دوش میگفت مرا من رخ زیبای توام
بهتر از من نبُوَد کس که دلارای توام
فربود شکوهی (میرزا جلوه گیلانی) » گزیده اشعار
شعر رخ زیبا
دوش میگفت مرا من رخ زیبای توام
بهتر از من نبُوَد کس که دلارای توام
بس که سودای تو پختم به خیالم هر دم
دل نمیگیردم آرام ز سودای توام
هر کسی راست نظر سوی مَهی دَم به دَمی
من چنانم که چنین محو تماشای توام
نفسی باد صبا بر سر کویش بگذر
دل ز کف داده و من غرق تمنای توام
این شب چله مرا گر به سرانجام رسد
شب و روزم بشود خواب ز رویای توام
خویش دریاب و نگر عمر کنون در گذرست
جرعه ای درکش از این جام، که مینای توام
بی خود از خویش شدم تا که قبولم کردی
آری آری بنما جلوه که جویای توام
بدون دیدگاه