آه از غمی که تازه شود با غمی دگر
مرهم نداشت سود، که داغی اثر نکرد

چشمی به ره نهادم و بر من گذر نکرد
شوری به دل نهاد که عالم خبر نکرد

اشعار فربود شکوهی - میرزا جلوه گیلانیدکتر فربود شکوهی، گزیده اشعار

چشمی به ره نهادم و بر من گذر نکرد
شوری به دل نهاد که عالم خبر نکرد

با صد امید او بربودم نخست دل
اما چه سود پرده ز رخسار برنکرد

مشتاق بوی دلکش زلفش هماره‌ام
بادی نخواست سلسله زیر و زبر نکرد

مارا ز تشنگی، به لب بحر خویش برد
جان از تنم ببرد، ولی کام تر نکرد

تیری نشست از مژه‌اش بر دلم
نگر سیر فتاده را که کسی خون هدر نکرد

آه از غمی که تازه شود با غمی دگر
مرهم نداشت سود، که داغی اثر نکرد

ما را چه اختیار که در دور روزگار
شاهی ز تخت رفت و کلاهی به سر نکرد

فرمان‌پذیر حکم امیری چو خامه‌ام
سر را نهاده‌ایم ولی تیغ بر نکرد

آب حیات بر لب ساقیست حوش‌دار
در حیرتم تو را که چرا کام ورنکرد

شیرین همیشه بود ز شعر تو کام وی
انبان چرا ز لب لعلش پر گهر نکرد

جلوه بیا و در گذر عمر هر دمی
با یاد وی بمان، اگرم یک نظر نکرد

آه از غمی که تازه شود با غمی دگر

آه از غمی که تازه شود با غمی دگر

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=46691

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند