” یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما ، هم سوخته پروانه ”

اشعار فربود شکوهی - میرزا جلوه گیلانیفربود شکوهى:میرزا جلوه گیلانى

” جامه تقوا”

دوشینه به خواب اندر دیدیم به میخانه
شیخی شده پا برجا در کسوت پیرانه

من جامه تقوی را بگرفته بدم ، اما
و آن شیخ بدادم می با دست کریمانه

گفتم که مرا کاری با می نبود ، باری
تسخر زد و گفت : آری ،‌می‌نوش دلیرانه

ناگاه ندا آمد از عقل مآل اندیش
پندم بشنو جانا برگرد به کاشانه

جان ودل و دینم را بنهاده و برگفتم:
اینست قمار آخر افسون تو افسون

آوخ که ندانستم بیهوده تبه کردم
شیرین لحظاتم را با عاقل و فرزانه

گفتش ز قمار آخر بر گوی به ما اینک
از حال خود و شمع و از آتش و پروانه

گفتم که مکن نفی ام در جلوه او دیدم
اسرار انا الحق و دار و سر و پیمانه

از خواب چو جستم من اشک رخ خود دیدم
هریک به زبان خود گفتند صمیمانه :

” یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما ، هم سوخته پروانه ”

یاران چه غریبانه رفتند از این خانه

جامه تقوا فربود شکوهی

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=5360

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند