مقبره آیت الله نخودکی اصفهانی ( قدیم )

هشتمین مجلس تفسیر آیه و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما :

بسم الله الرحمن الرحیم

“و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما”

در مجلس سابق گفته شد که اگر کسى بخواهد به فوائد سلام برسد باید خود را سالم کند
و کمترین مراتب سالم کردن نفس آن است که انسان از ناحیه زبان و چشم و گوش و سایر جوارح صدمه اى براى مخلوق خدا نداشته باشد
و خلق خدا از او آسوده باشند که گفته اند: “المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه” یعنى : “مسلمان کسى است که سایر مسلمانان از دست و زبان او آسوده و در امان باشند”.
و این مطلب بسیار مشکل است ،
البته اگر قلب سالم و درست شد،
کار در باقى اعضاء وجوارح بسیار سهل است، چرا که قلب به منزله سلطان و فرانرواى تن است و سلامت فرمانده ، سلامت فرمانبرداران را نیز به سهولت تاءمین مى کند. “والناس على دین ملوکهم” .
اما اگر قلب سالم نشد باتکلف بسیار باید اعضاء و جوارح را سالم کرد و این هم کارى بس عظیم و دشوار است .
ولى اشکال براى اشخاصى است که ملتفت نشوند، لیکن اگر آدمى متوجه و آگاه به فوائد سلام باشد رنج کار براى او سهل مى گردد و هر صدمه اى براى او راحت جلوه خواهد کرد.
زیرا چنین شخصى طالب ورود به دارالسلام است .
“ان المتقین فى جنات و عیون ادخلوها بسلام امنین و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلین ، لایمسهم فیها نصب و ما هم منها بمخرجین”
“و ازلفت الجنه للمتقین غیر بعید، هذا ما توعد ون لکل اواب حفیظ من خشى الرحمن بالغیب و جاء بقلب منیت ادخلوها بسلام ذلک یوم الخلود”
یعنى : “جایگاه اهل تقوى باغها با نهرهاى جارى است و به آنان خطاب شود که با کمال سلامت و امنیت به بهشت درآئید. ما دلهاى ایشان را از کدورت و کینه و حسد و هر خلق ناپسند، پاک و پیراسته ساخته ایم تا برادرانه و در روى یکدیگر بر تختهاى بهشتى قرار گیرند. هیج رنج و زحمت در جنت به آنها نرسد و هرگز از آن سراى جاوید، اخراج نگردند”.
“بهشت را براى اهل تقوا نزدیک آرند. این همان بهشت موعود است که براى همه بندگانیکه به خداوند پناه برده و نفس خویش را از ناشایست و حرام نگهداشته اند، مقرر گردیده است . براى آن بنده اى که از خداوند رحمن در باطن و نهان پروا داشته و با قلب خاشع به سوى او باز آمده است . اینک در نهایت سلامت به بهشت درآئید که امروز، روز جاودانگى است”
و هر گاه انسان به این حقایق ایمان داشته باشد، توجه به این مقامات و نعمت ها موجب آسانى را خواهد گردید.
روایت شده است که : “المؤ من نفسه منه فى تعب و الناس منه فى راحه”
یعنى : “مؤ من کسى است که نفس او از سوى او در رنج و تعب است و مردم از دست او آسوده و راحتند”.
یکى از معانى این حدیث آن است که اشتغال به امر آخرت مانع است که مؤ من به مردم و آزار مردم ، توجه داشته باشد.
زیرا ممکن نیست که انسان در آن واحد مشغول به دو کار باشد، و اگر هم احیانا مبتلا به معاشرت مردم شد ابدا صدمه اى از او به دیگران نمى رسد و او قابل ارشاد و هدایت مردم مى باشد.
چنانکه به سید ابن طاووس علیه الرحمه گفتند: بیا و در مجلس خصومت بنشین و فصل خصومت کن تا خیر توبه مردم برسد. سید فرمود: من مدتى است که به یک مرافعه مبتلا شده ام و هنوز نتوانسته ام در آن دعوى به فصل خصومت دسترس یابم .
پرسیدند: آن کدام مرافعه است ؟ فرمود: “مرافعه عقل و نفس”
عقل مى گوید: تمام حرکات و سکنات و افعال و اقوال و احوال انسان باید براى خدا باشد، و نفس و هواى نفس مى گوید: تمام این ها باید براى دنیا باشد، و عقل زیر بار او نمى رود و من آنچه خواسته ام که نفس را زیر بار عقل ببرم و مطیع او کنم در این مدت عمر هنوز نتوانسته ام ، کسى که از یک مرافعه که متعلق به خود اوست به این نحو عاجز باشد، چگونه مى تواند به فصل خصومات مردم بپردازد؟ بروید و کسى را پیدا کنید که خود را از این خصومت فارغ ساخته و نفس را مطیع عقل نموده باشد.
به این ترتیب اگر انسان موفق شد که نفس را مطیع عقل کند و به این مقام رسید داخل در دارالسلام شده است .
پس انسان باید با اشارات و تلویحاتى که در اخبار است ملتفت و با اداى سلام شخص ، ذاکر به اسم خداى تعالى شده و در زمره ذاکرین داخل شده است که ماءمور به آن مى باشد:
“یا ایها الذین امنوا و ذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکره و اصیلا”
یعنى : “اى کسانیکه ایمان آوردید خداوند را فراوان یاد کنید و او را صبح و شام تسبیح نمائید”
ثواب اهل ذکر نیز براى چنین کسى است . فایده ذکر آن است که شیطان را از انسان دور مى گرداند.
چنانکه در حدیث طویلى آمده است :
حضرت رسول صلى الله علیه و آله که حقیقت مطالب بر او منکشف بود، مى فرماید: شخصى از امت خود را دیدم که شیاطین ، او را احاطه کرده بودند و همینکه به ذکر خدا مشغول گردید، شیاطین متفرق شدند.
“ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون”
یعنى : “وقتى گروهى از شیاطین به مردم پرهیزگار، نزدیک شده و با آنها تماس مى گیرند، آنان خدا را یاد مى کنند و به برکت ذکر پروردگار، آگاهى و بینش خواهند یافت”.
شیطان همانند صیادى که مترقب صید است، همیشه مراقب انسان است که او را غافل از ذکر خدا ببیند و او را به دام اندازد.
“و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین”
یعنى : “هر کس از یاد خداوند رحمت غفلت نماید، شیطانى را بر او مستولى مى کنیم که همگام و هم نفس او باشد”
و مراد از کلمه نقیض تخلیه است یعنى او را به خود وا مى گذاریم ، و این ادنى مرتبه غفلت است زیرا بعد از آنکه شیطان بر انسان مسلط شد، او را نسبت به ذکر خدا بى توجه و فراموشکار مى سازد .
و چون انسان خدا را فراموش کرد، خداوند نیز انسان را از شمول رحمت خاصه خویش محروم مى کند، که از آن در این آیه کریمه به فراموشى خداوند تعبیر شده است :
“استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله” “نسواالله فنسیهم”
یعنى : “شیطان بر آنان مسلط شد آنگاه یاد خداوند را از دل آنان برد”.
“خدا را فراموش کردند، پس خداوند نیز آنان را فراموش کرد”
تا کار به جائى رسید که :
“ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظیم”
یعنى : “خداوند، بر قلبها و گوشهاى آنان مهر نهاد و در برابر چشمانشان پرده کشیده ، و براى آنان عذابى بزرگ است”.
پس معلوم شد که ظهور و وصول به تمام مراتب تدریجى است .
مثلا در ابتدا اگر انسان از اندک عقلى که دارد متابعت کند و بر وفق امر او اعمالش را به جا آورد، عقلش روز به روز، قوت مى یابد و هر چه عقلش ‍ بیشتر شد عمل خیرش زیادتر مى گردد و هکذا الى اخر که گفته اند: “بالعقل یستخرج غورالحکمه و بالحکمه یستخرج غورالعقل”
یعنى : “به وسیله عقل عمق و حقیقت حکمت و به وسیله حکمت عمق و حقیقت عقل به دست مى آید.”
چنانکه خداوند مى فرماید:
و اتقوا الله و یعلمکم الله”
یعنى :”نسبت به حق تعالى تقوى پیشه کنید تا خداوند عالم و آگاهتان سازد”.
به تقوى ، علم زیاد مى شود و به علم ؛ تقوى افزون مى گردد و هکذا یکون سلسله الصعود و ایضا هکذا یکون سلسله النزول .
یعنى : سلسله صعود و نزول به همان منوال است.
انسان در ابتدا اندکى از ذکر خدا غافل مى شود آنگاه هواى نفس بر او غلبه مى کند و اعمال نیکش کم مى شود و هر چه عمل صالحش کمتر شود، غفلت او بیشتر مى شود و هر چه غفلتش ‍ افزون گردد، طاعتش کمتر و هوى و هوسش بیشتر مى شود.
تا آنکه بالاخره خدا را بالکل فراموش مى کند.
“استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله” یعنى : “شیطان بر آنان مسلط شد و آنان را نسبت به ذکرخداوند دچار فراموشى ساخت” پس فوائد ذکر خدا بسیار است ،
بلکه هر کسى حاجتى که داشته باشد به سنخ آن حاجت اگر به اسمى از اسماء الله مشغول شود، آن حاجت برآورده مى شود،
مثلا اگر عزت خواست به ذکر العزیز
اگر دولت خواست به ذکر الغنى
و اگر علم خواست به ذکر العلیم الحکیم
و اگر صفاى باطن خواست به ذکر القدوس
و هکذا به سایر اسماء مشغول شود،
تا مطلوبش حاصل گردد.
یکى دیگر از فوائد سلام آن است که علاوه بر آن که انسان خود ذاکر نام خداوند، مى شود سبب مى گردد که دیگرى نیز متذکر نام خدا شود.
هستند احیانا افرادى که دیدار و سخن آنان سبب ذکر خدا مى شود.
چنانکه از حضرت عیسى علیه السلام پرسیدند: من نجالس ؟
قال : من یذکرکم الله رؤ یته
یعنى : با چه کسى همنشینى کنیم ؟
فرمود: با آن کس که دیدارش شما را به یاد خدا بیندازد.
نقش نگین حضرت عیسى على نبینا و آله و علیه السلام این بوده است:
“طوبى من ذکرالله لاجله و ویل لمن نسى الله لاجله”
یعنى : “خوشا به حال آن کسى که به وسیله او خداوند یاد شود و واى بر آن کسى که به واسطه او خداوند فراموش گردد”.
فایده دیگر سلام آن است که گوینده آنرا داخل در قائلین به قول سدید مى نماید:
“یا ایهاالذین امنوااتقواالله وقولو قولا سدیدا یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما”
یعنى : “اى کسانیکه ایمان آورده اید از خدا بپرهیزید و سخنى به صواب گوئید تا خداوند اعمال شما را اصلاح کند و گناهان شما را بیامرزد، و کسى که خدا و رسولش را اطاعت کند، قا به رستگارى عظیمى نائل شده است” و در اخبار، قول سدید به ذکر خدا تفسیر شده است ، و مراد از قول حسن و قول طیب که در آن آیات و اخبار است همه ذکر خدا مى باشد. “الیه یصعد الکلم الطیب”
یعنى : “سخنان پاکیزه به سوى او بالا مى روند”.
یکى دیگر از فوائد اسلام آن است که کبر و کینه و حسد را از آدمى مى زداید،
زیرا القاء سلام موجب مى گردد که شخص فکر کند که طرف ، با او در صلح و سلم و صفاست و به این ترتیب ، کینه اى اگر از او به دل داشته باشد، رفع مى گردد، علاوه ، این خود، خاصیت اسم سلام است ، که این حالات و صفات را دفع مى کند.
چنانکه حضرت عیسى علیه السلام فرمود: سلام اگر در میان مردم کم گردد، کینه و کبرزیاد مى شود و همچنین سلام ، سبب پیدایش محبت و سرور در دل بندگان خدا خواهد شد.
گفته اند “التحبیب نصف العقل”
یعنى : “ایجاد محبت و دوست یابى ،
نیمی از عقل است” .
انسان باید بعضى از آداب سلام را بداند،
و از جمله آداب سلام آن است که شخص در هنگام ملاقات ابتدا به سلام کند،
و هر قدر مقام شخص رفیع و طرف مقابل وضیع باشد، ابتدا به سلام کند.
چنانکه در حدیث شمائل و فضائل رسول صلى الله علیه و آله که اول ما خلق الله است و در شاءن او است : “لولاک لما خلقت الا فلاک” یعنى : “اگر تو نبودى افلاک را نمى آفریدم”، چنین آمده است که آن حضرت همیشه ابتدا به سلام مى فرمود.
نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: “آن کس به خدا و رسول نزدیکتر است که ابتدا به سلام کند”.
ایضا در حدیث دیگر وارد شده است که صد حسنه براى سلام مهیا شده است و نود و نه حسنه آن براى کسى است که ابتدا به سلام کند و یک حسنه آخر براى پاسخ دهنده مى باشد.
و در حدیث دیگر هفتاد حسنه براى سلام ذکر شده است که شصت و نه حسنه براى مبتدى به سلام و یک حسنه براى جواب دهنده خواهد بود.
پس اگر در معاملات دنیوى معامله اى داراى نود و نه منفعت و معامله دیگر، تنها یک منفعت داشته باشد، شرط عقل نیست که آدمى بدون عذر و مانعى از معامله نخستین صرفنظر کرده و به معامله دوم روى آورد،
همچنین است حال دراین معامله معنوى و الهى ،
“یا ایهاالذین امنوا هل ادلکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم تؤ منون بالله ورسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلک خیر لکم ان کنتم تعملون”
یعنى : “اى کسانیکه ایمان آورده اید آیا به تجارتى راهنمائیتان کنم که شما را ازعذابى دردناک رهائى بخشد؟ به خدا و رسول او ایمان آورید و در راه خدا با اموال و نفوس خود جهاد و کوشش کنید، که اگر مى دانستید، چنین تجارتى از هر کار دیگر براى شما نیکوتر است” ،
حال اگر کسى ، با ابتداء به سلام نسبت به دیگرى که به تصور باطل ، خود را برتر از او مى بیند، به مضمون آیه شریفه و دستور پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله با نفس استیلا طلب ، جهاد کند، در حقیقت نفع ، این تجارت بزرگ را درک کرده است .
همچنانکه اگر کسى از ابتداء به سلام کبر ورزد و بابخل درسلام از آن سود بزرگ محروم شود، از آن گروه است که خداوند فرمود: “و اما من بخل و استغنى و کذب بالحسنى ، فسنیسره للعسرى”
یعنى : “و اما آن کس که بخل ورزید و خود را بى نیاز پنداشت و نیکى را تکذیب کرد، پس به زودى او را دچار سختى و عسرت خواهیم ساخت”
حال اگر کسى با تصدیق و ایمان به آن دستور خیر، به آن عمل نکند، حقا باید در زمره سفها محسوب گردد.
سعادتمند کسى است که علاوه از تصدیق و ایمان به آن عمل کرده و خود را مشمول این آیه شریفه سازد:
“فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسینسره للیسرى”
یعنى : “اما آنکس که از مال خود بخشیده و تقوى پیشه ساخته و نیکى را تصدیق کرد، به زودى کارها را بر او آسان خواهیم ساخت”. روایت شده است که وقتى ملکى به زمین نزول کرد. شخصى را دید که بر در خانه اى ایستاده است از او پرسید که براى چه کارى اینجا ایستاده اى ؟
گفت : آمده ام که سلامى به صاحبخانه کنم . ملک پرسید: آیا حاجتى به او دارى ؟
گفت : نه پرسید: آیا به او بستگى دارى ، گفت : نه پرسید پس براى چه مى خواهى به او سلام کنى ؟
گفت : محض اخوت ایمانى مى خواهم به او سلام کنم .
آن ملک گفت : بشارت باد ترا که من رسول خداوندم .
خداوند مى فرماید: تو مرا زیارت کرده اى من تو را از غضب خویش ایمن نموده و بهشت را بر تو مباح کردم.
و در حدیث است :
“ابخل الناس من بخل بالسلام ”
یعنى : “بخیل ترین مردم کسى است که در سلام کردن بخل بورزد”
و سنت است که آدمى در هر درجه که باشد به دیگران در هر مرتبه که باشند سلام کند. اگر کسى به مجلسى وارد شود و سلام نکند، حق دعوت ندارد، و اگر سوال کرد حق جواب ندارد.
شخصى بر حضرت سیدالشهداء علیه السلام وارد شد و سؤ الى کرد، حضرت فرمودند: چرا سلام نکردى ؟ “السلام قبل الکلام”
یعنى : “قبل از شروع سخن باید سلام کرد”. سابقا در میان اعراب چنین رسم بود که هر کس سلام مى کرد، امان مى یافت .
باید دانست که فضیلت سلام کردن در صورتى است که طرف متقابل ، مستحق سلام باشد، ولى اگر خباثت او به مرتبه اى رسدکه اگر دیگر استحقاق سلام نداشته باشد، سلام به او داراى فضیلتى نیست ، چنانکه غریب شهداء، حضرت مسلم بن عقیل وقتى وارد مجلس ، ابن زیاد شد سلام نکرد. آن حضرت واقعا غریب بود. در مسجد، هنگام شب وقتى که از نماز فارغ شد با وجود آنکه قبلا: جمع کثیرى با او بیعت کرده بودند، یک نفر نبود که راه خانه را به او بنماید، و در نتیجه در کوچه هاى کوفه سرگردان و حیران ، حضرت سیدالشهداء علیه السلام درباره او به اهل کوفه نوشته بودند:
برادرم وپسر عمویم رابه سوى شما فرستادم “ثقتى من اهل بیتى”
یعنى : فرمود: “مورد اعتمادى از اهل بیتم” . ابن زیاد حصین بن نمیر را ماءمور کرد تا در شهر منادى ندا کند که : واى بر اهل کوچه اى که مسلم از آنجا عبور کند و خبرش را نیاورند!
واى بر خانه اى که مسلم در آنجا باشد و نیایند خبر دهند!
در آن صورت آن خانه را بر سر اهلش خراب خواهند کرد.
هنگام شب که حضرت مسلم از مسجد بیرون آمد سرگردان بود و نمى دانست کجا برود همچنان مى رفت که رسید به پیرزنى که بر در خانه اش منتظر پسرش ایستاده بود. حضرت مسلم از او آب خواست او نیز آب آورد.
حضرت مسلم آب نوشید و همچنان ایستاد پیرزن پرسید: اى مرد تو کیستى که به خانه خود نمى روى ، در حالیکه شهر دچار آشوب است ؟
حضرت مسلم فرمود: من منزل و ماءوایى ندارم ، آیا ممکن است امشب مرا در خانه ات منزل دهى ؟
پیرزن پرسید: تو کیستى ؟
فرمود: من مسلم به عقیل هستم.
پیرزن حضرت مسلم را در منزل خود پناه داد.تا آنکه پسر ملعونش به خانه آمد و متوجه شد که مادرش به یکى از اطاقها زیاد رفت و آمد مى کند.
از مادرش پرسید که در آن اطاق کیست ؟
و مادرش بعد از گرفتن عهد و میثاق فراوان فاش نمود که او مسلم است .
آن ملعون شب را صبح کرد و صبحگاهان به در خانه ابن زیاد رفت و به طمع پول ، موضوع را با محمد بن اشعث که نسبتى نیز با او داشت در میان گذارد.
حضرت مسلم نشسته بود و مشغول خواندن تعقیب نماز صبح بود که شنید بیرون از خانه صداى سم مرکب و قعقعه سلام مى آید. فهمید که براى دستگیرى او آمده اند.
یک نفر غریب در خانه !
نه اسبى ، نه یاور و معینى !
توکل بر خدا کرد و ازخانه بیرون آمد و یک تنه به محاربه با آن جمع برخاست ، تا آنکه به عجز آمدند.
محمد بن اشعث کسى را نزد ابن زیاد فرستاد و از او مدد خواست .
این زیاد پیغام فرستاد که :
واى بر تو! من تو را به جنگ بیش از یک نفر نفرستادم . پس چه میکنى اگر تو را به جنگ بزرگتر از اینها بفرستم ،(یعنى سیدالشهداء علیه السلام).
محمد بن اشعث پاسخ فرستاد که :
آیا گمان میکنى مرا به جنگ یک نفر از بقالهاى کوفه فرستاده اى ؟
تو مرا به جنگ یکى از شیرهاى عرب روانه کرده اى !
با وجود آنکه ابن زیاد افراد دیگرى را به کمک محمد بن اشعث فرستاد باز هم نتوانستند، حضرت مسلم را دستگیر کنند.
لذا از روى بامها شروع به پرتاب سنگ به سوى او کردند.
دسته هاى نى را آتش مى زدند و بر روى سر مبارکش ‍ مى انداختند.
بالاخره بکربن حمران ضربتى به صورت مبارکش وارد آورد به نحوى که لب آن حضرت جدا شد.
آنگاه چون دیدند چاره او نمى شود،
او راامان دادند.
حضرت مسلم دست از جنگ کشید اما آن طایفه کوفى بى حمیت نه به قاعده اسلام عمل کردند و نه بر قاعده اعراب جاهلى استوار ماندند.
آن حضرت را بر استر سوار نموده و شمشیرش را از کمرش ‍ باز کردند.
حضرت مسلم اعتراض کرد و فرمود:
واى بر شما! پس چه شد امان شما؟
اما آنها اعتنائى ننموده و آن حضرت را به همان وضع به دار الحکومه ابن زیاد بردند ابتدا او را در صحن حیاط نگهداشتند تا اذن بگیرند.
چون آن حضرت ساعتها جنگیده بودند عطش بر او غلبه کرده بود.
ناچار طلب آب کرد. خبیثى آنجا بود وگفت : این آب چقدر سرد گوارا است ، اما از این آب نخورى تا آب حمیم را بخورى !
آن خبیث چقدر قسى القلب بود.
حضرت به او فرمود: تو به آن آب اولى هستى عمربن حریث در آنجا حاضر بود.
دستور داد آب آوردند. قدح آبرا به لب مبارک آن حضرت نزدیک کرد، اما قدح پرخون شد.
قدح دیگری از آب آوردند،آن نیز پرخون شد.
قدح سوم نیز آغشته به خون شد و دندان های پیش آن حضرت تماما در آب ریخت.
فرمود:سبحان الله اگر رزق مقسوم بود خورده میشد.
اما علت اصلی آن بود که به هر جهت می بایست به حضرت سیدالشهدا تأسی شود. چون آن بزرگوار تشنه جان داد،مسلم نیز باید تشنه جان دهد، بلکه مسلم با همه شهدا در همه چیز شریک بود جز آنکه در یک چیز غیر از سیدالشهدا علیه السلام شریک دیگری نداشت، وآن این بود که تمام شهدا وقت جان دادن سرشان در دامن اباعبدالله علیه السلام بود واز این رو جان دادنشان آسان بود،مگر مسلم که وقت جان دادن هیچکس بالای سرش نبود، هم چنانکه هیچ کس بر بالین حضرت سیدالشهدا علیه السلام نبود.
بالاخره مسلم واردمجلس آن خبیث شد و سلام نکرد.یساول گفت چرا سلام نکردی؟
حضرت مسلم گفت:اگر نکشد سلام بسیار است و اگر بکشد سلام چه فایده دارد؟
ابن زیاد پرسید به کوفه آمدی که فتنه راه بیندازی؟ حضرت مسلم پاسخ داد:نه!
پدرت به اهل کوفه ظلم بسیار کرد. من آمدم با آنها به عدل رفتار کنم.
ابن زیاد شروع به فحاشی نسبت به او و حضرت ابی عبدالله علیه السلام وحضرت امیر علیه السلام نمود.
آن خبیث در جایگاه حضرت امیر علیه السلام نشسته بود و نسبت به آن حضرت جسارت می کرد.
سپس دستور داد همان کس که مسلم را ضربت زده است آن حضرت را ببرد به قتل برساند.
حضرت مسلم اذن خواست که وصیت کند.
خواست به عمر سعد وصیت نماید، عمر ابا کرد. ابن زیاد به او دستور داد قبول کند.
حضرت مسلم او را به گوشه ای برده وفرمود:من هفتصد درهم قرض دارم، بعد از مرگ من ، شمشیر و وسایل مرا بفروش و قرض مرا ادا کن وجسد مرا به خاک بسپار وکاغذی نیز به پسر عمویم بنویس و واقعه مرا باو خبر ده،زیرا من نامه ای به آن حضرت نوشته ام واز بیعت مردم به او خبر داده ام واحتمال دارد که آن حضرت بسوی کوفه بیرون آید. عمر سعد خبیث خیانت کرد و وصیت حضرت مسلم را برای ابن زیاد بازگو نمود.
ابن زیاد گفت:مال او را که نمی خواهیم.
با جسد او نیز بعد از مرگش کاری ندارم،
اما حسین هم اگر قصد ما را نکند ما را با او کاری نیست.
سپس ابن زیاد پرسید: چه کسی به مسلم ضربت زده است؟بکر بن حمران پیش آمد.ابن زیاد گفت: اورا به قتل برسان:بکربن حمران آن حضرت را بر روی بام برد.یک ضربت زد کارگر نشد. حضرت مسلم مشغول ذکر استغفار بود که گفت: خدایا میان ما حکم کن!بکربن حمران با ضربت دوم سر شریف آن حضرت را از بدن جدا نمود واو را از بالای قصر به زیر انداخت.
جسد مبارک آن حضرت مدتی در بازار کوفه افتاده بود، بنا بر خبری که در بعضی مقاتل آمده است، جسد حضرت مسلم و هانی را در یک دکان قصابی به دار کشیدند.
شخصی خدمت حضرت سیدالشهدا علیه السلام رسید و عرض کرد که از کوفه بیرون نیامدم مگر آنکه جسد مسلم و هانى را در بازار دیدم .
خدا لعنت کند ابن زیاد را که به هیچ یک از وصایاى حضرت مسلم عمل نکرد.
“و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون” .

حضرت آیت الله مقدادی اصفهانی

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=1116

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند