن گوی به حجت
نه از کین و لجاجت

با خلق به هر کار و عمل بی حیلی باش
بیدار علی باش

بادشمن و با دوست پسندیده سخنگوی
حـقگوی و خداجــوى

در خلق همه خُلق و زبان عَسَلی باش
بیدار علی باش

زنهـار مـازار دل زار خـلائـق
از مؤمن و فاسق

با هرکه به قدر خردش قل مقلی باش
بیدار علی باش

خاطر مکن از خوبی خلق و بدی خویش
ای عـارف درویش

با هر که خطا کردہ عطا کن بھلی باش
بیدار علی باش

از غیبت و بخل و حسد و کینه بپرهیز
بـا خـلـق مــامیز

دور از بر این مردم جنگ و جدلی باش
بیدار علی باش

از درگه کونین اگرت هست تمنّا
ای عـــارف دانـا

نزدیک به حق، دور ز نفس دغلی باش
بیدار علی باش

ازیاوه زبان بند مَبَر مرگ خوداز فکر،
کــن نام خدا ذکــر

دل ذکر خفی،لب متذکر به جلی باش
بیدار علی باش

بعضی گویند ایــن سخن زیبا نیست
خـورشید نه مجرم ار کسی بینانیست

تلک آثارنا تدل علینا فانظروا بعدنا إلى الآثار
لیله الغدیر ۱۴۱۹ هـ . ق، علی مقدادی اصفهانی

پیشگفتار

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله الذی خلق الإنسان و علمه البیان و أرسل رسله لیهدى العباد إلى طریق الکمال و الرشاد والصلوه و السلام على أشرف أنبیائه محمد صلى الله علیه و آله و سلم رسوله و شفیره و على الأئمه الهادین المهدیین أوصیاء رسول الله و خلفائه لا سیما صاحب العصر والزمان الذی لا یقبل عباده أحد من الخلائق إلا بمعرفیه والتسلیم لأوامـره و نواهیه و الإقرار بولایته و فرض طاعته.

هـر عـنایت که داری ای درویش
هدیه حق شمر نه کُدیه خویش

سپاس فراوان خداوند را که توفیق نشر کتاب نشان از بی نشانها را به این حقیر على مقدادی اصفهانی عنایت فرمود و چنان مورد توجه اهـل ایـمان و وابستگان ارادت حضرت مولى الموحدین امیرالمؤمنین على علیه السلام قرار گرفت که در مدت کوتاهی کرارا به چاپ رسید.
لیکن بعضی از دوستان گفتند: آنچه در کتاب یاد شده آمده است، عمداً مکتوبات پدر بزرگوار شما مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمه الله علیه است و چقدر شایسته و سزاوار است که خود شما نیز از مسموعات و ذخایر ذهنی و معنوی خود که از آن مرد بزرگ شنیده و استفاده کرده اید، مطالبی بنویسید و خود اینجانب نیز متذکر بودم که برخی از وقایع و حوادث روزگار حیات پربرکت مرحوم پدرم در کتاب مزبور از قلم افتاده است و نیز پاره ای مطالب مفید وجود دارد که امید آن دارم با درج آنها فیضی به دوستان و موالیان مولا برسد.

همه از کارکرد الله است
نیک بخت آنکسی که آگاه است

به همین جهات بر آن شدم که جلد دومی برای آن کتاب فراهم کنم و انتشار دهم و نیز به قلبم چنین القاء شد که پس از شرح حال و کرامات و تقریرات مرحوم پدرم فصول نخستین کتاب را به بیان توحید و احدیّت حضرت باری تعالی و همچنین به ذکر احادیث و مطالبی که در معرفت ولایت مطلقه الهی که دو فصل از اصول دین اسلام است، اختصاص دهم.

فَرضٌ عَلَى الحاضِرِ وَ الغائِبِ
حُبُّ عَـلیِّ ابــنِ أبیطالبِ

و از خداوند متعال در اتمام آن توفیق می طلبم إنه خیر موفق و معین.

فصل اول کتاب نشان ازبی نشانها

شمه ای از شرح حال مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمه الله علیه

آن عبد برگزیده الهی، آن مظهر حدیث: عبدی اطعنی حتى اجعلک مثلى، أن مؤدب بمله خلیل اللهی، آن متشرع به شریعه محمدی، آن شیعه من قال: کنت مع الأنبیاء سرا و مع محمد جهراً، حضرت امیرالمؤمنین علیه الصلوه و السلام، آن کلب کهف آستان قدس ملائک پاسبان رضوی، و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید، مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی تعمده الله بغفرانه و رحمته در شب دوشنبه پانزدهم ذی القعده الحرام سال ۱۲۷۹ قمری مطابق با سیزدهم اردیبهشت ماه سال ۱۲۴۲ شمسی از بطن مادر عارفه و پارسا، پای به این عالم خاکی گذارد و در روز یکشنبه هفدهم شعبان سال ۱۳۶۱ قمری مطابق با هفتم شهریورماه ۱۳۲۱ شمسی به امر پروردگار خود از این عالم خارج و به عالم ملکوتی داخل و به خطاب یا أیتها النفس المطمئنه ارجعی إلى ربک راضیه مرضیه مشرف شد و به سوی ربّ خود بازگشت.

از اوائل طفولیت به فروع دین مقید و از هفت سالگی صائم بود. در دوازده سالگی سه سال مداوم روزه دار بود و شبها را تا صبح بیدار می ماند و روزها به تحصیل علوم ظاهری می پرداخت.
مرحوم آقای اطائبی عموزاده آیهالله آقا سید احمد خوانساری رحمه الله علیه می فرمودند: آقای خوانساری فرموده اند در ایام شباب در اصفهان به تحصیل مشغول بودم شبها چیزی را روی درخت می دیدم که در روز نبود. از کسی پرسیدم چیزی را شبها روی درخت می بینم ولی روزها نیست نمی دانم چیست. گفت این شیخ حسنعلی است که شبها برای اینکه خوابش نبرد بر روی شاخه درخت می نشیند و به ذکر می پردازد.

در اصفهان در محضر مرحوم جهانگیرخان و آخوند کاشی علوم ظاهری را تحصیل می کردند و در نجف در جلسات درس مرحوم حجه الاسلام آقا سید محمد فشارکی و آقا سید مرتضی کشمیری و اساتید دیگری رحمه الله علیهم حاضر می شدند و در آن زمان شبها را در مسجد سهله به عبادت مشغول بوده اند. ظاهراً از سنه ۱۳۰۵ الی ۱۳۱۱ در نجف و چند سال بعد در مشهد مقیم می شوند و چند سال بعد مجدداً به نجف مشرف می شوند. در سال ۱۳۱۸ به مدت یک سال در شیراز توقف داشتند و در آنجا نزد مرحوم حاج میرزا جعفر طبیب، به آموزش علم طب مشغول بودند و بعد از آن به مکه مشرف می شوند که شرح مسافرت مکه ایشان در جلد اول کتاب مندرج است. مجدداً به نجف اشرف مشرف می شوند و بعد از چند سال به اصفهان مراجعت می کنند و در آنجا ساکن می شوند. در سال ۱۳۲۷ به مشهد مقدس مهاجرت می کنند و به قصد مجاورت در جوار حضرت رضا علیه آلاف التحیه و الثناء ساکن می شوند و در آن ایام در مدرسه فاضل خان به تدریس فلسفه و عرفان می پردازند ولی بعداً تدریس این دو رشته را به کناری می نهند و سالهای متمادی به تدریس تفسیر و فقه و بعضی اوقات به تدریس ریاضیات و نجوم می‌پرداختند. شبها اول وقت نماز به جای می آوردند بعد مقداری مطالعه می کردند سپس به نوشتن پاسخ نامه های مراجعین می پرداختند و پس از نیمه شب به ذکر و تهجد و نماز مشغول بودند تا برآمدن آفتاب.

بسته به وضع حال مزاجیشان در بعضی از ایام سال صبح ها و بعداز ظهر نیم ساعتی استراحت می کردند و در تمام اوقات شبانه روز برای دادن پاسخ به مراجعین آماده بودند. به ایشان عرض کردم برای ملاقات مراجعین ساعاتی را معین کنید فرمودند: لیس عند ربنا صباح و لا مساء.

از اول صبح تا حدود ساعت ۱۰ به مراجعین پاسخ می گفتند و بعد برای تهیه دارو و گاهی هم برای مراجعه به کتابفروشی از منزل خارج می شدند و در موقع ظهر باز می‌گشتند و عصر برای تدریس به مدرسه می رفتند.

بعدها که لباس متحدالشکل رایج شد دیگر در مدارس قدیمه دانشجوئی برای تحصیل علوم دینی نمانده بود معذلک ایشان هفته ای یکبار برای جوابگوئی مردم به مدرسه می رفتند.
ایشان از اهل علم مراقبت و مواظبت می کردند. قبل از تأهل در مدرسه دو خمره بزرگ تهیه کرده بودند که در آن سرکه می انداختند و بین طلاب تقسیم میکردند و می فرمودند سرکه برای آنان ضروری است ولی در دسترسشان نیست. در آن زمان طلاب علوم دینی دچار ضیق معیشت بودند. پدرم هر ماه دو گوسفند ذبح و طلاب را اطعام می کردند.

رنگ لباس ایشان سفید بود، در تابستان لباس کرباسی و در زمستان لباس پشمی که در اصفهان تهیه و برای ایشان فرستاده می شد بر تن داشتند. غالباً لباسشان وصله داشت و در جواب کسانی که از ایشان می پرسیدند چرا لباس وصله دار می پوشید می گفتند این طلاب عموماً لباس وصله دار می پوشند و وقتی می بینند لباس استادشان هم وصله دارد به آنها خیلی سخت نمی گذرد و جواب دیگر آن بود که حضرت امیر علیه الصلوه و السلام نیز در هنگام تنگ دستی مسلمین لباس مرقع می پوشیدند و می فرمودند: و الله لقد رقعت مذرعتی حتى أستحییت من راقعها و می فرمودند: من أحب قوماً تشبه بهم. کفش ایشان در زمستان کفش معمولی بود و در تابستان نعلینی بود که از بیرجند می آوردند.

به خاطر دارم وقتی آقا شیخ محمود کلباسی را – طبق داستان ۹۲ در جلد اول ـ از چنگ عمال رضاشاه نجات دادند من از ایشان سؤالی کردم در جواب فرمودند من شخص را نجات ندادم بلکه روحانیت را نجات بخشیدم.

در تمام ایام سال به روش جابربن حیان به تهیه داروهای شیمیایی مشغول بودند. سال آخر عمرشان مشغول تهیه دارونی شدند که تهیه آن دو سال طول میکشید با توجه به اینکه قبلاً فرموده بودند یکسال بیشتر از عمرم باقی نمانده به ایشان عرض کردم معلوم نیست عمر شما برای به ثمر رسیدن این دارو کفاف دهد، فرمودند انسان تا زنده است باید کار کند. تا زنده هستیم وظیفه خود را انجام می دهیم و هرگاه عمر سر آید دیگر دست ما نیست.

آری اینست طریق بنده بودن. هر بنده ای باید وظایف خود را تا آخرین نفس انجام دهد. مثلاً آشپز صبح که از جای برمی خیزد باید مشغول کار و تهیه غذا باشد. و هیچگاه نباید فکر کند که آیا مولایش او را به کار دیگری مأمور خواهد کرد یا به جای دیگری خواهد فرستاد و فکر کند که کارش نیمه تمام خواهد ماند. شرط بندگی آن است که بنده به وظیفه ای که برای او تعیین شده مشغول باشد و هیچگاه خود را آزاد نبیند و در هر آن منتظر امر الهی باشد مانند غریق که باید نمازش را بجا آورد یعنی تا آخرین نفس مشغول بندگی باشد.

هرکسی در این جهان بهر کاری ساخته شده است. اگر کسی کار و وظیفه خود را به یاد خدا و برای خدمت به خلق انجام دهد این شخص در تمام وقت مشغول بندگی بوده است. اگر کسی غذا بخورد به این نیت که نیرو برای عبادت و خدمت به خلق داشته باشد و اگر لباس بپوشد لباس پوشیدنش لله باشد و به طورکلی هر عملی که انجام می دهد برای خدا باشد و خدمت به خلق خدا باشد چنین فردی از بندگان خاص خدا خواهد بود و در تمام طبقات مردم وجود دارند. کما قال الله تعالى: ﴿رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله وإقام الصلوه وإیتاء الزکوه یعنی: مردانی که آنها را خرید و فروش و سایر امور عالم ماده از یاد خداوند و از بپا داشتن نماز و اداء زکوه باز نمی دارد.

خوشا آنـان کـه دائم در نمازند
بهشت جاودان مأوایشان بی

مرد آن است که در دل مشغول یاد حق باشد و به تن مشغول خدمت به خلق حق باشد. در حدیث است: الخلق عیالی و الأغنیاء وکلائى.

بــــندگان حـق رحیم و بردبار
خوی حق دارند در اصلاح کار

مهربان بی رشوتان یاریگران
در مقام سخت و در روز گران

هـیـن بـجـو ایـن قـوم را ای مبتلا
هین غنیمت دارشان پیش از بلا

شرح حال مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی علیه الرحمه به نوشته حجه الاسلام مرحوم حاج سید محمد علی مبارکه از وعاظ معروف اصفهان که در حدود هفتاد سال پیش می زیسته است، وی درباره مرحوم حاج شیخ چنین نوشته است: «جناب شیخ حسنعلی اصفهانی در اصفهان چشم به جهان گشود و در آغاز جوانی از محضر درس معقول و منقول استادان زمان مرحوم جهانگیرخان و آخوند ملا محمد کاشی بهره مند شد و در این علوم به حد کمال رسید آنگاه دست ارادت به مرحوم حاج محمد صادق تخت فولادی داده (۱) و به ارشاد او به راه سلوک و مجاهدت گام نهاد و ریاضت های شاق متحمل شد و در اُسفار تزکیه نفس به مراتبی رسید.
۱- همانطور که در ابتدای کتاب ذکر شد ایشان از ابتدای طفولیت تحت تعلیم و تربیت مرحوم حاج محمد صادق بوده اند نه بعد از تحصیلات.

پس از آن با پای پیاده به عزم تشرف به آستان قدس رضوی، عازم خراسان شد و به قصد آستان بوسی درگاه، با کمال ادب این راه را پیمود و به ارادت و صمیم قلب، مجاور خاک پاک سلطان سریر اِرتضا گردید و اکنون قریب بیست سال است که در آن آستان ملایک پاسبان رحل اقامت افکنده و گروهی از مردم آن دیار، دست ارادت به او داده اند و از مراتب روحانیتش استمداد کرده و طریق انسانیت می سپرند و عموم مردم را درباره جنابش اعتقادها است که نسبت به دیگری نیست و از آنجا که نفس عقیده و اعتقاد، خود مؤثر است معتقدین جنابش آثار کریم و فرمایشات مؤثر از ایشان دیده و شنیده اند و این نویسنده را نیز با آن بزرگوار مؤالفت و مؤانست و مصادقتی هست و الحال سه سال می گذرد که در یک فرسنگی شهر مقدس مشهد در ده نخودک از مردم انزوا گزیده و از معاشرت با انسان صورتان دیوسیرت، خود را آسوده ساخته و به دسترنج خود از زراعت، لقمه نانی در کمال قناعت فراهم نموده و به دوام در مراقبت حالات روحی خود می کوشد و تا آن زمان که مدرسه فاضل خان در طرح فلکه جنوبی اطراف صحن، ویران نشده بود، در آنجا به تدریس حکمت و کلام و فقه و تفسیر می پرداخت ولی اکنون از درس و بحث مدرسه نیز دل بریده و گلیم خود را از آب بیرون کشیده است.

خارج شدن مرحوم پدرم رحمت الله علیه از شهر، بعد از قضایای مسجد گوهر شاد به علت بدبین شدن رضاخان به اهل علم و روحانیت و اجرای قانون اتحاد شکل بود که بالطبع روحانیون انگشت شمار و منزوی شدند بعلاوه به سبب احتیاج عامه مردم برای رفع مریضیها و گرفتاریها تمام طبقات مردم به ایشان مراجعه می نمودند و این سبب شد که رضاخان درباه ایشان حساسیت پیدا نماید و مأمورین متعدد در اطراف منزل به طور ناشناس بگمارد و افراد سرشناس که به ایشان مراجعه می نمودند شناسایی می شدند و احتمال گرفتاری برای آنها بود، لذا مرحوم پدرم فرمودند حال که شاه از بودن ما در شهر رضایت ندارد، ما از شهر خارج می شویم. از شهر مشهد خارج شدند و هر چندگاهی محل سکنای خود را عوض می نمودند و چونکه توقف ایشان بیشتر در قریه نخودک بود لذا به نخودکی معروف شدند. در سال ۱۳۱۸ شمسی چـون هـمه رؤسای ادارات مشهد از لشکری و کشوری به ایشان مراجعه می نمودند و به شاه گزارش داده بودند، رضاخان پدر زن خودش شاهزاده دولتشاهی را با مادر زنش فرستاد مشهد که به عنوان مراجعه کننده از زندگی داخل ایشان اطلاع بیشتری پیدا کند زیرا گزارش داده بودند استاندار و رئیس ستاد و رئیس شهربانی مراوده دارند، آنها که آمدند منزل و اثاث منزل را دیدند حالت تعجب به آنها دست داد چونکه دیدند منزلی است که زمینش خاکی است و سه اطاق بیشتر ندارد نه پرده ای بود و نه فرش. چند گلیم و یک قطعه زیلو فرش خانه بود. در منزل نه خدمتکار و نه نوکری بود. درب منزل به روی همه باز، نه حاجبی و نه دربانی. رفتند و گزارش دادند و شاید عللی دیگر نیز برای انتقال ایشان بود. در هر حال ۶ سال آخر عمر را به این نحو زندگانی کردند و وضع زندگی ایشان مفهوم این رباعی بود :

آسـمانا آشیان مـن مـزن بـرهـم کـه مـن
یک نفس ویران کنم این نه قفس کاشانه را

تو خیال خود کن و این آسمان تو بتو
ور نـه مـن درویشـم و بر دوش دارم خانه را

هفته ای دو روز، یکشنبه و چهارشنبه بـرای انجام امـور مـردم و حاجات آنها به شهر می آمدند، گاهی در مدرسه خیرات خان و گاهی در منزل بعضی از دوستان. با اینکه تمام اوقاتشان را صرف قضای حوائج مردم می نمودند باز هم احساس قصور در انجام قضای حوائج مردم می نمودند و این رباعی را به یکی از مراجعین فرموده بودند:

همچون می ناب سـاکـن خُـم شـده ام
چون باده نشأه در قـدح گـم شـده ام

مــردم ز مـن انتظار نیکی دارند
شرمنده انتظار مردم شده ام

چند روز مانده به فوت مرحوم پدرم رحمه الله علیه شبی در عالم رؤیا دیدم که داخل گنبد سبز شده ام و مرحوم پدرم و مرحوم شیخ محمد مؤمن روبروی یکدیگر نشسته مشغول صحبت بودند. سلام کردم جواب دادند. بعد مرحوم پدرم به شیخ مؤمن فرمودند علی از همه جهت خوبست ولی در نماز شب کاهل است. شیخ سر بلند کرد و به حقیر نگریست و خواست دستوری بدهد که پدرم به شیخ فرمودند یک هفته صبر کنید. روز بعد خواب را به حضورشان عرض کردم فرمودند معلوم است که من بیش از یک هفته زنده نخواهم بود و بعد فرمودند مقداری انگور به گنبد سبز ببر و درویش مستور را بگو بیاید و مُخمَّس صحبت لاری را نزد من بخواند. به دستور ایشان عمل کردم، درویش آمد و مخمس را حضور ایشان قرائت کرد و نیازی به او دادند و رفت.
بعد از یک هفته ایشان به رحمت الهی واصل شدند.

اینک آن مخمس:

ای به ولای تو تولای من
وز خود و اغیار تمنای من

سود تو سرمایه سـودای مـن
گـر بشکــــافند سـراپـای مـن

جز تو نیابند در اعضای من

سر به ته افکنده من از غم خموش
هیکل مـن بـلبله وش پرخروش

نغمه عشق است نه بانگ سروش
زمزمه بر زمزمه آید به گوش

کیست در این قالب و اعضای من

نـُه کـره را گرم تک و دوکنی
بر مه و خور حکم روا رو کنی

خسته شیرین دل خسرو کنی
جلوه پی جلوه که نونو کنی

صورت دیگر از هیولای من

شعشعه روی تو رایت فراشت
خط رقمت بر لب شیرین نگاشت

خال رخت تخم سیـه دانـه کـاشت
نیست به مینای میم چشم داشت

چشم توبس نشأه صهبای من

دیده نظر باز تو بیجا نشد
دل بـه غـلط واله و شیدا نشـد

ایـن غـزل از مـن عبث انشا نشد
تاتوچو گل وانشدی وا نشد

ناطـقـه بـلـبـل گـریـای مـن

صـادر بی واسطه عقل نخست
آمد و بیش از همه قرب تو جست

عشـق مـن آن روز تـرا شـد درست
مست تو و محو تو و مات تو است

عقل من و هوش من و رای من

صورت اشیا بـنگاری به خود
سوی وجود از عدم آری به خود

ای که نفس ها بشماری به خود
یک نفسم گر بگذاری به خود

وای من و وای من و وای من

بتکده و دیـر بـرهمن ز تو
مـــزدلف و وادی ایمـن ز تو

لعـبـت چـین و بت ارمـن ز تو
گر تو توئی من کیم؟ ای مـن ز تو

من شده تو آمده بر جای من

کون و مکـــان آینه ذات تو
سینه افــروخته مشکـوه تو

زاری مـن صیقل مـرآت تو
تا نشـد از نـفـی مـن اثبات تو

سر نزد از لای من الّای من

ای تو بزرگ و هـمه عـالم حـقیر
ورد زبان چیست مرا؟ یا مجیر

چون تو مجیری و منم مستجیر
پنجه ببر آمـد و چنگال شیر

پیشکش آهوی صحرای من

من به زمین، نـالـه مـن عـرش گیر
سدره بدم درکشم از یک صفیر

آوخ از آن دم کــه بــــرآرم نـفیر
شهر جبریل فشـانـد عـبیر

از دم روح القدس آسای من

سـایـه عشـق ار بـه کـلیسا فتد
زلزله بـر طـاق سُـکــوبـا فتد

بس نه ترا رعشـه بـر اعـضـا فتد
غلغله در مسجداقصى فتد

بر سر منبر رسد از پای من

طینت صحبت ز چه می شد عجین
از می رضـوان و بهشت برین

چند درایـــــــن غمکده باشم مکین
«صحبت» از ایـن حجره برای و ببین

عرش برین منظر اعلای من

همانطوریکه در جلد اول (صفحه ۳۲) متذکر شده ام مرحوم پدرم اغلب اوقات بند اول این مخمس را به صورت زیر ترنم می فرمودند:

ای به ولای تو تولّای من
از خود و اغیار تبرّای من

سود تو سرمایه سودای من
گر بشکافند سـراپـای مـن

جز تو نجویند در اعضای من
ناد علیّاً علیاً یا علی

بخصوص در هفته آخر عمر آنرا تکرار می فرمودند.

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=34722

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند