“روزگاریست که در خانه خمار شدیم
سرخوش و مست ، دلا غافل از اغیار شدیم”
فربود شکوهى (میرزا جلوه گیلانى)
“طالب دیدار”
روزگاریست که در خانه خمار شدیم
سرخوش و مست ، دلا غافل از اغیار شدیم
دل و دین باخته سرگشته و نظاره کنان
محو دیدار رخ و خال و خط یار شدیم
ای لطیفی که بهر خوب و بدم آگاهی
هم تو فرمودی و ما جانب آن یار شدیم
واعظی گفت قلم ره سوی کاغذ آورد
ما گرفتیم قلم را سوی ابصار شدیم
ما بدان نای که از کوی تو برخاسته بود
بی سروپای دوان طالب دیدار شدیم
همچو چنگم که سرم را به ارادت در زیر
خاک بوسان به درش بسته زنار شدیم
با صبا گوی که چون میگذری بر کویش
برسان حال پریشم که دل آزار شدیم
جلوه از شوق جمالت خم اشکی پر خون
بر سر کوی و گذر جانب بازار شدیم
بدون دیدگاه