“ماه جهان تاب من تا به لب بام رفت
مهر سپهر آشیان هم به ره شاه رفت”
دکتر فربود شکوهی (میرزا جلوه گیلانی) ، غزلیات (غزل ۱۴۳)
تاراج دل
ماهِ جهانْتابِ من، تا به لبِ بام رفت
مِهْرِ سپهرْ-آشیان هم به رهِ شام رفت
ماه چُنین کَس ندید، راه نشانْ کَس نداد
جانْ به لب آمد مرا، تا به لبِ بام رفت
بَر طَرَفِ ماهْرُوی، زلفِ سیهْ حلقه زد
حلقه به گوش آمدم، از دلم آرام رفت
جُز شِکَنِ زلف وَی، ولوله در شهر نیست
کَس که چُنین رُو ندید، با خود-و-ناکام رفت
آن که پَیِ نام-و-نَنْگ، بارِ سفر بَسته بُود
مَردِ رَهِ عشق نیست، نَنْگ شد و نام رفت
باد شُوَد مُشکبار، گُل به در-آید ز خار
یار در-آمد به باغ، سَرو، بههَنگام رفت
پُختنِ سُودایِ عشق، خام بُوَد، دلبَرا !
جان-و-دلم سُوخته، وین طَمعِ خام رفت
پرده بَر-انداختی، چون به دلم تاختی
عشق به تاراج بُرد این دل و خَوشْنام رفت
دولتِ جَم بایدم، بیتو چه کار آیدم؟!
باده چو از کَفْ نِهاد، از کَفِ جَم، جام رفت
نرگسِ بادامِ تو بُرد ز سَرْ دامِ تو
سَر چو نِهَم پیشِ تو، دل شد و با دام رفت
نَرْدِ نظر باختیم، با غمِ دل ساختیم
چون به تو پَرداختیم، کینهمه دُشْنام رفت
جلوه! تو آماده باش، از همه آزاده باش
مَستِ چُنین باده باش، عُمْر به یَک-گام رفت
بدون دیدگاه